همزمان با نزديك شدن به چهلمين روز درگذشت همسر حضرت آيت الله العظمي آيت اللهي امام جمعه فقيد لارستان، مصاحبه اي را كه چند روز پيش از فوت آن مرحومه…
همزمان با نزديك شدن به چهلمين روز درگذشت همسر حضرت آيت الله العظمي آيت اللهي امام جمعه فقيد لارستان، مصاحبه اي را كه چند روز پيش از فوت آن مرحومه با ايشان ترتيب داده شده بود، را با هم مرور مي نماييم. اين مصاحبه از زبان منيژه جهان بين به رشته تحرير در آمده است:
سالها از اولین مصاحبه ای که خانوم وثوقی با همسر آیت الله العظمی آیت اللهی درنشریه “عصر لارستان” انجام دادند می گذشت. بار دیگربه اتفاق خانوم جهاندیده عزممان را جزم کردیم تا دیداری داشته باشیم با بانویی از جنس خلوص وایمان که تنها وصف ساده زیستی اش دنیایی را کفایت می کرد.
دریغ که چه زود و پرشتاب این ملاقات به آخرین دیدارمان بدل گشت.آنچه امروز به رشته ی تحریر در آمده حاصل همان دیدار آخری است که افتخار همنشینی و گفتگو با بانویی که سرآمد دوران خودش بود نصیبمان شد.
ازورای آنچه سپاسگزاری بی تردید وروح بخشش خوانند، از جانب آنانی که هنوز یاد و خاطره ی بزرگی چون اورا توتیای چشم می کنند تا برکت دیده و دیدگان گردد. بدانجا می رسیم که روز گاری نه چندان دور پیر و مرشدی صدیق و پرمقدار سایه ی رحمتش را بر این شهر افکنده بود که از برکت وجود راستینش عالمی را غرق در شور و شعف می نمود.
به راستی این گونه زیستن و اینهمه محبوبیت و مقبولیت تنها شیوه ی انبیا است و شکی نیست که ذات پر مهرش این صفا و پاکی را از جد بزرگوارش به امانت داشت.
دردانه ای که نه تنها در زمان خودش که قطعا سالها بعد هم عطر وجودش افلاک را سیراب می کند. اما آنچه که امروز برایمان به یادگار و ارمغان مانده بود و ما را برآن داشت که به رسم سیادت و صیانت بار دیگر تجدید میثاق کنیم، وجودگوهری گرانبهابود که یاس وجودش را سالها از جان ودل در این شهر که از نوجوانی به دنبال مهر پدر به آن جا مهاجرت کرده بود وقف کرد.
به حیاط کوچک و نقلی منزل آقا که می رسیم بوی عطر نارنج خبر از صفای خانه می دهد مانند همیشه، اطاقهای تودرتو، یکی یکی از پشت هم نمایان می شوندباغچه ی سرسبزی که طروات و شادابی اش را ازفرشته خویان خانه به یادگار دارد و برکه آقا که مدام در ذهنم تداعی می شود” ای خدا بَرو بیا برکه آغا پُر بِبو… ”
به والشمس و الضحی سوگند آنچنان زیستی که لحظه ای یادت را فراموشی نیست.
واضح است که در روزهای فراق نشانیِ عطرآگینت را از بهار نارنج های خانه می گیرند. این گونه در رسایت سرودن را در حضور “بی بی ” تاب نمی آوریم چرا که ترسم از آن است که خاطر پر مهرش را مکدر سازیم. افسوس اگر می دانستیم قرار است این آخرین دیدار باشد بیشتر از عمق وجودش بهره می جستیم.
به رسم دیدار از نیکان ، به حضور “بی بی ” مشرف می شویم.آمده ایم تا در سرای مهرش اندکی روح و جان را تازه کنیم. آمده ایم تا حیات دوباره بگیریم از نفس کبریایی اش.این چنین بی تکلف و متواضع مریدان را به خلوت پذیرفتن تنها منش بانوی با سخاوتی چون اوست که سالها طلبه ی مکتب عشق بوده است.واکنون مویه کنان با خود زمزمه می کنیم چگونه بسر آید این فراق.
“بی بی “(رَحْمَه بیگم موسوی رکنی دزفولی فرزند حضرت آیت الله سید علی اصغر موسوی، همسر و دردانه ای که سالیانی درکنار حضرت آیت اللهی زیست.)که وارد می شود بوی آشنای آقای محبوبمان را با خود می آورد رشته ی افکارم گسسته می شودو دل و جان در گرو ریحانه ای می گذارم که لارستانی ها اورا “بی بی ” می نامیدند چرا که هم از سلاله پاکی ها بود هم همسر یگانه مرد روزگار خودش.
باب گفتگو که باز می شود “بی بی ” آرام و با طمانینه گویی این که همین دیروز اتفاق افتاده باشد داستان راستان مهاجرتش را به لار بازگو می کند. از رنج سفر می گوید، از راه طولانی که به اشتیاق وصل پدر طی شد، از مادری مهربان و با تدبیر که از همان روزهای آغازین ورودش به لار مردم را برای استفاده از آب شرب به خوبی راهنمایی کرد.
“بی بی ” از همان اوان نوجوانی (۱۴سالگی ) در کنار پیر فرزانه لارستان عهد محبت بست وبه پیشنهاد پدر دل در گرو مهر پسر عموی خود نهاد وساده زیستی، مناعت طبع و بلند نظری را در کنار همسر آموخت. چرا که آقا برای او مظهر زهد بود و تقوا. و اندیشه بلندش از همان روز گار زبانزد خاص و عام بود. در وصف و رسای اندیشه ی بلندشان همین بس که به نقل از بی بی در روزگاری که رفتن به دبیرستان برای دختران منع بود ،آقا ابتدا از بیت خود آغاز کرد. فرزندان دختر خود را برای ادامه تحصیل به دبیرستان فرستاد تا این گونه بقیه دختران شهر نیز از نعمت سواد،بیشتر بهره مند گردند.
اما در کنار بزرگمردی چون آیت اللهی زندگی کردن آنچنان نیز ساده نیست. عالمی که از ۲۷ سالگی به مقام اجتهاد می رسد و مقدر چنین است که بعد از فوت سید علی اصغر موسوی رکنی رهبری جامعه آن روز لارستان را بر عهده بگیرد ،زیستن در جوارش نیازمند صبر و بردباری شگرفی است که با قاطعیت میتوان گفت تنها از عهده ی”بی بی رحمه بیگم” برآمده، او که نوجوانی ،جوانی و میانسالی را در کنار آقا سپری کرده به خوبی واقف بود که منزل و مقصد اول و آخر آقا مردم هستند. صلاح و مصلحت مردم در درجه اول اهمیت قرار دارد این چنین است که “آقای گپ” اسطوره ی بلا منازع این مردم می گردد. آنچنان که در ثنایش مدیحه سرایی ها کرده اند.
“بی بی ” زیبا و دلنشین و حقیقتأ ساده و بی پیرایه از اخلاق و سالها همنشینی با آقا می گوید، از مراودات آقا با مردم، از قلب رئوف و مهربان آقا، از عطوفت و صفای بی مثلش و من محو تماشای شیفتگی او هستم. “بی بی ” نقل می کند و ما ذوب می شویم در این همه عظمت و بزرگی. اما آنچه که اکنون مدام ملکه ی ذهنمان گشته و پیوسته برایمان تداعی می شود، شوق و اشتیاقش به دیدار محبوب بود.
” بی بی ” حکایت دلتنگی های این روزهایش را گره زده به خوابهایی که مرتب از آقامی بیند که او را فرا می خواند. و او خود با آن لحن آرام و با طمانینه اش میل و رغبت وصف نشدنی دارد به رفتن. و به راستی چه زود به وصال حق رسید وما را حیران کرد در این فراق.
ما می خواستیم “بی بی ” از خاطرات خود بگوید ازسالهایی که در لارستان گذرانده از زندگی طلبه واری که در کنار همسرسپری کرده و اینک از فراقی که ۷ سال از آن می گذرد بگوید .ولی او واله و شیدا در نهان خود نجوا می کند “مقصود تویی…”
گویی به هرسو که نظر می افکنیم تمثال زیبایش خود نمایی می کند.”بی بی ” در این سالهای نبودِ آقا بسیار دلتنگ بوده معاشری شیرین سخن و ادیبی شیرین رفتار را از دست داده، باوجود داشتن ۹ فرزند برومند باز هم احساس تنهایی می کرد.
حسن آقا یادگار نازنینی است که به دلیل شباهت به پدر اندکی از غصه های او را می کاهد و بی بی امیدوار است که حسن آقا در لار بماند وروشنی بخش دیدگان مادرگردد. و دیدن غم “حسن آقا” در هجران مادر زنده و جاوید می کند برایمان سخنان از جان برآمده “بی بی” را.
بزرگ زنی که الحق همسری چنین مردی تنها شایسته و زیبنده ی اوبود، مهربان و والا مقام مادری که زمانه کمتر به خود دیده شیر زنی که در ناملایمت های بسیاری همراه همسر بوده و ذره ای خم به آبرو نیاورده بود، صندوقچه ی اسراری که مهر و مهر بر لب زده تا یار مهربانی در کنار همسر باشدو اکنون پس از گذشت سالها مهر او را چنان جان عزیزی در دل می پروراند. وچه آرام و خموش کلک خیال انگیزش در نهایت بی پیرایگی دعوت حق را لبیک گفت.
به مرور خاطرات که می رسیم “بی بی ” از خاطرات انقلاب هم برایمان می گوید رسا و شیوا نقل می کند از آن زمان که آقا پیشا پیش جوانان در صف تظاهرات حاضر می شد از ختم چهلمین روزشهدای تبریز، لحظه ای که ماموران شروع به تیر اندازی می کنند و گاز اشک آور جلوی پای آقا می اندازند در آن روز آقا آسیب می بینندولی باز هم همچنان در کنار مردم می مانند.به راستی رهبر و مقتدایی چنین مردمی در زمانه خود کمتر یافت می شود.
“بی بی ” در عین سادگی آنچنان پر صلابت و آهنگین سخن می گفت که بی شک تمام وجودمان را غرق نور می کرد واله و شیدا در روز تشییع پیکر پاکش به خیل جمعیت می نگرم به سوز نگاهها و دلها ، به حسینیه ای که بار دیگر غرق در ماتم گشته و مردمی که بار دیگر برای تجدید پیمان با بیت آقایشان در کنار هم به صف ایستاده اند تا به مراد و مریدشان ادای احترام کنند. آن لحظه ای است که با خود می اندیشم به راستی آنچه که “بی بی ” را از زنان هم عصر خودش مستثنی می کرد،میزان ارادتمان را به بزرگ زاده ای چون او که از تبار نیک سرشتان است چندین و چند برابر می کرد بی اغراق بی آلایشی و خونگرمی بود که با ذاتش در آمیخته و همه ما را محسور خود کرده بود.
تنظیم ونگارش:منیره جهان بین