میگفت: با موتورسیکلت از کنار خیابان رد میشدیم. جوانی دراز به دراز توی پیادهرو خوابیده بود و مردم نگاهی میانداختند و بیاعتناء از کنار او رد میشدند. برایمان عجیب بود…
میگفت: با موتورسیکلت از کنار خیابان رد میشدیم. جوانی دراز به دراز توی پیادهرو خوابیده بود و مردم نگاهی میانداختند و بیاعتناء از کنار او رد میشدند. برایمان عجیب بود کمی صبر کردیم شاید بلند شود، شاید کسی
حالش را بپرسد، دیدیم خبری نشد. خودمان رفتیم بالای سرش سرووضعش درست و حسابی بود. به معتادها و ولگردها اصلاً نمیخورد صدایش زدیم سرش را بلند کرد از حالش پرسیدیم، گفت: چیزی نیست سرم گیج رفت و افتادم. حالا هم بهترم و بلند شد و رفت. نمیدانم شاید بنی آدم اعضای یک پیکرند را اشتباهی خوانده بودیم.
احمد حسینی- فرماندار سابق لارستان