آیتالله سید حسن نصرالله در گفتوگو با شبکه «اصیل» در مورد چگونگی آشنایی با آیتالله بهجت (ره) و شخصیت و ویژگی این عالم و عارف بزرگ نکات جالبی را مطرح…
آیتالله سید حسن نصرالله در گفتوگو با شبکه «اصیل» در مورد چگونگی آشنایی با آیتالله بهجت (ره) و شخصیت و ویژگی این عالم و عارف بزرگ نکات جالبی را مطرح کرده که خلاصه ای از آن را مرور می کنیم
او در جواب سؤالی در مورد چگونگی دیدار اول خود با آیت الله العظمی بهجت گفت: در سفر اول با برادران ایرانی دیدار کردیم و برای پیگیری مسائل منطقه و لبنان و مسائل مقاومت و با مسئولان حزبالله بودیم . در سفر اول خواستیم به قم برویم. در آن سفر اطلاعات ما در مورد قم اندک بود و شنیده بودیم که هنگامی که به قم رفتید با آیت الله بهجت حتما دیدار کنید. در آن مجموعه مسئولان حزبالله، سید موسوی نیز همراه ما بود و من در سنین جوانی بودم.
در آن دیدار با هیبت آیت الله بهجت اشنا شدم و اغلب جلسه، وی ساکت بود و ما نیز نمی توانستیم به وی نگاه کنیم.
در ان دیدار شهید عباس خواستار برخی نصایح شد و آیت الله بهجت نیز گفت که به نماز و صلوات و استغفار بسیار پایبند باشید. این دیدار و شناخت اول بود. در دیدارهای بعدیمان از ایران ملتزم بودیم که به دیدار آیت الله بهجت نیز برویم.
دبیرکل حزبالله لبنان به نکته دیگری نیز اشاره کردند و گفتند: ایشان روزی برای بنده پیغام فرستادند و گفتند از این پس روزی دو بار صبح و عصر هر بار سه بار ذکر «”اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من تشاء» را بگویم. ابتدا تصور کردم که این را به دلیل خطر ترور و مشکل امنیتی فرموده اند اما چند ماه بعد جنگ آغاز شد و اسراییل هرنقطه ای را که فکر میکرد من در آن هستم، بشدت بمباران کرد. آنگاه فهمیدم علت توصیه این ذکر چه بود…
دو قصه را یادم است: قصه اول که به نسبت من بسیار مهم بود. پس از وفات امام خیمنی، در آن زمان در تشکیلات حزبالله منصبی به نام دبیرکلی حزب الله وجود نداشت، دبیرکلی حزبالله پس از آن به وجود آمد، دبیرکلی عنوان رهبر نیست اما صلاحیتهای بالایی دارد.
در آن زمان من در سن پایینی بودیم. اما در جلسهای بزرگان به این نتیجه رسیدند که من این مسئولیت (دبیرکلی) را بر عهده بگیریم. این مسأله را با من در میان گذاشتند اما من نپذیرفتم و گفتم که من نمیتوانم این مسئولیت را بپذیرم نه از لحاظ کفایت و نه اخلاقی و نه … حائز این مسئولیت نیستم. آنها به من گفتند که باشد تو فقط مسئولیت را بر عهده بگیر ما کمکت میکنیم. من گفتم محال است که بر عهده بگیرم. پس از مجادلات زیاد گفتم که بنابراین استخاره می گیریم و استخاره بین من و شما تصمیم میگیرد. گفتند باشد. آنها رفتند قرآن آوردند و در ادامه هیچ کس حاضر نشد در مورد چنین مساله مهمی استخاره بگیرد. در انتها مبنا بر این شد که از آیتالله بهجت طلب استخاره کنیم. یکی از برادران مامور شد که به دیدار ایتالله بهجت (ره) برود و خواستار استخاره شود. او اصلا نمیدانست برای چه و به چه منظوری خواستار استخاره هستیم، به او فقط گفته بودیم که پیش آیتالله بهجت برو و از ایشان طلب استخاره کن. هنگامی که آیتالله بهجت استخاره کرده بودند، به فرستاده ما گفته بودند که به سید بگو به امید کمک کسی این مسئولیت را نپذیرد، کسی تو را کمک نمیکند.
در مورد مسأله بعدی، یکی از برادران اصرار داشت که در دیدار ما با ایتالله بهجت، او نیز حضور داشته باشد، پس از کلی اصرار، به او گفتم که باشد، تو همراه ما بیا اگر اجازه حضور دادند، شما هم وارد شو. او در ان دیدار از ایتالله بهجت خواستار استخاره شد و ایشان نیز بدون اینکه دعای مفصلی بخواند (عادتشان در استخاره همینگونه بود، دو کلمهای ذکر میگفتند و قرآن را باز میکردند) قرآن را باز کردند و بعد به این دوستمان گفتند که شما به این سفر نرودی، شما را نمیپذیرند. در همان لحظه رنگ صورت این فرد به ناگاه تغییر کرد و بعد زا اینکه از منزل آیتالله بهجت بیرون آمدیم، دیدیم که بی قرار است و راه رفتنش غیر عادی است، گفتیم که مگر چه شده است؟ او گفت که من تصمیم داشتم برای تبلیغ به یک کشور غربی بروم و به مدت یک ماه نزد چند از بستگانم بمانم، اما پیش خودم مردد بودم کهایا من را میپذیرند که یک ماه نزدشان زندگی کنم یا نه؟ که آیتالله بهجت دقیقا به این مسأله اشاره کردند. او گفت که من به این جور مسائل اعتقادی نداشتم اما امروز به شخصه آن را تجریه کردم.