همان گونه که وعده داده بودیم مقرر شد در ۷ تیرماه همزمان با سالروز شهادت شهید نصیری لاری و چند روزی بعد آن چندین یادداشت و خاطره را در بزرگداشت…
همان گونه که وعده داده بودیم مقرر شد در ۷ تیرماه همزمان با سالروز شهادت شهید نصیری لاری و چند روزی بعد آن چندین یادداشت و خاطره را در بزرگداشت وی در میلاد لارستان منتشر نماییم. اولین بخش از سلسله مطالب” شهید نصیری لاری و دینی که بر گردنمان مانده…” را چند روز گذشته با خاطرات عبدالرضا علیزاده (لینک مطلب) مرور نمودیم. بخش دوم این مطالب به مصاحبه و خاطراتی از حسنیه توکلی همسر آن شهید می باشد. ضمن تشکر از وی که این فرصت را در اختیار ما قرار داد و ضمن پوزش از اینکه با کمی تاخیر از تاریخ مقرر ادامه خاطرات منتشر می شود
به عنوان اولین سوال ازدواج شما با شهید نصیری لاری چگونه صورت گرفت؟
سال ۱۳۵۴ زمانی که ایشان در اوج مبارزات بودند و برای فعایتهای مبارزاتی از جمله سخنرانیهای دوره ای پرشور و ضد نظام ستمشاهی و طاغوت, سفرهای منظمی به منطقه جنوب خصوصا لار, بندرعباس, حاجی آباد, میناب و…داشتند در یکی از این سفرها از بنده خواستگاری کردند. یک هفته قبل از آن, حضرت فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که دو سکه که رویش نوشته شده بود سکه حضرت صاحب الزمان(عج) را به بنده هدیه دادند که یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر بود و من سکه ها را چندین بار بوسیدم و روی چشمانم گذاشتم و صلوات فرستادم.
تمام این یه هفته را به این خواب فکر میکردم که در همین ایام بدون هیچ آشنایی قبلی از طریق یکی از بزرگان شهر مرحوم آقای حاج غفوری از بنده خواستگاری کردند و من با وجودیکه قلبا راضی بودم ولی چون پدر مرحومم در شیراز به سر میبردند پاسخ دادم که پدرم لار نیستند و بدون اجازه ایشان نمیتوانم تصمیمی بگیرم اما حاج آقا غفوری گفتند از جانب من اطمینان دارید که من از طرف پدرتان وکیل شوم؟ و از فضایل اخلاقی و برجستگیهای شخصیتی ایشان بسیار با بنده صحبت کردند و فرمودند که چون ایشان به خاطر مبارزاتی که علیه طاغوت دارند دائما از این شهر به ان شهر در حال سفرند و تحت تعقیب ساواک هستند, زودتر باید پاسخ بدهید! و من با شنیدن فضایل اخلاقی و شخصیت والای ایشان موافقت کرده و بدین گونه ما به عقد هم درآمدیم.
از خاطرات دوران زندگی تان برای ما بگویید
خاطرات که زیاد هست اما چند تا که بیشتر به خاطرم مانده یکی تولدم فرزندمان بود که درست در سحرگاه پیروزی انقلاب بود و ایشان برای استقبال از امام راحل و سایر فعالیتها در تهران به سر میبردند و این برای من کمی نگران کننده بود من هم مثل هر فردی دوست داشتم که همسرم در کنارم حضور داشته باشد اما دل به همان خدایی سپردم که همسرم و سایر مجاهدین فی سبیل الله از سالها قبل تمام هم و غم و جهد و تلاش خود را برای رضایت او به کار گرفته بودند و در این راه از همه تعلقات از جمله از خانواده و از جان خود گذشته بودند. پس دلم به یاد همان خدای بزرگ, قرص و محکم شد و خوشحال بودم که دخترم در روزی متولد شد که پدرش از سالها قبل انتظار رسیدن چنین روزی را از خدا طلب میکرد…
یکی دیگر از خاطرات به نقل از جناب اقای الشریف از دوستان صمیمی شهید در زمان تبعید شهید نصیری در اصفهان است …که همیشه بر این نکته تاکید میکردند که شهید نصیری جلوتر از تاریخ در حال سیر و سلوک و حرکت بود طوری که در سال ۱۳۵۰ وقوع پیروزی انقلاب در سالهای ۵۷ و ۵۸ را پیش بینی میکرد و همیشه منتظر چنین روزی بود و به حمد الله با وجود تمام شکنجه ها در زندان و چند بار ترور نافرجام توسط ساواک خداوند ایشان را حفظ کرد و به آرزویش که پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی به دست ولایت مطلقه فقیه بود رسید. چرا که او همیشه در انتظار حکومت جهانی حضرت مهدی عج بود و دعای عهدش قطع نمی شد و بر خواندن دعای ندبه و افتتاح نیز اصرار داشت و دعا برای فرج و ظهور آقا عج از زبانش هماره جاری بود و این انقلاب اسلامی را زمینه ساز ظهور حضرت صاحب الزمان عج میدانست
از خاطرات دیگر ساعتهای حضور ایشان در منزل بود که بسیار برای ما مغتنم بود چون به دلیل مقطع حساس تاریخی و حجم کار زیاد در سالهای اول انقلاب که کشور از طرفی درگیر جنگ تحمیلی از طرفی توطئه های منافقین و مشکلات دیگر بود…ایشان به علت شرکت فعالانه در جلسات متعدد مجلس شورای اسلامی و همچنین حزب جمهوری اسلامی به مدیریت شهید آیت الله دکتر بهشتی, وقت زیادی برای حضور در منزل نداشتند و تمام هم و غم خود را خالصانه جهت رفع مشکلات از مردم و جامعه اسلامی میگذاشتند… به همین دلیل اکثر اوقات دیروقت به منزل می آمدند…
اما دختر خردسالم همیشه منتظر پدر بود و تا ایشان نمی آمد سر به بالین نمی گذاشت و تا پدرش از در وارد میشد با ذوق و شوق سرشار به استقبالش میرفت و بالش و وسایل استراحت را با دستان کوچکش برای بابا فراهم میکرد تا استراحت کند اما ایشان با وجود تمام خستگیها ایام محدودی که در خانه بود تمام سعیش را میکرد که با بازی کردن و خواندن شعرهای کودکانه دل فرزندش شاد کند که مبادا دوری زیاد پدر از خانه, فرزندمان را ناراحت کند…رفتارش در خانه در اوج مهربانی و عطوفت بود در کنار شجاعتش که زبانزد خاص و عام بود و سخنرانیهای غرّایش در زمان خفقان شاهنشاهی شاهدی بر این شجاعت است…
ایشان علی رغم وجود روحیه حماسی و شجاعت, بسیار هم اهل دل بود و طبع نازک و شاعرانه ای داشت…دفتر مجموعه اشعارش شاهد این ماجراست…خط بسیار زیبایی داشت و گاهی که وقت میکرد قطعاتی از اشعار بزرگان یا آیات کریمه قرآن را به نستعلیق یا ثلث با نهایت لطافت و زیبایی بر دفتر می نگاشت… شهید نصیری جمع عشق و عرفان و حماسه بود… در هنگام وضو در خانه اذان هم میگفت و یکی از شعرهای که زیاد زمزمه میکرد:
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
از نحوه خبردار شدن شما از شهادت ایشان لطفا توضیحاتی ارائه دهید
شب هفتم تیر ماه ۱۳۶۰ هر چه در خانه منتظر نشستیم خبری از ایشان نشد…تا اینکه پس از چند ساعت خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی رسید… خبرهای ضد و نقیضی از تعداد شهدا و مجروحین حادثه می آمد…اما هر چه منتظر نشستیم خبری از ایشان نرسید تا بعد از پاسی از شب که یکی از بستگان ایشان که پزشک بودند به تعدادی از بیمارستانها هم سر زدند اما چون حجم تخریب ساختمان حزب خیلی وسیع بود خیلی از مجروحین و شهدا را نتوانسته بودند به بیمارستانها انتقال دهند.. به هر حال آن شب ما در بیخبری تا صبح در اضطراب و نگرانی و بیم و امید طی کردیم…
تا فردای ان روز به اتفاق یکی از اقوام و دختر خردسالم که آن زمان ۲ ساله بود تاکسی گرفتم و به سمت محل وقوع حادثه (دفتر حزب جمهوری در سرچشمه تهران) به راه افتادم …که در بین راه اسامی شهدا از رادیو ماشین پخش شد و به محض شنیدن نام شهید نصیری…دنیا به سرم خراب شد و بی اختیار به سر و روی خود زدم و ناله و زاری سر دادم که راننده پرسید چه شده؟ و من برایش گفتم که در پی دریافت خبری از همسرم به خیابان آمده بودم که الان رادیو اسم ایشان را در زمره شهدا اعلام کرد و راننده که متوجه شد بسیار افسوس خورد و ماشین را نگهداشت و ما را به منزل برگرداند. وقتی رسیدم دیدم جمعی از مردم و بستگان برای همدردی و عرض تسلیت روبروی درب منزل تجمع کرده ان
ما قدر خدمت گذار مردم را می دانیم چه اقتداری گراشی چه لطفعلی خنجی .
نماینده جدید هم اگر خدمت کرد به خدمت ایشان رای میدیم
ما به کار رای میدیم نه منطقه و طایفه
میخواد بروجرد باشه میخواد گراش باشه
تفاوت بین دو برادر ارجمندی که بالا این بردیم با بعضی اشخاص که به خوبی نام نمی برند در چیست؟
شهادت مظلومانه شهید نصیری لاری نماینده اسبق لارستان را به مردم شهرهای لامرد-مهر-خنج-گراش و اوز تسلیت عرض می نماییم