اَسِرِ پَرِهسرحال است و حوصله انجام كار دارد. *** شَه ورا، ني:سرحال نيست دل و دماغ و حوصله انجام كار را ندارد. (برعكس اصطلاح اسره پره) *** وَخو، ني:بيمار است…
اَسِرِ پَرِه
سرحال است و حوصله انجام كار دارد.
***
شَه ورا، ني:
سرحال نيست دل و دماغ و حوصله انجام كار را ندارد. (برعكس اصطلاح اسره پره)
***
وَخو، ني:
بيمار است بيحال و بيحوصله است. حال خودش را ندارد.
***
شَز سِرَه اَبرا اَچِدايي:
كنايه از زياد داشتن چيزي است.
***
مَه گَردو، ثابت كِه:
وقتي كه برخلاف ميل قلبي كسي، چيزي و يا كاري را به او بقبولانند.
***
سَريدا و وَريدا بِبِش:
نفريني است به معني اين كه سرگردان و آواره شوي.
***
سَردرختيم، اُشواسُخَنا:
طراوت و شادابي را از من گرفت و پژمردهام كرد. (بيشتر در مورد شوهران بد كاربرد دارد كه با خشونت و ضرب و شتم، به همسران خود ظلم ميكنند و زن بر اثر ناراحتي و غصه، جوانياش به پيري ميگرايد)
مثل اصطلاح: (وسن بيست،غم صد ساله امخه) يعني يك زن به اندازه توانايياش، ظرفيت تحمل غصهها و ناراحتي را دارد.
***
يكي شوبُردِسُّن، يكي شُوآردِسُّن:
وقتي بعد از مدتها كسي را ببيني و بر اثر تغييرات فيزيكي بدن، قابل مقايسه با قبل نباشد و او را نشناسي چه اين كه سرحال و چاق و زيبا شده باشد و يا اين كه برعكس، ضعيف و اندوهگين و بدريخت شده باشد.
يعني يكي را برده بودند و كس ديگري را آورده بودند.
كنايه از اين است كه قابل شناسايي نبود (او را نشناختم)
***
و خون دل و خَرس چَش شَه دَست آردِه:
با اشك و خون دل خوردن (با زحمت و مشقت زياد) صاحب چيزي شدن.
***
خون شَخَه:
به معني غضبناكي و عصبانيت كسي است.
***
ميونِه اير و وير:
وقتي كه كسي در حال گرفتاري و يا مشغله زياد است كار ساده و بياهميتي داشته باشي و از او بخواهي تا برايت انجام دهد در حالي كه ميتواني آن را به وقت مناسبي موكول نمايي.
***
ميونِ دو بند ، گرفتارِم:
به معني به بنبست رسيدن و راه مناسبي براي انتخاب صحيح پيدا نكردن .
***
از اَوْغن اَدَرچو:
از معركه گريخت، كسي كه فتنهاي را برپا مي كند اما خودش را كنار ميكشد و يا ميگريزد.