همیشه می گفت: باید بدانیم انسانها همه خوب هستند و اگر از کسی دلگیر شدید و او را بد می بینید، به خود رجوع کنید؛ شاید بدی در وجود شماست…
همیشه می گفت: باید بدانیم انسانها همه خوب هستند و اگر از کسی دلگیر شدید و او را بد می بینید، به خود رجوع کنید؛ شاید بدی در وجود شماست که باعث می شود او را اینگونه ببینید.» از آخرین نصایح وی به برادرش این بود: « کم حرف بزن،کم شوخی کن، کم توقع باش. »…
نام: فرجعلی
نام خانوادگی: باقریه
نام پدر: قاسم
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
میزان تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت: ۱۰/۰۳/۱۳۶۵
محل شهادت: فاو
در روز تولّد حضرت علی (علیه السلام) به دنیا آمد و نامش را فرجعلی گذاشتند. پدرش کارگر پالایشگاه آبادان بود. از تولّد تا ۱۰ سالگی در آبادان بود و پس از آن با خانواده به لار برگشتند. سال پنجم دوره ابتدایی را در دبستان حافظ و دوره راهنمایی را در مدرسه رازی گذراند. تحصیلات متوسطه را در هنرستان ابوذر غفاری سپری کرد و با معدل ۱۶٫۵ از رشته برق فارغ التحصیل شد. در ایّام تعطیل، در مغازه برادرش به کار مکانیکی مشغول بود و در رشته های ورزشی فوتبال و کشتی فعالیت داشت و با یاری دوستانش توانست تیم شهید چمران را شکل دهد و خود به عنوان مربی آن تیم فعالیت کند.
« همه از اخلاق و فروتنی و رفتار ایشان یاد می کنند و اصرار ایشان در اجرای جزئی ترین احکام سلامی در ذهن همه مانده است. شهید همیشه می گفت: باید بدانیم انسانها همه خوب هستند و اگر از کسی دلگیر شدید و او را بد می بینید، به خود رجوع کنید؛ شاید بدی در وجود شماست که باعث می شود او را اینگونه ببینید.» (خاطرات خانواده)
شروع جنگ تحمیلی همزمان با آغاز دوران خدمت سربازی او بود و علیرغم تلاش بی وقفه اش برای حضور در جبهه، او را به شهر زابل اعزام کردند و چون تلاشش برای کسب موافقت فرمانده گردانشان برای انتقال به جبهه فایده نداشت، بدون اجازه و مرخصی به لار آمده و طی نامه ای ضمن معذرت خواهی از فرمانده اش عنوان کرد که اگر او را به خط مقدّم نفرستند، حاضر نیست برگردد. و بعد از چند روز به محل خدمت خود بازگشت و موفق شد حکم انتقالی خود را از زابل به مناطق عملیاتی آبادان بگیرد. حتی پس از سربازی در آنجا ماند و تا زمان شهادت بدون هیچ ادّعایی در اکثر عملیاتها از جمله عملیات والفجر و فتح خرمشهر و … حضور فعّال داشت.
اسفندماه سال ۶۴ در جبهه فاو، از ناحیه پا مجروح شد و مجبور شد مدتی در لار بماند.
« … به همین خاطر، مدتی نمی توانست ایستاده نماز بخواند. روزی وارد اتاق شدم؛ او را دیدم که سجاده روی پایش بود و نماز می خواند. متوجه شدم که در نیایش اشک می ریزد. قطرات اشکی که گواه سوز درونش بود… نه از آن جهت که خود را در بستر بیماری می دید بلکه به این خاطر که به وصال محبوب خود نرسیده بود، اشک می ریخت. گویی حرفهای ناگفته اش را می شنیدم. از انعکاس برق نگاهش و از دستانش که به شکرانه این نعمت به سوی آسمان بود… » (خاطرات خانواده)
از آخرین نصایح وی به برادرش این بود: « کم حرف بزن،کم شوخی کن، کم توقع باش. »
سرانجام دهم خردادماه سال ۶۵ مصادف با روز شهادت حضرت علی (علیه السلام)، در جبهه فاو به هنگام حمل صندوق مهمّات بر اثر برخورد یک خمپاره شصت در چند قدمی و اصابت ترکش به شکمش به شهادت رسید.(روحش شاد)
« … مادر عزیزم! اکنون که این نامه را می نویسم، بعضی مواقع نگاهی به پاهایم که حنا گذاشته ای می کنم و این یادگاری که از تو دارم کم کم رنگش پاک می شود و این در حالی است که بچه ها به من می گویند: آیا داماد شده ای؟ در صورتی که دامادی من در لباس مقدّس جبهه و جنگ خواهد بود. وقتی شربت شهادت نوشیدم. حجله من سنگرهای جبهه جنگ حق علیه باطل خواهد بود … کسی که منتظر شهادت است. یا علی» (نامه)