پنج شنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۹ب.ظ
::آخرین مطلب 9 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 4

بيماري آبله

شش ماهگي نازنين، يكي از روزهاي تزريق واكسن و ناآرومي‌هاي اين كوچولوي بي‌زبون بود. مادر نازنين اونو آماده رفتن كرد تا به همراه پدرش براي زدن واكسن به مركز بهداشت…

شش ماهگي نازنين، يكي از روزهاي تزريق واكسن و ناآرومي‌هاي اين كوچولوي بي‌زبون بود. مادر نازنين اونو آماده رفتن كرد تا به همراه پدرش براي زدن واكسن به مركز بهداشت برن. بي‌بي دلش طاقت نياورد و ازشون خواست تا منتظر بمونن كه خودشو آماده كنه و اين بار همراه اونا باشه. چند دقيقه بعد بي‌بي با اونا توي مركز بهداشت بود. قد و وزن نازنين رو اندازه گرفتن و دختر خانوم مهربوني هم اومد و بچه رو برد توي اتاق ديگه تا واكسن رو آماده و به اون تزريق كنه. بي‌بي خودشو رسوند به نازنين توي اون لحظه حساس و بحراني كه مادر و پدر بچه دل و جگر ديدن و شنيدن ناله‌ها و گريه‌هاي بچه‌شون رو نداشتن و مدام در حال اضطراب بودن خواست به جاي اونا بالاي سر نازنين باشه. آخه ديده بود كه واكسن‌هاي قبلي كه تزريق كرده بودن چطور بچه‌ رو چند روز ناآروم و بيقرار كرده بود. بالاخره واكسن تزريق شد و گريه هاي بي‌امان نازنين و چند نوزاد ديگه كه معلوم بود از اون كوچكتر بودن فضاي اونجا رو شلوغ و جنجالي كرده بودن. خانم جانفزا پرستار مهربون توصيه‌هاي لازم رو به مادر نازنين كرد و با تشكر از خانوم پرستار به خونه برگشتن. گرچه اين واكسن مثل ۲ ماهگي و ۴ ماهگي اونو خيلي بيقرار نكرد، اما لازم بود خيلي مراقب تب و درد اون باشن.

از بي‌بي سوال كردم واكسن ما و بقيه بچه‌ها چطور و كجا تزريق كردين؟  بي‌بي گفت: توي درمانگاه قديم ولي توي بچگي‌هاي مادرت و همونطور همس و سالهاي اون، نه واكسن بود و نه درمانگاه و نه پزشك درست و حسابي داشتيم . گفتم: پس چطور با بيماريهاي اين چنيني و واگير مبارزه مي‌كردين؟ بي‌بي گفت: تا اونجايي كه تونستيم بچه‌هامون رو در كنار بچه‌هاي مريض قرار نمي‌داديم و به خونة قوم و خويش و همسايه‌هايي كه بچه‌هاشون مرض واگير داشتن نمي‌رفتيم و اونا هم خودشون رعايت مي‌كردن و بچه‌ها رو نمي‌آوردن بيرون اما گاهي توي خونه‌هايي كه چندين خانواده با هم زندگي مي‌كردن و نمي‌شد رعايت كرد بيماري به راحتي همه‌گير مي‌شد و به بقيه سرايت مي‌كرد. اما مي‌شد باز هم با كمي درايت و تجربه بعضي از بچه‌هامون رو از خطر ابتلا به بيماري، نجات بديم.
گفتم: چطور؟

بي‌بي گفت: سالي كه بيماري دنگو (منظور بي‌بي آبله‌ بود) كه شهر و روستاهاي اطراف رو تقريباً همه گير كرد و خيلي‌ها به خاطر همين بيماري كور شدن چون دانه دنگو توي چشمشان هم بود و ما براي جلوگيري از خطر بيشتر ابتلا شدن به اون، مي‌رفتيم خونه اونايي كه چنين بيماراني داشتن و كُفار زخم (پوسته خشك شده زخم) مريضاشون رو برمي‌داشتيم و اونارو روي زخم بچه‌هامون قرار مي‌داديم و با دستمال مي‌بستيم به طوري كه كفار در لابه‌لاي زخم جوش مي‌‌خورد. با اين كار هم تب بچه‌هامون كمتر مي‌‌شد و هم جاي آبله روي صورت و دست يا بدنشون نمي‌موند كه سوراخ سوراخ عدسي مانند به زيبايي صورت اونا بخصوص دخترهامون، لطمه بزنه. به بي‌بي گفتم: شما با اين كارتون در حقيقت داشتين واكسن آبله رو به بچه‌هاتون تزريق مي‌كردين. يعني ميكروب ضعيف شده بيماري آبله را به بيمارتون منتقل مي‌كردين.

راستي اين علم پزشكي رو كي به شما ياد داده بود؟ بي‌بي به خاطر نداشت از كي و چطور ياد گرفته بود اما هرچي بود حتماً از گذشته هاي دور اين تجربه‌ها به يكديگر منتقل كرده بودن كه بي‌بي هم ياد گرفته بود و معلوم بود كه با ورود پزشكان به شهرها و اعزام آنها به روستاها جهت آموزش بعضي از مسائل بهداشتي به مردم، و رعايت كردن اونا جلو بيماريها نيز به مرور گرفته شد.

نوشته شده در تاریخ:پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۷:۴۶ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین