سراسیمه وارد شد، گریه میكرد و میگفت من از چه كسی باید عذرخواهی كنم؟ به چه كسی باید بگم منو ببخشه؟ میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل…
سراسیمه وارد شد، گریه میكرد و میگفت من از چه كسی باید عذرخواهی كنم؟ به چه كسی باید بگم منو ببخشه؟ میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم. با آمدن
این شهدا به نزدیكی منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه های ما پایین می آید…. پسر ۱۲ ساله من مبتلا به بیماری شدید پادرد بود،به نحوی كه قادر به راه رفتن نبود. دیشب در رؤیای صادقانه شخصی را دیدم كه به من گفت: اگر چه شما نمیخواستی ما همسایه شما شویم، اما حالا كه همسایه شدیم حق همسایگی را بجا می آوریم . برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله…. با گریه از خواب پریدم ، ذكر را گفتم،پسرم شفا گرفت،حالا آمده ام عذر خواهی كنم…
ای شهید گمنام! من و تو در گمنامی با هم شریکیم
تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را
تو پلاکت را گم کردی و من همه چیزم را
تو پلاکت را گم کردی و من خدا را
به راستی چقدر زیبا مادرت زهرای اطهر سلام الله علیها را درک کردی
که از خدا خواستی گمنام بمانی …
آری! ما هویتمان را گم کرده ایم. ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم
پس ای شهید! برایمان حمدی بخوان که تو زنده ای و ما مُرده…
در آغـــوش گرفتـــه انـــد و مے آینـــد
آرام و آهستـــه صـــداے استخـــوان هـــا درد را بیشتـــر میکنـــد
بغـــض هـــا سنگیـــن میشونـــد
آنقـــدر ایـــن حجـــم کوچـــک سنگیـــن میشـــود
کـــ ه قافلـــه را بـــه زانـــو مے انـــدازد
هنـــوز کــه هنـــوز اســـت در مقابـــل استخـــوان هـــاے بے ســـر شمـــا لال مانـــده ام.
و در زنجیـــر بے پـــلاک
چقـــدر(گمنـــامے)خودتـــان را بـــه رخمـــان میکشیـــد.
به فرمانده گفت : اگر رمز رو اعلام کردی و توی آب نپریدم، منو هل بده تو آب!
فرمانده : اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.
-نه، پرحرف امام ایستادم فقط میترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه،
آخه توی یه حادثه خانوادمو از دست دادم، الان هم خواهرم رو سپردم به همسایه ها.
” خوش به حالش از همه زودتر شهید شد”
میگفت می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه ، به خاطر کوچکیش که ردش نمی کنید؟
همه همدیگر را نگاه کردند و گفتند:نه قبول میکنیم . حالا هدیه ات چی هست؟
به نوجوان سیزده چهارده ساله ای اشاره کرد و گفت: پسرم!