گفت: روسفیدم کردی این آخرین مهمانی است که در خانه می دهم و بعد از آن رفت جبهه و گفت: از جوانها می خواهم که به فکر جنگ باشند…و پایگاه…
گفت: روسفیدم کردی این آخرین مهمانی است که در خانه می دهم و بعد از آن رفت جبهه و گفت: از جوانها می خواهم که به فکر جنگ باشند…و پایگاه های مقاومت را خالی نگذارید.
مصطفی دوران دبستان را در مدرسه حافظ گذراند و راهنمایی را در مدرسه شهید رستگار تحصیل کرد. همان سالها عضو پایگاه شهید همنشین فرد شد و فعّالانه در آنجا حضور داشت. همچنین عضو افتخاری یگان حفاظت از امام جمعه لار حضرت آیت الله آیت اللهی بود. » (خاطرات برادر شهید) در کارهای خیر پیش قدم بود و در تشییع جنازه ها به ویژه تشییع شهدا و دفن و خاکسپاری افراد غریب و مستمند شرکت می کرد. « نیمه های شب آرام و بی سر و صدا درب را باز می کرد که بیرون برود، یک شب پدر بیدار شد و گفت: این وقت شب کجا می روی. مصطفی جواب داد، آرام تا مادر متوجه نشود؛ می خواهند شهید بیاورند می روم برای غسل» (خاطرات برادر شهید)
اوایل آبان سال ۶۵ بود که عازم جبهه شد. مصطفی ورزش باستانی کار می کرد و در جبهه هم با شهید شیخی، شهید عباس شریفی و شهید ایرج غلامی گود زورخانه ای درست کرده بودند و ورزش می کردند. به دلیل بیماری مادرش، هیچ وقت در نامه هایش از جبهه نمی گفت؛ می ترسید مادرش نگران شود و می گفت که پشت خط مقدّم است. « در نامه قبلی نوشته ام و گفته ام که در نجّاری کار می کنم و نوشته ام که کاری به خط مقدّم ندارم و ما را نمی برند.» (نامه شهید به خانواده اش) .
« وقتی مادر بزرگمان خیلی مریض بود از او خواستیم که به مرخصی بیاید. او هم نامه نوشت و گفت: به شرطی که وقتی آمدم از برگشتن من جلوگیری نکنید می آیم… وقتی که آمد گفت: می خواهم تمام همسرگرانم را به خانه دعوت کنم، مادر قبول کرد. شب مهمانی وقتی همه دوستانش رفتند دست دورم آورد و با من روبوسی کرد و گفت: روسفیدم کردی این آخرین مهمانی است که در خانه می دهم و بعد از آن رفت جبهه» (خاطرات برادر شهید)
مصطفی ۶ ماه در جبهه جنگید و بالاخره در تاریخ ۱۸/۱/۶۶ در جبهه شلمچه با شرکت در عملیات کربلای هشت، از ناحیه سر و بدن مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. روحش شاد .
« خواهشی که از شما دوستان و همسنگرانم دارم این است که شما مرا غسل دهید و من را کفن کنید و تشییع کنید … آرزوی بزرگی که دارم این است که جسد من را بالای سر شهید ایرج غلامی دفن کنید تا در کنار همسنگران شهیدم باشم، در کنار عباس شریفی، باقر زارع، حمید روئینا، رحیم خوشه چین، از دوستان می خواهم که سری هم به برادرم مرتضی بزنید؛ چون ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم و شاید با نبودن من دلتنگ شود … از جوانها می خواهم که به فکر جنگ باشند…و پایگاه های مقاومت را خالی نگذارید. »(وصیت نامه)