شروع هفته دفاع مقدس از یک سو و زنگ مهر از سویی دیگر و همچنین بازگشت پرافتخار شهدای گمنام بهانه ای شد تا در یادداشتی نه چندان کوتاه این سه…
شروع هفته دفاع مقدس از یک سو و زنگ مهر از سویی دیگر و همچنین بازگشت پرافتخار شهدای گمنام بهانه ای شد تا در یادداشتی نه چندان کوتاه این سه پدیده مهم را در یک گذرگاه همسفر کنم. باشد تا مورد قبول خدا واقع شود. در گذرگاه وارونگی! منتهی درجه عشق و شیدایی است که حتی
سایه یک نام و نام خانوادگی بر دل انسان سنگینی کند تا مبادا از جاودانگی یک پرواز بکاهد و این راز گمنامی شهدای گمنام است!
در میان خیل اسامی پرطمطراقی که هر روز از رسانه ها به مغزهای ما پمپاژ می شود شهدای گمنام حکم سنگریزه ای دارند در مقابل کوهی که رسانه ها از شخصیتها می سازند! اما چرا این سنگریزه ها چنان قدرتی دارند که با فرود آمدن بر دریاچه آرام ذهن دنیاطلب ما خواب ما را با دایره های بیشمار برآشفته می کنند؟!
در دنیایی که همه به دنبال نام و پلاک هستند راز اصرار شهدای گمنام بر گمنامی چیست؟!در این هالیوود نام پرستی و سودای اسکار و ستاره زدگی چه رازی در این گمنامی است؟!
شاید در پاسخ بگوئید:آنها در این گمنامی دخالتی ندارند و به اجبار گمنام شده اند! از یک منظر حرف شما درست است اما از منظری دیگر میتوان اینگونه دید که آنها طالب این گمنامی بوده اند و اجابت معبود را جلب کرده اند! این منظر به نظر عاشقانه تر و رازآلوده تر است . به قول امروزیها هالیوودی تر است! به نظر شما از پنجره هالیوود میتوان به شهدای گمنام نگاه کرد؟! به امتحانش می ارزد و چه بسا هیجان انگیزتر شود ! بهر حال در عصری زندگی می کنیم که هیجان در رده نیازهای واقعی است !
چگونه است که خدا در مواجهه با سوال فرشتگان که چرا انسان را خلق کردی پاسخ می دهد دوست داشتم شناخته شوم و ازآن سو شهدای گمنام که مخلوق چنین خدایی هستند دوست ندارند شناخته شوند و گمنامی را بر نامداری ترجیح می دهند؟! راز این تضاد خواسته های خالق و مخلوق در چیست؟!
این وارونگی عشق را چگونه معنا کنیم که ناز عاشق نیاز معشوق را برملا می کند؟! رسم این است که عاشق رسوا شود اما اینجا معشوق رسوایی عشق را ترجیح می دهد؟! مگر نه این است که معشوق بی نیاز از طنازی است ! و اصلا بی نیاز از بی نیازی است! پس این کشش رسوابرانگیز را چگونه برمی تابد؟!
فاصله بین هالیوود ستاره زدگی و هالیوود گمنامی را چه چیزی پر می کند؟!در یک سو معشوق قربانی عاشق می شود و در دیگر سو عاشق به قربانگاه گمنامی می رود تا جز معشوق نامی بر دلها حک نشود و جز معشوق نامی نماند. یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود!
در یک سو اصرار بر آن است که غیر از خدا دیده نشود و در سویی دیگر اسکار در آغوش کسی می نشیند که دلها را از خدا تهی می کند!
وارونگی بیماری انسان امروز است! ویروسی است که گاها خداشناسی ما را نیز نشانه می رود و آلوده می کند! در چنین منظر وارونه ای عشق کششی از سوی انسان به خدا نیست بلکه طلبی است که انسان به خدا وام داده است! و باید در گذرگاههای سخت دنیا از خدا بازستاند با سودی بی نهایت! وبی دلیل نیست که وقتی منجی ظهور می کند اولین نقصی که یادآور میشود وارونگی دینی است! شعاع این وارونگی در عصر ظهور چنان گسترده است که بسیاری از ما مسلمانان را نیز در خود محصور کرده است!
انسان امروز انسانی با باورهای اصیل دینی نیست هر چند به ظاهر دیندار باشد! او انجام دستورات دینی را وامی می پندارد که به خدا داده است و در پی آن است که در دنیا این وام را تسویه کند با سودی که خود تعیین می کند! و بی دلیل نیست که برخی به ظاهر دینداران در مواجهه با مشکلات دنیایی و به خصوص بیماریهای صعب العلاج سوالی که از خود می پرسند این است: که چرا من؟!!!
چرا منی که تو را پرستش کردم باید به این درد مبتلا شوم ؟! چرا منی که به دستورات تو عمل کردم باید سختی بکشم ؟! چرا منی که از لذتهای دنیا گذشتم باید پنجه در پنجه سختیها بیفکنم؟!این چراهها نگاه وام گونه ای است که ما به دین داریم!!!!!
غافل از این که خدا دین را آفرید تا گذرگاه مطمئنی برای کششی دائمی بین خود و مخلوق ایجاد کند ! او در پی آن بود که با پرده برداری از این کشش دائمی بر فرشتگان فخر کند که من انسانی مختار آفریدم و او را ما بین خیر و شر مخیر گذاشتم اما ببینید انسانی که من آفریدم خیر را انتخاب کرد و کشش دائمی بین خود و مرا با وجود همه موانع دنیوی بر تمام لذائذ زودگذر ترجیح داد!براستی خلقت چنین انسانی مباهات ندارد؟!!!
و آیا شهدای گمنام عابران به سلامت گذشته از این معبر پر پیچ و خم نیستند؟!چنان کششی بین خود و خدا ایجاد کردند و با گذشتن از نام خود چنان سبکبار شدند که پیش از همه از این گذرگاه گذشتند و به مقصد رسیدند!
این گذرگاه جغرافیا نمی شناسد. هر دلی که فارغ از قیود دنیوی باشد مجوز حضور در این ماراتن عاشقانه پیدا می کند. طبیعی است هر که سبکتر یاشد زودتر به مقصد برسد! کما اینکه اگر کشش دائمی باشد همه پیروز ماراتن خواهند بود و به مقصود می رسند یکی دیرتر یکی زودتر. مهم رسیدن است البته با سلامت رسیدن!
این گذرگاهی شناور است . هم میشود راه میان بر را برگزید و هم راه طولانی! اگر هدف طی کردن مسیر به سلامت باشد طولانی بودن مسیر سایه ای بر امنیت آن نمی افکند! هر چند که زود رسیدن هیجان و جذابیت خاص خود را دارد و نگاه فرشتگان بیشتری را به خود خیره می کند و تشویق دو چندان معشوق را در پی دارد!شهدا السابقون این مسیرند!اما حال که ما در زمره السابقونی از این قسم قرار نگرفتیم و تصمیم به شروع این ماراتن نفس گیر داریم آیا می توانیم باز تشویق معشوق را برانگیزیم و مایه مباهات خدا به فرشتگان باشیم؟! آیا می شود آخر از همه رسید و پیروز میدان شد؟!آیا می شود از آخر اول شد و این وارونگی را پیروزی خواند؟!به داستان واقعی و زیبا و جذاب زیر دقت کنید فهم مطلب را آسان می کند:
در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپيك در شهر مكزيكوسيتي برگزار شد. در آن سال مسابقه دوي ماراتن يكي از شگفت انگيزترين مسابقات دو در جهان بود. دوي ماراتن در تمام المپيك ها مورد توجه همگان است و مدال طلايش گل سرسبد مدال هاي المپيك. اين مسابقه به طور مستقيم در هر ۵ قاره جهان پخش مي شود.كيلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزديكي با هم داشتند. نفس هاي آنها به شماره افتاده بود، زيرا آن ها ۴۲ كيلومتر و ۱۹۵ متر مسافت را دويده بودند. دوندگان همچنان با گام هاي بلند و منظم پيش مي رفتند. چقدر اين استقامت زيبا بود . هر بيننده اي دلش مي خواست كه اين اندازه استقامت و توان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طي كردند و يكي پس از ديگري وارد استاديوم شدند. استاديوم مملو از تماشاچي بود و جمعيت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشويق كردند. رقابت نفس گير شده بود و دونده شماره … چند قدمي جلوتر از بقيه بود. دونده ها تلاش مي كردند تا زودتر به خط پايان برسند و بالاخره دونده شماره … نوار خط پايان را پاره كرد. استاديوم سراپا تشويق شد. فلاش دوربين هاي خبرنگاران لحظه اي امان نمي داد و دونده هاي بعدي يكي يكي از خط پايان گذشتند و بعضي هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پايان چند قدم جلوتر از شدت خستگي روي زمين ولو شدند. اسامي و زمان هاي به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و … در همين حال دوندگان ديگر از راه رسيدند و از خط پايان گذشتند. در طول مسابقه دوربين ها بارها نفراتي را نشان داد كه دويدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسير مسابقه بيرون آمدند. به نظر مي رسيد كه آخرين نفر هم از خط پايان رد شده است. داوران و مسوولين برگزاري مي روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پايان را جمع آوري كنند. جمعيت هم آرام آرام استاديوم را ترك مي كنند. اما…
بلند گوي استاديوم به داوران اعلام ميكند كه خط پايان را ترك نكنند. گزارش رسيده كه هنوز يك دونده ديگر باقي مانده. همه سر جاي خود برمي گردند و انتظار رسيدن نفر آخر را مي كشند. دوربين هاي مستقر در طول جاده تصوير او را به استاديوم مخابره ميكنند. از روي شماره پيراهن او اسم او را مي يابند « جان استفن آكواري » است دونده سياه پوست اهل تانزانيا، كه ظاهرا برايش مشكلي پيش آمده، لنگ مي زد و پايش بانداژ شده بود. ۲۰ كيلومتر تا خط پايان فاصله داشت و احتمال اين كه از ادامه مسير منصرف شود زياد بود. نفس نفس مي زد. احساس درد در چهره اش نمايان بود. لنگ لنگان و آرام مي آمد ولي دست بردار نبود. چند لحظه مكث كرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را مي گيرند تا از ادامه مسابقه منصرفش كنند ولي او با دست آنها را كنار مي زند و به راه خود ادامه مي دهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پايان محل مسابقه را ترك كنند. جمعيت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتايج ترك نمي كند. جان هنوز مسير مسابقه را ترك نكرده و با جديت مسير را ادامه مي دهد. خبرنگاران بخش هاي مختلف وارد استاديوم شده اند و جمعيت هم به جاي اينكه كم شود زيادتر مي شود … جان استفن با دست هاي گره كرده و دندان هاي به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حركت خود به سوي خط پايان ادامه مي دهد او هنوز چند كيلومتري با خط پايان فاصله دارد آيا او مي تواند مسير را به پايان برساند؟ خورشيد در مكزيكوسيتي غروب مي كند و هوا رو به تاريكي مي رود. بعد از گذشت مدتي طولاني، آخرين شركت كننده دوي ماراتن به استاديوم نزديك مي شود، با ورود او به استاديوم جمعيت از جا برمي خيزد. چند نفر در گوشه اي از استاديوم شروع به تشويق مي كنند و بعد انگار از آن نقطه موجي از كف زدن حركت مي كند و تمام استاديوم را فرا مي گيرد. نمي دانيد چه غوغايي برپا مي شود.
۴۰ يا ۵۰ متر بيشتر تا خط پايان نمانده او نفس زنان مي ايستد و خم مي شود و دستش را روي ساق پاهايش مي گذارد، پلك هايش را فشار مي دهد نفس مي گيرد و دوباره با سرعت بيشتري شروع به حركت مي كند. شدت كف زدن جمعيت لحظه به لحظه بيشتر مي شود. خبرنگاران در خط پايان تجمع كرده اند. وقتي نفرات اول از خط پايان گذشتند، استاديوم اينقدر شور و هيجان نداشت. نزديك و نزديك تر ميشود و از خط پايان مي گذرد. خبرنگاران، به سوي او هجوم مي برند نور پي در پي فلاش ها استاديوم را روشن كرده است؛ انگار نه انگار كه ديگر شب شده بود. مربيان حوله اي بر دوشش مي اندازند. او كه ديگر توان ايستادن ندارد، مي افتد … آن شب مكزيكوسيتي و شايد تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابيد. جهانيان از او درس بزرگي آموختند و آن اصالت حركت، مستقل از نتيجه بود. او يك لحظه به اين فكر نكرد كه نفر آخر است. به اين فكر نكرد كه براي پيشگيري از تحمل نگاه تحقيرآميز ديگران به خاطر آخر بودن ميدان را خالي كند. او تصميم گرفته بود كه اين مسير را طي كند، اصالت تصميم او و استقامتش در اجراي تصميمش باعث شد تا جهانيان به ارزش جديدي توجه كنند ارزشي كه احترامي تحسين برانگيز به دنبال داشت. فرداي مسابقه مشخص شد كه جان از همان شروع مسابقه به زمين خورده و به شدت آسيب ديده است. او در پاسخگويي به سوال خبرنگاري كه پرسيده بود، چرا با آن وضع و در حالي كه نفر آخر بوديد از ادامه مسابقه منصرف نشديد؟ ابتدا فقط گفت: براي شما قابل درك نيست و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: مردم كشورم مرا ۵۰۰۰ مايل تا مكزيكوسيتي نفرستاده اند كه فقط مسابقه را شروع كنم، مرا فرستاده اند كه آن را به پايان برسانم. داستان « جان استفن آكواري » از آن پس در ميان تمام ورزشكاران سينه به سينه نقل شد. حالا آيا يادتان هست كه نفر اول برنده مدال طلاي همان مسابقه چه كسي بود ؟!!
يک اراده قوي بر همه چيز حتي بر زمان غالب مي آيد.
آری می توان بر سکویی فراتر از قهرمانی ایستاد! سکوی علم فراتر از سکوی خون است ! کسی که بر مرکب علم سوار شود و عابران بیشتری را در طی این مسیر و گذرگاه سخت یاری کند و به مقصد برساند فراتر از شهدا می ایستد! قلم العلماء افضل من دم الشهداء.
زنگ مهر شروع این ماراتن زیبا و نفس گیر است .آری از گذرگاه علم و دانش با درخشش بیشتری می توان به مقصد رسید. پس هنوز دیر نشده است و فرصت رسیدن باقی است!
فرصت خدمت به همنوعان تسهیل در گذر از این گذرگاه است! بشارت باد بر دانش اموزان و معلمان و دانشجویان و اساتید و طلبه ها و مدرسین حوزه که در خط مقدم این مسیرند!مسیری مطمئن و فراتر از تمام مسیرها!
در این گذرگاه نیز می توان از نامها گذشت . ارزش جهاد علمی کمتر از شهادت نیست. اگر اصالت حرکت را بر نام خود ترجیح دهیم هم به نام می رسیم هم به مقصد نهایی! مهم درک درست وارونگیهاست!
بهزاد قناعت پیشه- زنجان- دوم مهر ماه ۹۳