جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۳۳ب.ظ
::آخرین مطلب 3 ساعت پیش | افراد آنلاین: 3

طلبونی

 گاهی شده به این فکر کنید که بهترین روزیا شبی که تا حالا گذرونديد کی بوده  ؟  اصلا” برای چی براتون به یاد موندنی شده ؟ این موضوع برای هرکسی…

 گاهی شده به این فکر کنید که بهترین روزیا شبی که تا حالا گذرونديد کی بوده  ؟  اصلا” برای چی براتون به یاد موندنی شده ؟ این موضوع برای هرکسی اتفاق می افته ، چه خاطره خوش چه خاطره ناخوش ، توی ذهن آدمها باقی میمونه و البته خدا کنه همیشه یک خاطره خوب باشه. با کمی دقت می تونیم یک حدس کلی بزنیم و به جرات بگیم شب عروسی هر کسی به یاد موندنی ترین شب زندگی برای اونه .

به خصوص آقا پسرها که می‌خوان چرخ زندگی خودشونو و همسرشونو به تنهایی بگردونند. اتفاقا” چند شب قبل عروسی پسر عموم ، بهزاد بود .  بهزاد از چند وقت پیش مقدمات یک جشن خوب و به قول خودش مثال زدنی فراهم کرده بود وبا ارسال پیامک و ایمیل برای دوستان و آشنایان ، آنها را به عروسی دعوت کرده بود .  از جمله دعوت شدگان به صورت پیامک ب ب حاجی بود .

اتفاقا” روزی که اون پیامک به بباجی رسید ، در کنارش بودم . عینک همراش نبود به خاطر همین ازم خواست تا اونو واسش بخونم.  نوشته شده بود:

« و ما دو کبوتر از این پس در کنار هم می مانیم برای همیشه ، حضورت خجسته و خاطرت به یاد ما خواهد ماند »
بباجی سکوت کرد . سری تکان داد و گفت : عجب دور و زمونه ای شده !! چه جوری طلبونی می کنند ؟!! گفتم : طلبونی دیگه چیه ؟!!

نگاه تند و معنی داری بهم کرد .  یه دفعه یادم اومد ، گفتم : آها فهمیدم ، همین دعوت کردن به عروسی بهش میگن طلبونی .
بباجی با دلخوری گفت : البته اینجوری که شما فرمایش می‌کنی نبوده و نیست. طلبونی ، یعنی دعوت دعوت گرفتن از آشنایان برای شرکت در جشن عروسی که البته نوعی رخصت و اجازه گرفتن به رسم ادب هم بود. در این رسم عده ای از طرف خانواده عروس و عده ای از طرف خانواده داماد ، چند روز قبل از عروسی به منازل آشنایان می رفتند و با این جمله از اونها دعوت می کردند :

((وَ رُخصت شما ، عیش پُس (دت) کاکامه (دادامه) انشالا سایه مُسِرَه اُبی ، تشریف بیاری ))
{ یعنی : با اجازه شما عروسی پسر یا دختر برادر یا خواهرمان است ، بر سرمان سایه انداخته ، تشریف بیاورید}

البته زمان عروسی را هم مشخص می کردن . این کار فقط توسط زنان فامیل انجام می شد و با یک ذوق و شوق همراه بود .
بباجی ، سکوت کرد و غرق در فکر شد . افکارشو پاره کردم و گفتم : ب ب حاجی ، ظاهرا” عروسی های قدیم چند روز طول می کشیده ، درسته ؟! بباجی گفت : یادش به خیر چه جوری هم برگزار می شد . همه یکدل و یکدست . همه شبیه هم . همه با هم و همه یکصدا و بی ادعا . چه مراسمی ، چه اشعاری. گفتم راستی بباجی چی می خوندند ؟  گفت : توی خونه داماد این اشعار رو همراه با دف مي‌خوندند :

« اَی اَلا صَلّ اَلا همه بَی اَخونَه اَما
 دُش که مُبُردِه نِشونه ، میل و سَر دَسّ طِلا
  اَی اَلا صَلّ اَلا همه بَی اَخونه اَما
 آقا زینل ، مُو دَما کِه ، مُروَش از بِچیای شما »

و ادامه می دادند :

« اي قدمگاه علیُّ رو کَشُت بُکنم زَری 
  اَمَکِس اَمال اَنازِن ، مَه اَ عباس و علی
   قربون قد بُلندُت اُمدی که اُدبَسّه نماز
  قربون مجلس و صَحْنُت تا بیارم جا نماز
  کت و شلوار شازَه داماد ریشه ریشه مُروَری
 شَه قد و بالا نوشته یا محمد یا علی »

بباجی گفت : البته اگه کسی از نزدیکان راه دور یا مسافرتی بود این اشعار را برایش می‌خواندند تا از او یادی کرده باشند :

« کا کا جونیم رَه دورهِ ای خدا زودی بیا
  نِه وَ اِمروز نِه و فردا شووه نوروزی بیا »
« موی خطُت بیا خوشحال وابِم
  از زنجیر غَمُت آزاد وابم »
« ای رسی ای وارسی خبر خوشحالی وارسی
 تک عیش آقازینل ، خط کاکام وارَسی »
( ب ب حاجی ، عجیب ذوق می کرد وقتی اینها را برام می‌‌گفت )

گفتم : ب ب حاجی حضور بزرگترها و آشنایان بسیار مهم بوده ، نه؟! گفت: آنقدر مهم که اگه کسی از بزرگترها نمی آمد ، برای خانواده عروس یا داماد افت داشت ، به خاطر همین قبل از عروسی گرفتن به دیدار بزرگترها و البته آشنایانی  می رفتند که بینشان شکر آب بوده و از هم دلخوری داشتن و اینجوری بهانه ای بود برای صلح و صفا  . گفتم : ب ب حاجی شنیدم عروسی شما توی شهر نمونه بوده .  گفت : چی بگم والله ( لبخندی زد ) اتفاقا” این مسئله باعث شد تا مادرم برای دوری از چشم زخم من و عروس مُدام اسفند دود کنه و زنان فامیل  اشعار :

 « پَسِ قَعلَه پِشِ قعله کِشت و کار ذُرَتِه
 قد و بالای شازَه داماد چُنِه تخته ی نَمکِه »
« هر که شادِه شاد بِبو هر که نِشادِ کور بِبو
 هرکه بَدِنِ اَما شَه دِل بو ، از چشُوئه بینا ببو »
مي خواندند.

ب ب حاجی ادامه داد : زمان دامادی من نزدیک به عید نوروز بود ، به خاطر همین علاوه بررسم و رسوم عروسی آئین نوروزی هم برگزار شد .  پخت انواع شیرینی‌های محلی مثل : قَتْلَمِه ، زیگِرو ، دِلبَرو ، بُفَه شَکری ، آردَکو ، چَنگالو ، بُلبل مُشاطو ، حَلوای آرد برنج ، سمبوسه شکری ، نان شیرین ، و….. که با همین‌ها از مهمانها پذیرایی شد .

علاوه بر این مادرم با سلیقه تمام سفره ی هفت سینی چید که بیا و ببین . « سبزه و سیر و سیب و سنجد و سماق و سمنو و سکه اشرفی ، همراه با قرآن و آئینه و تخم مرغ رنگ شده و ماهی سرخ شده ، آب و نان و پنیر و دو شمع روشن  و برای ناهار هم کشمش پلو . دَهنم آب افتاده بود . گفتم ب ب حاجی حق داری وقتی یاد اون موقعها می افتی ، حسرت بخوری . گفت : یادش بخیر . عروسی که تموم شد از طرف خونه عروس به دیدنمون اومدن ، به همراه یک سطل پر از کباب کنجه ، کاهو و سکنجبین ، و شیرینی بلبل مُشاطو و البته یک ساعت جیبی بسیار زیبا که هنوز هم کار می‌کنه بعد ساعتو از جیبش بیرون آورد و نشونم داد.

بباجی به ساعت خیره ماند ، به چشمانش نگاه کردم ، قطره ای اشک از چشمانش سرازیر شد ، به یاد بی بی افتاده بود ، به یاد کسی که همیشه همراه و همنفسش بود . ساكت ماندم و بباجی را غرق در خاطراتش تنها گذاشتم و رفتم .

حمید رضا پریدار

نوشته شده در تاریخ:یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۴:۰۷ب٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین