سه شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۵:۵۶ب.ظ
::آخرین مطلب 1 ساعت پیش | افراد آنلاین: 2

محرم شد(6)

خانمى شده بودى تمام و كمال . و سالارى بى مثل و نظیر.آوازه فضل و كمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو در تمام عالم…

خانمى شده بودى تمام و كمال . و سالارى بى مثل و نظیر.
آوازه فضل و كمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر كه نام زینب از شدت اشتهار، مكتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود كه تو را معرفى مى كرد. لزومى نداشت نام زینب را كسى بر زبان بیاورد.
اگر كسى مى گفت : عالمه ، اگر كسى مى گفت عارفه ، اگر كسى مى گفت فاضله ، اگر كسى مى گفت كامله ، همه ذهنها تو را نشان مى كرد و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت .

تجلى گونه گون صفتهاى تو چون صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. كسى نمى گفت زینب . همه مى گفتند: زاهده ، عابده ، عفیفه ، قانته ، قائمه ، صائمه ، متهجده ، شریفه ، موثقه ، مكرمه .
این لقبها برازنده هیچ كس جز تو نبود كه هیچ كس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود. نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به كنه ذات تو نمى رسید.
اما در میان همه این القاب و كنیه ها و صفات ، اشتهار تو به عقیله بنى هاشم و عقیله عرب ، بیشتر بود كه تو عزیز خاندان خود بودى و عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید. و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است . و طبیعى است اگر طالبان و خواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند.

*****

ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران .
تو را فقط یك انگیزه ، حیات مى بخشید و یك بهانه زنده نگاه مى داشت و آن حسین بود.
فقط گفتى : ((به این شرط كه ازدواج ، مرا از حسینم جدا نكند.))
گفتند: ((نمى كند.))
گفتى : ((اقامت در هر دیار كه حسین اقامت مى كند.))
گفتند: ((قبول .))
گفتى : ((به هر سفر كه حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم .))
گفتند: ((قبول .))
گفتى : ((قبول .))
و على گفت : ((قبول حضرت حق .))
پیش و بیش از همه ، فقرا و مساكین شهر از این خبر، مطلع و مسرور شدند. چرا كه عطر ولیمه ازدواج تو، اول سحورى در خانه آنها را نواخت و پس ‍ از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
دو نوجوانى كه اكنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند.
گرچه از مقام حسین مى آیند، اما ماءیوس و خسته و دلشكسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان .

******

علت خستگى و شكستگى شان را مى دانى . حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است .
از صبح ، بى تاب و قرار بوده اند و مكرر پاسخ منفى شنیده اند.
پیش از على اكبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اكبر داده است و این آنها را بى تاب تر كرده است .
علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت تكان نمى خورد. مى دانى كه قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است .
لوحى كه پیش چشم توست .
و اصلا اگر بنا بر فدیه كردن نبود، غرض از زادن چه بود؟
اینهمه سال ، پاى دو گل نشسته اى تا به محبوبت هدیه اش كنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود كه نشود.
در مدینه هم وقتى قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند، اما معطلشان نشدى . مى دانستى كه هر كجا باشند، نهم محرم ، جایشان در كربلاست !
بى درنگ از عبدالله خداحافظى كردى و به خانه حسین درآمدى .
بهانه زیستن پدید آمده بود، و یك لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.
هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به كاروان رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شگفت زده شدند. گمان مى كردند كه تو را ناگهان غافلگیر خواهند كرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت . اما وقتى در نگاه وتبسم تو جز آرامش نیافتند، با تعجب پرسیدند: ((مگر از آمدن ما خبر داشتید؟))
و تو گفتى :((شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد امام من جایى باشد و عون و محمد من جاى دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یك نقطه منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممكن مى شد؟))
اكنون هر دو بغض كرده و لب برچیده آمده اند كه : ((مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. كارى بكن .))
تو مى گویى : ((عزیزان ! پاى مرا به میان نكشید.))
محمد مى گوید: ((چرا مادر؟ تو خواهر امامى ! عزیزترین محبوب اویى .))
و تو مى گویى : ((به همین دلیل نباید پاى مرا به میان كشید. نمى خواهم امام گمان كند كه من شما را راهى میدان كرده ام . نمى خواهم امام گمان كند كه من دارم عزیزانم را فدایش مى كنم . گمان كند كه من بیشتر از شما شائقم به این ماجرا. گمان كند… چه مى گویم . او امام است ، در وادى معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها را مى بیند و همه نیتها را مى خواند. اما…اما من اینگونه دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نكنید.))
عون مى گوید: ((امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه تلاشمان را كردیم . پیداست كه امام نمى خواهد شما را داغدار ببیند. اندوه شما را تاب نمى آورند. این را آشكارا از نگاهشان مى شود فهمید.))
محمد مى گوید: ((ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت !))
تو چشم به آسمان مى دوزى ، قامت دو نوجوانت را دوره مى كنى و مى گویى : ((رمز این كار را به شما مى گویم تا ببینم خودتان چه مى كنید.))
عون و محمد هر دو با تعجب مى پرسند: ((رمز؟!))
و تو مى گویى : ((آرى ، قفل رضایت امام به رمز این كلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین .
به مقصود مى رسید…اما…))
هر دو با هم مى گویند:((اما چه مادر؟))
بغضت را فرو مى خورى و مى گویى : ((غبطه مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش حسین خالى كنید. و از خداى حسین ، آمدن و پیوستنم را بخواهید.))
هر دو نگاهشان را به حلقه اشك چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان سست مى شود براى رفتن .

****

 بر مى گردى و خودت را به درون خیمه مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و بغض مجال پیدا مى كند براى تركیدن و اشك راه مى گشاید براى آمدن .
چقدر به گریه مى گذرد؟
از كجا بدانى ؟
فقط وقتى طنین فریاد عون به رجز در میدان مى پیچید، به خودت مى آیى و مى فهمى كه كلام رمز، كار خودش را كرده است و پروانه شهادت از سوى امام صادر شده است .

****

اكنون از خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ كشیدن این دو هدیه كوچك .
و این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پاى حسین !
اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، همه را فداى یك نگاه حسین مى كردى و عذر مى خواستى . اكنون شرم از این دو هدیه كوچك ،كافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.
یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست . اما این اختفا نه براى توست كه پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى و نگاهت به راههاى آسمان آشناتر است تا زمین .

بخش هایی از پرتو ششم- آفتاب در حجاب- سیدمهدی شجاعی

نوشته شده در تاریخ:یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۴:۳۰ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین