دوره ابتدائی را در مدرسه ابن سینا گذراند. دانش آموز با انضباط و خوش اخلاقی بود. مدتی بعد وارد مدرسه شبانه روزی شد اما ادامه نداد و در داروخانه مشغول…
دوره ابتدائی را در مدرسه ابن سینا گذراند. دانش آموز با انضباط و خوش اخلاقی بود. مدتی بعد وارد مدرسه شبانه روزی شد اما ادامه نداد و در داروخانه مشغول به کار شد. سه ماهی آنجا بود؛ همه از او تعریف می کردند و از اخلاق کاری اش می گفتند. اما پس از مدتی در مغازه جوشکاری مشغول به کار شد.
شهید رحیم جمشیدون
نام: رحیم
نام خانوادگی: جمشیدون
نام پدر: رضا
تاریخ تولد: ۱۳۴۱
میزان تحصیلات: پنجم ابتدایی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۰۶
محل شهادت: جنوب کشور _ خوزستان
نام عملیات: پدافندی
«جوانی پاک و معتقد بود. از نظر اخلاقی حرمت گذار بود و نسبت به پدر و مادر حق شناس، در نماز جمعه حضور می یافت و هیچ عادت بدی نداشت. در کارهای خیر پیشقدم بود و به اتفاق دوستانش به لایروبی آب انبار و جوی بازار کهنه و … می پرداخت. در اوج انقلاب در تظاهرات شرکت می کرد و علاقه زیادی به حضرت امام داشت.»
پس از پیروزی انقلاب در مساجد فعالیت مستمر داشت و شبها به نگهبانی می پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی در پشت جبهه برای فراهم کردن وسایل مورد نیاز رزمندگان تلاش می کرد.
«هیچ وقت از ایشان حرف بدی نشنیدم. اگر مواقعی از ما کار خلافی سر می زد ما را راهنمایی می کرد. با زبان روزه به همه کمک می کرد تا اینکه خدمت سربازی اش فرا رسید و باید از وی جدا می شدیم. بسیار ناراحت بودیم. می گفت: ناراحت نباشید زود برمی گردم.»
دوره آموزشی را در کرمان گذراند.«… وقتی رحیم به خدمت اعزام شد راجع به داوطلب شدن برای رفتن به جبهه نوشت… سه ماه و نیم بعد به خانه برگشت و یک قاب عکس با خودش آورده بود و می گفت: می خواهم داوطلبانه به جبهه بروم. این عکس را آورده ام جلو تابوتم بزنید و تعداد زیادی عکس کوچک آورده بود که می خواست به دوستانش بدهد…»
پس از آن داوطلبانه به تیپ هوابرد شیراز رفت تا به جبهه اعزام شود.
«رحیم در جبهه شاد و سرحال بود، با همه شوخی می کرد و همه را سرشوق می آورد… ما در عملیات شرکت کردیم. من و رحیم ناگهان از دسته عملیاتی جدا شدیم و راه را گم کردیم. بعد از مدتی راه رفتن به یک سرباز عراقی برخورد کردیم. به ما حمله کرد اما موقعی که به او نزدیک شدیم، دیدیم اسلحه اش خشاب ندارد. من می خواستم او را بکشم اما رحیم که دل رئوفی داشت مرا از این کار منصرف کرد و گفت: خدا را خوش نمی آید او را بکشیم، او را اسیر می کنیم و تحویل بچه ها می دهیم. می گفت ما برای خدا می جنگیم و نباید مانند آنها باشیم. خلاصه به دسته عملیاتی ملحق شدیم و…» در ششم فروردین ۶۱ طی عملیات فتح المبین در منطقه دشت عباس بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
«اگر من شهید شدم به خاطر زنده ماندن این انقلاب است و اگر من و همسالان من نرویم پس چه کسی این انقلاب را نگه دارد. پشتیبان ولایت فقیه باشید. اگر من به شهادت رسیدم صبر در راه خدا داشته باشید که صبر در راه خدا بهترین پاداشهاست.»(وصیت نامه)