پنج شنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۱۵ب.ظ
::آخرین مطلب 2 ساعت پیش | افراد آنلاین: 0

بي‌بي و پس عاموش – ناف بُلِده

هر وقت بي‌بي اشعار و واسونك‌هاي محلي لاري مي‌خوند و باهاش، نازنين كوچولو رو به خواب مي‌كرد خوب گوش مي‌دادم و زماني كه تكراري نبود هم اونا رو يادداشت مي‌كردم….

هر وقت بي‌بي اشعار و واسونك‌هاي محلي لاري مي‌خوند و باهاش، نازنين كوچولو رو به خواب مي‌كرد خوب گوش مي‌دادم و زماني كه تكراري نبود هم اونا رو يادداشت مي‌كردم. توي اين مدت متوجه شدم كه از شعرهايي كه مربوط به «پس عامو» پسر عموست بيشتر استفاده مي‌كنه. يه روز با لبخند اما با احتياط و وسواس ازش پرسيدم علتش چيه كه اينقدر از پسر عمو مي‌گي؟

بي‌بي با سادگي و صداقتي كه داشت گفت: قديما توي هر خانواده‌اي كه نوزادي به دنيا مي‌اومد، ناف اونو براي پسر عمو يا پسر خاله يا پسر عمه مي‌بريدن تا وقتي كه بزرگ شدن اونا مي‌بايست با هم ازدواج مي‌كردن و اگه به دليلي خانواده دختر يا پسر، بعدها با اين كار مخالفت مي‌كردن اونقدر بين اونا كينه و كدورت پيش مي‌اومد كه گاه اين اختلافات تا سالها و حتي تا دم مرگ ادامه داشت و بزرگترهاي فاميل با همديگه قهر و رفت و اومدها قطع مي‌شد و كوچكترها هم حق معاشرت و گفتگو با يكديگر رو نداشتن.

به بي‌بي گفتم وقتي كه ناف نوزاد رو براي پسرهاي فاميل مي‌بريدن يعني در اصل بدون مشورت با بچه‌هاشون اونارو مجبور به ازدواجي مي‌كردن كه خودشون صلاح مي‌دونستن و به نظر و انتخاب جووناشون، اهميت نمي‌دادن!
بي‌بي گفت: همينطور بود و هنوز هم در خيلي از روستاها اين كار رو مي‌كنن و ناف دخترهاشون رو براي پسرهاي فاميل مي‌برن.
گفتم: بي‌بي خودت چي؟  برام سوال شده كه چرا اينقدر توي شعرها و لالايي‌هايي كه براي نازنين كوچولو مي‌خوني، از پسر عمو مي‌گي؟

بي‌بي آهي كشيد و گفت: نمي‌تونم بهت جواب ندم، چون خودت حدس زدي و تا اندازه‌اي فهميدي. بله مثل همه دخترهاي اون دوره من هم وقتي كه متولد شدم نافم رو به اسم پسر عموم بريدن. ما توي يك خونه زندگي مي‌كرديم و مادر و زن عموم مثل دو تا خواهر و دو دوست بودن توي كارهاي خونه به همديگه كمك مي‌كردن و در خيلي از موارد اصلا «سوا و جدايي» نمي‌زدن يعني يكي بودن. من و پسر عموم در كنار هم بزرگ شديم و خيلي‌ها فهميدن كه ما رو براي همديگه ناف بريدن و خانواده‌هايي كه پسر داشتن به احترام پسر عموم، به خواستگاري نمي‌اومدن چون رسم بود كه وقتي دختري به نام پسرهاي فاميل مي شد كسي به خودش جرأت نمي‌داد كه از اون خواستگاري كند و يك سنت و احترام خانوادگي محسوب مي‌شد و به صورت يك قانون در اومده بود.

حالا اگر خانواده‌اي سنت شكني يا قانون‌شكني مي‌كرد بايد پيه همه چي رو به تن خودش مي‌ماليد. يعني دعواهاي فاميلي، كينه و كدورتها، قطع روابط خانوادگي همه رو مي‌بايست پيش ‌بيني مي‌كرد چون اين يك امر اجتناب ناپذير بود. گاهي پسرهايي كه به نام دخترهاي فاميل بودن براي كار و تجارت به همراه پدرشون به سفر خليج و امارات مي‌رفتن و به دليل اين كه شغلي و يا اين كه چون سرباز بودن نمي‌تونستن تا سالها برگردن. اين جا بود كه خانواده دختر ديگه نمي‌تونستن صبر كنن كه دخترشون توي خونه پدر منتظر بمونه كه حالا كي پسر (نامزد غير رسمي) از سفر بياد و اونو برداره. به بي‌بي گفتم: فهميدم حتما تو هم جزء همون دخترها بودي؟

بي‌بي گفت: بله، وقتي بابام ديد كه پسر كاكاش رفته سفر و برگشتن اونو هم خيلي مشكل مي‌دونست كم‌كم توي فاميل و محل خبر پيچيده شد و به اولين خواستگاري كه لاري بود ولي هيچ نسبت خويشاوندي با ما نداشت، جواب مثبت داد. گفتم: يعني بباجي (پدربزرگ)؟ گفت: بله بباجي مرد پولدار و چند سالي بزرگتر از پسر عموم بود كه به سفرهاي تجاري و امارات مي‌رفت. حتي وقتي كه به خواستگاري من اومد لباس و كلاه عربي پوشيده بود. گفتم: بي‌بي شب خواستگاري، تو اونو ديدي؟ بي‌بي گفت: اصلا من مهم نبودم كه اونو ببينم و نظر بدم.

نه من، نه دخترهاي همسن و سال من در ازدواج و انتخاب همسرشون، نقشي نداشتيم و قدرت تصميم‌گيري با پدر و مادرمون بود. انتخاب اونا هرچه كه بود اصلح به نظر مي‌رسيد و ما به اون تن مي‌داديم. گفتم اين هم جزء يك قانون و سنت اون دوره، به حساب مي‌اومد و خودشون همه صحبت ها و قرار مدارها، انجام مي‌دادن؟  بي‌بي ادامه داد و گفت: وقتي كه خواستم از لاي در، اونو ببينم با «چَكْلَكْ» (گيوه كهنه مردانه) چنان بر سرم زدن و منو دعوا كردن، كه خاطره‌اش تا هنوز هم به يادم مونده. گفتن: مگه دختر هم بايد به پسر نگاه كنه؟ ما كه اونو پسنديديم.  عروس و داماد تا  شب حجله همديگر رو نمي ديدن.
گفتم بي‌بي يعني تو رو به يه مرد پولدار كه خيلي هم از خودت بزرگتر بوده به زور شوهر دادن؟
بي‌بي گفت: زور كه نبود ما دخترها در اون دوره پذيرفته بوديم كه بزرگترهامون، خير و صلاح ما رو مي‌خوان و حرف همه اونا بود.
گفتم: وقتي كه پسر عموت شنيد چه عكس‌العملي نشون داد؟

گفت: خانواده عموم توي عروسي من شركت نكردن و خيلي از دست ما عصباني بودن. پسر عموم هم تا سالها به ايران برنگشت و همونجا موند و يك زن عرب رو صيغه كرد. بعدها اومد ايران و با دختر خاله‌اش ازدواج كرد. اما هنوز كه هنوزه از ما ناراحتن و «نِدِلونَئو» (با اكراه و بي‌ميلي) جواب سلامم رو مي‌دن.  دلم براي بي‌بي سوخت كه به پسر عموش نرسيده و بي‌جهت نبود كه در شعرهايي كه مي‌خوند از پسر عمو گفته مي‌شد.

 اين هم بقيه اشعار پس عامويي!
پس عامو و قربون صداتم
و قربون نخ زلف سياتِم
پس عامو چرا ياري گرفتش
گلي ول كرده‌اش، خاري گرفتش
پس عامو تو بالابال اگردش
تفنگ بر دوش، اشهر لار، اگردش
پس عامو سلامت مي‌كنم مه
دل و جونم و نامت مي‌كنم مه

نوشته شده در تاریخ:پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۸:۰۳ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین