این بچه های ما با سلاح نیست که می جنگند بلکه با نیروی الله است که می جنگند. به خدا قسم این بچه ها، این رزمندگان با میل و اشتیاق به سوی بعثیان کافر حمله می کنند و آنان را سرکوب می نمایند.
این بچه های ما با سلاح نیست که می جنگند بلکه با نیروی الله است که می جنگند. به خدا قسم این بچه ها، این رزمندگان با میل و اشتیاق به سوی بعثیان کافر حمله می کنند و آنان را سرکوب می نمایند.
جعفر در شهر اصفهان چشم به جهان گشود و چند سال اول زندگیش را در همان شهر گذراند در پنج سالگی به همراه خانواده به لار عزیمت نمود. دوره ابتدایی را در مدرسه عطائی گذراند پس از آن وارد مدرسه راهنمایی امیرکبیر شد. این دوره مصادف با اوجگیری انقلاب بود و در تظاهرات حضور فعال داشت.
وی علاوه بر لار در شیراز نیز بر علیه رژیم فعالیت می کرد در تابستان سال ۵۷ که همراه با شهید اکبر زکی پور در یکی از عکاسی های شیراز کار می کرد. روزها زودتر از صاحب مغازه به آنجا می رفت و اقدام به چاپ عکس امام و اعلامیه می کرد و در تظاهرات پخش می کرد. روز بازگشت امام به میهن از سر شوق و ایمان روزه گرفت.
پس از پیروزی انقلاب از فعالان بسیج بود. جعفر همیشه در بسیج بود و کمتر شبی در خانه دیده می شد حتی شبها کتاب درسی اش را با خود به بسیج می برد و در آنجا درس می خواند. در کلاسهای نظامی و ایدئولوژی شرکت می کرد. ایام تعطیل که خانواده به شیراز می رفتند به پاسداری و حفاظت از منزل حجه الاسلام سید علی محمد دستغیب می پرداخت و بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند. به امام بسیار علاقه داشت و هر بار با عکسهای جدیدی از امام خانه را تزئین می کرد.
پس از اتمام دوره راهنمایی وارد دبیرستان شهید مطهری شد. تابستان آن سال که خانواده به شیراز مسافرت کردند، او در لارستان ماند تا بهتر بتواند در فعالیتهای پایگاه شرکت کند. هنگام ثبت نام و اعزام نیز، خانواده به دلیل حضور در شیراز موفق به خداحافظی با وی نشدند. وقتی از پادگان امام حسین (ع) شیراز تلفنی تماس گرفت مادر برای دیدن جعفر به آنجا رفت و به علت کمی سن از او خواست برگردد اما در جواب اصرار مادر گفته بود که این راهی است که انتخاب کرده ام ۱۵ روز می روم و برمی گردم.
۱۸ شهریور ماه سال ۶۰ به خرمشهر و سپس به آبادان اعزام می شود.
«این بچه های ما با سلاح نیست که می جنگند بلکه با نیروی الله است که می جنگند. به خدا قسم این بچه ها، این رزمندگان با میل و اشتیاق به سوی بعثیان کافر حمله می کنند و آنان را سرکوب می نمایند. الان که این نامه را می نویسم قرار است امشب به طرف کافران هجوم ببریم و می دانم چون احتمال کشته شدن من است وصیت نامه را می نویسم….»(نامه شهید)
در عملیات ثامن الائمه با هدف شکست حصر آبادان شرکت می کند. ما همه آماده شده بودیم تا بسوی دشمن کافر حمله کنیم. دستور بود که در حال پیشروی سکوت و پوشش کامل برای مخفی ماندن از دید دشمن رعایت شود. جعفرکه در صف مقدم بود ناگهان با صدای الله اکبر پی در پی به جلو رفت؛ ما که همگی متعجب شده بودیم به او گفتیم که ساکت شود اما جعفر در جواب گفت: من بی خود الله اکبر نمی گویم و بعد با دست؛ اشاره به نقطه ای کرد و گفت آقا امام زمان (عج) آنجاست و می گوید بیایید. بسوی محلی که اشاره کرده بود دوید و در همان نقطه با اصابت گلوله ای…. . در پنجم مهرماه سال ۶۰ پس از پانزده روز حضور در جبهه به دیار حق شتافت.
«…. پیام من به خانواده ام این است که اولاً مرا حلال کنید و من خوشحال هستم که به این راه رفته ام. من کوچکتر از آن هستم که به مردم پیام بدهم؛ فقط تنها نکته ای که مد نظرم است این است که به حرفهای امام گوش دهید و به آن عمل نمائید.»(وصیت نامه)