سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۹:۱۵ب.ظ
::آخرین مطلب 8 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 0

بي‌بي از خاطرات زلزله بزرگ شهر لار مي‌گويد

عصر روز يكشنبه بي‌بي چند نفري مهمون داشت بي‌بي قدري آجيل محرم (گَنُم برشته) توي كاسه كرده و با ميوه‌ و چاي جلو مهمونا گذاشته بود و با يك بشقاب…

عصر روز يكشنبه بي‌بي چند نفري مهمون داشت بي‌بي قدري آجيل محرم (گَنُم برشته) توي كاسه كرده و با ميوه‌ و چاي جلو مهمونا گذاشته بود و با يك بشقاب شلغم كه در دست داشت و تازه گرم شده بود كه زلزله‌اي با تكان شديدش ما رو، متوجه خودش كرد.
بي‌بي با گفتن لا اله الاالله و شهادتين ازمون خواست تا آرامش خودمونو حفظ كنيم.
گرچه اين تكان‌هاي شديد ناشي از زلزله،‌ به چشم و گوش ما آشنا بود و با اين لرزه‌ها بزرگ شده بوديم اما هر بار كه زلزله‌اي رخ مي‌داد ترس و لرز ما امري اجتناب ناپذير بود.
بي‌بي گفت خواندن نماز آيات رو فراموش نكنين.
قدري نمك كه كنار بشقاب شلغم آماده گذاشته بود روي زبونمون ريخت و خواست با اين كار، نمك بدنمون كه بر اثر ترسيدن كم شده بود جبران كنه و از مهموني كه نمك براش ضرر داشت و گويي به بيماري فشار خون مبتلا بود خواست تا انگشتر طلاي خودشو در دهان برده و بمكه.
(بي‌بي مي‌دونست كه بر اثر ترسيدن آب بدن هم كم مي‌شه و مي‌خواست اين خانم با فرو بردن بزاق دهان خود، كمبود آب بدنش جبران بشه)
بعد از زلزله، بعضي‌ها يادشون به زلزله ارديبهشت سال ۱۳۳۹ افتاد و هر كسي خاطره‌اي نه‌چندان شاد از اون روزها گفت .
از خانه‌هاي زيادي كه ويران شد و از عزيزان زيادي كه زير آوار رفته و خانواده‌هايي كه داغدار شدند.
از همدلي و همياري و همكاري مردم مصيبت ديده و داغدار و … اشك از چشمان بي‌بي سرازير بود.
ياد عزيزان از دست رفته او و مهموناي حاضر، اشك روي گونه‌هاي همه سرازير كرد.
كم‌كم اشك من هم دراومده بود خواستم فضا رو عوض كنم گفتم: بي‌بي يادمه چندتا شعر از اون سالي كه زلزله بزرگ خونه‌ها رو خراب كرد و شهرجديد ساخته شد، بگي يادمه كه مي‌گفتي مردم با اكراه قبول مي‌‌كردند كه شهرقديم و خونه‌هاي خراب شده خودشونو رها كنن و به خونه‌هاي تازه ساخت ضد زلزله شهرجديد برن.
بي‌بي گفت: خاطره‌ها خيلي زياد و حرف‌ها فراوان‌تر از اونه كه حوصله كني همه رو بنويسي.
گفتم شعرها رو بخون، بقيه خاطرات رو مي‌گذارم براي شماره‌هاي بعد.
بي‌بي به مهمونا تعارف كرد تا از خودشون پذيرايي كنن و حالا تقريباً به حالت عادي برگشته بودن و كم‌كم حرفاي معمول خودشون رو ادامه دادن.
من هم يواشكي از بي‌بي خواستم تا شعرهاشو برام بخونه و بي‌بي گفت اون روزها مي‌خونديم كه :

زلزله‌َشْكِه اُشتَكَنا(۱)
نصف لار اُشْپُكَنا(۲)
و وقتي كه شهرجديد ساخته شد مردم مي‌خوندن:
اَما دُوكو دُوكو(۳) ناچَم(۴)
اَما اَشَهر نو ناچَم
اَما زِرِ جُلِ(۵) گَو(۶) ناچَم
راه شهر نو، دورِه
آوه شهر نو، شورِه
مرغ شهر نو كورِه
زِمِنِ شهر نو سَخته
۱-تكان داد
۲-پاره كرد – خراب كرد
۳-دولا دولا راه رفتن
۴-نمي‌رويم
۵-پالان
۶-گاو

نوشته شده در تاریخ:پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۳ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین