شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴ ساعت ۱۲:۴۹ق.ظ
::آخرین مطلب 4 ساعت پیش | افراد آنلاین: 11

به‌یاد مردی که راه کربلا را با دلش نشانم داد؛ دلنوشته‌ای برای «عبدالرضا معتمد»

    سیدکامران علوی: عرفه‌ی امسال، برایم فقط یک سفر نبود… یک بیداری بود. من در کنار مردی قدم زدم که خودش کربلا بود، بی‌تاب، بی‌ریا و سراپا عشق. *عبدالرضا…

 

 

سیدکامران علوی: عرفه‌ی امسال، برایم فقط یک سفر نبود… یک بیداری بود. من در کنار مردی قدم زدم که خودش کربلا بود، بی‌تاب، بی‌ریا و سراپا عشق. *عبدالرضا معتمد*… همان‌که نامش با رضا گره خورده بود و دلش آینه‌ی صفا و صداقت بود.

آشنایی‌مان به سال ۱۳۶۴ برمی‌گردد، زمانی که در پایگاه مقاومت بودم و او مربی آموزش نظامی ما. با آن نگاه آرام، با آن لبخند مهربان، با آن صلابت مؤمنانه که فقط از مردان جبهه برمی‌آید.

در دوران خدمت هم افتخار همراهی‌اش را داشتم، مردی ولایتمدار، مخلص، و سراپا اخلاص.

سی سال در سپاه خدمت کرد، در کنار سنگر جهاد‌؛ دلش در گرو سنگر دیگری هم بود… سنگر عشق. با پایان دوران خدمتش، لباس خادمی امام رضا (ع) را بر تن کرد؛ و چه زیبا نامش با راهش یکی بود: عبدالرضا، معتمدِ رضا.

او همیشه در جستجوی کربلا بود. موکب مردمی لارستان را در کربلا راه انداخت، و همه‌ی دغدغه‌اش شد خدمت به زائران ارباب بی‌کفن.

خسته نمی‌شد… هر که او را می‌دید، می‌فهمید که این مرد برای حسین زندگی می‌کند. در کنار سفرهای زیارتی‌اش، برای ساخت موکبی در شأن زائران تلاش می‌کرد. زائر اولی‌ها را با خود می‌برد، با دل‌شان حرف می‌زد، اشک‌شان را درمی‌آورد، و آرام لبخند می‌زد… مثل کسی که از رازهای بهشت خبر دارد.

و من هرگز آن شب را فراموش نخواهم کرد… شب جمعه، شب عرفه، در مقام حر… با صدای دلنشین و لرزان از عشق، دعای کمیل می‌خواندی. اشک بر گونه‌ها جاری بود، و دل‌ها بی‌اختیار می‌لرزید. آن شب، صدای تو صدای عبدی بود که با خالقش راز و نیاز می‌کرد… و من می‌دانستم این اشک‌ها، مقدمه‌ی پروازی‌اند که نزدیک است.

تمام آن روزها، فقط یک دغدغه داشتی: اتمام حسینیه‌ی جدید برای زائران اربعین. با شور و عشق کار می‌کردی، بی‌خواب، بی‌غذا، اما با نوری در چشم‌هایت که از عشق حسین می‌درخشید. و بالاخره حسینیه آماده شد، درست پیش از اربعین… لبخند رضایتت هنوز در ذهنم مانده.

بعد از اربعین، دوباره عازم کربلا شدی…اما این‌بار، بازگشتت با دعوتی آسمانی همراه بود. در مسیر بازگشت، لبیک گفتی به ندای حق. و رفتی… درست همان‌گونه که زندگی کرده بودی؛ آرام، مؤمن، بی‌ریا، عاشق.

دو روز پیش از پرکشیدنت، پیامی فرستادی: «کربلا به یادت هستم…» و من هنوز هر بار آن پیام را می‌خوانم، دلم می‌لرزد. چه دل پاکی داشتی، چه روح بی‌ریایی…

عبدالرضا… رفتی، اما نامت در دل ما جا مانده است. رفتی، اما صدای دعای کمیلت هنوز در گوشمان می‌پیچد. رفتی، اما بوی خدمت و خلوصت از خاک کربلا هنوز برمی‌خیزد.

خوشا به حالت ای مرد خدا… که عبدِ رضا بودی، و معتمدِ دل‌ها.

*یاد و راهش پر رهرو باد*

ف ۱۱۰

 

نوشته شده در تاریخ:پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۴۰ب٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین