از دل وُجان .از صفای صداقت .از عمق وجود وبا تمامی احساس پاک ، تقدیم به سلحشوران دفاع مقدس .تقدیم به عاشقانی که عاشقانه به راه معشوق روانه شدند. وتقدیم…
از دل وُجان .از صفای صداقت .از عمق وجود وبا تمامی احساس پاک ، تقدیم به سلحشوران دفاع مقدس .تقدیم به عاشقانی که عاشقانه به راه معشوق روانه شدند. وتقدیم به سلحشوران لارستانی ودوستانیکه در بین آنها دارم . به نام آنکه حسین بن علی وماه بنی هاشم ، این مظاهر آزادگی و ُ ایثارگری را خلق فرمود.
باردیگر با قلم شکسته ی خود می خواهم عرض ادب کنم به آنانکه درخت آزادی وُ عزت وُ افتخار را در خاک پاک میهن اسلامی مان چنان قرص وُ محکم رویاندند که هرگز نخواهد خشکید.آری تقدیم به روح پر فتوح شهدا. به جانبازان ، این شهیدان زنده . به آزادگان ،این سرو قامتان همیشه سرافراز .به ایثار گران جان برکف .وتقدیم به خانواده های معظم ومعزز این جاودانه های تاریخ.
حال شروع می کنم به قلم زدن : زندگی جدید ومطهر ما ایرانیان از اینجا آغاز شد. از آمدن زیبای بزرگ بسیجی دوران که فرمود “امیدوارم خداوند مرا با بسیجیان محشور فرماید !” الله اکبر الله اکبر .
آمد از راه همان چلچله ی عاطفه پرور ، وبها داد ، جلا داد آن سینه ی پر خون وطن را ورها کرد زاغیارٌ وُ اجانب …… آری همگی شاد شدیم وخون تازه در رگهای نومیدی مان فوران گرفت وجنبشی برپاداشتیم از استقبال مرد بزرگ تاریخ ، امام روح اله ، که دنیا به حیرت وُ بغض و ُحسد نشست از اینهمه غرور و ُابهت .اما این از همه جا بی خبران ، این استکبار همیشه ننگین، بیکار ننشست .احساس خطر کرده بود .منافع خود ونوکرانش در معرض نابودی بود . نوچه ی حلقه به گوششان را فرا خواندند .کمکهایشان را از او دریغ ننمودند .هرچه در توان داشتنداو را تا دندان مسلح نموده و فرمان حمله به این خاک پاک را برایش صادر کردند .خاکی که نوزاد جدیدی را در برداشت . نوزاد عزیزی که نامش را “آزادی ” نهاده بودند .بی خبر ، ناغافل ، بی رحمانه وبا تمام قوا از هر طرف حمله نمودند این وحشیان خونخوار ، این دشمن عقده ای .وذره ای هم مروت نداشت این کینه توز قسم خورده . تاخت وتاز کرد وبزرگ و ُکوچک و ُ بچه وُ پیر وُ جوان را؛ حیا ننمود این بی حیا . می خواست بزند وُ ببرد وُ غارت کند. اما زهی خیال باطل . در اینجا بود که روح خدا فرمان داد . فرمانی تاریخی وبی سابقه !!.همگی بسیج شدیم وُ مدرسه ی عشق را ساختیم . وبازو در بازوی ارتش غیور وُ دلیر تاختیم بر دشمن . علیه باطل ، ونقش زدیم وُ سرودیم حماسه ی زیبای ایثارگریٍ وُ شهامت وُ شجاعت را . آنهائی که همچون من عمرشان قد می دهد با چشم خود دیدندوُ لمس نمودند اینهمه عشق به خدا وُ دین وُ وطن و رهبرشان را . وآنقدر تفکرمان عاشقانه بود که امام نام این مبارزه را جنگ نگذاشت که فرمود : ” دفاع مقدس !!.”چرا که ما ایرانیان هرگز جنگ طلب نبوده وُ نخواهیم بود .آن زمان بود که من چشمانم باز باز شد و عیناً به چشم خود دیدم : پسرکی چهارده ساله را که هنوز پشت لبانش سبز نشده بود، چفیه به گردن انداخته ، پوتین به پا کرده ولباس خاکی پوشیده ومی گفت : الهی به امید تو ! شناسنامه اش را دست کاری کرد ! رضایت نامه جعلی برای خود درست کرد!التماس ها نمود ! گریه ها سر داد ! بارها رفت وُ آمد تا جائیکه همگی تسلیم عشق او شدند !. به او گفتم : درس وُ مشقت چه می شود ؟ گفت : دین درس من ، و شهادت مشق من است !!؟؟ و ………… رفت !!!! زیر لب زمزمه کردم خدایا بزرگیت را شکر .این دیگر که بود ؟!دخترکی را می شناختم از اقوام .اوهم داشت تکاپو می کرد تا به صحنه ی تاریخ سازان روانه شود . گفتم .تودیگر برای چه ؟ میدان مبارزه که جای زنان نیست . نگاه معناداری کرد وگفت : سید ;آیا پشت جبهه پرستار نمی خواهند.مددکار نمی خواهند؟ ظرفشو ،رخشو نمی خواهند ؟سرم را از خجالت واین کم عقلی خود به زیر انداخته وتسلیم منطق او شدم . او هم ….. رفت!!
داشتم به خانه بر می گشتم که در سرراه “مش اکبر ” پینه دوز ۸۰ساله ی محله مان را دیدم که لباس رزم پوشیده و ُمشغول بستن بند پوتین خود بود .با تعجب گفتم : مش اکبر سلام علیکم .خدا قوت ، اوغور بخیر، کجا ؟ !جواب داد : علیک سلام پسرم . مگر خبر نداری؟ خب همه ما باید جلوی این از خدا بی خبران را بگیریم .گفتم آخه شما …… !؟ سگرمه هایش را در هم کشید وُ گفت : آخه نداره . هشتاد سالمه که باشه .مگه من دین ندارم ؟ مگه من غیرت ندارم ؟ مگه من دل ندارم ؟ شاید نتونم مثل شما جوونا زبر و ُزرنگ باشم . اما بالاخره می تونم دوتا تیر بیندازم . تازه ، اگر هم تو دست وُ پا بودم وُ مزاحم ، آیا نمی تونم به یاد لبهای تشنه آقا سید الشهدا ، بیاد آقا قمر بنی هاشم دوتا کاسه آب بدم دست بچه ها ؟!. تو فقط دعا کن که امام تا انقلاب مهدی زنده وُ سرحال باشه وسایه اش رو سرما . یا علی پسرم ، خدانگهدار . دستش را بوسیده وبا اشکهای پنهان از او گفتم : خدانگهدارت ای مرد !.اونیز…….. رفت !!!!
خلاصه ، همه رفتند وچه زیبا بود این رفتنهای شیر دلانِ مرد و ُ زن ، بزرگ و ُ کوچک .وهرکدام نیز به طریقی رفتند . یکی بسوی آزادگی . دیگری بسوی جانبازی وآن یکی پرواز بسوی مبعود . وعده ای دیگر نیز با تمام تلاش و ُایثار گری هایشان موفق به کسب هیچکدام از این افتخارات نشدند و همگی ناراحت و ُمغموم . اما خداوند حساب همه را دارد وبرای همه نیز پاداشهای قشنگی را در نظر می گیرد .به هر حال اصل نیت است و ُ بس . وقسمت هست و ُتقدیر . وهر چه او صلاح بداند . فقط و فقط وفقط تاریخ می داند که اینها چه کردند و ُ چه کردند و ُچه کردند !!؟؟ واینک منِ حقیر ، منِ بینوا ومنِ عاشق نیز قلم به دست گرفته تا بتوانم یک ذره ، آری فقط یک سر سوزن وصف اینان را به روی کاغذ بیان کنم . “یا شهید ; کفن تو صدف عشق و ُ تومروارید درونی !؟ یا شهید ; تو روح بلند عشقی ! تو عاشق ترین بر معشوقی ! توسزاوار جنتی . وتو دردانه ی عزوجلی !”
واما ” ای شهید زنده ; تونوری ، نورامیدی ! توپاکی ، تو معنی نجابتی ! تو کلام شعرهای حافظی ،حافظ شیرازی ! تو رازی ،معمایی ! تو جام پر شده از آب حیاتی !تو اسوه ی رشادت و ُ شهامت وُ شجاعتی .وتو دقیقاً همان مقدمه شهادتی !”. و” ای آزاده سرافراز ; چند سالیست که از بازگشت پرمعنای تومی گذرد .اما این سالها برای ما فقط لحظات هستند وُ بس . چرا که همیشه در قلب ما خواهی ماند .پس وجودت هیچگاه بخاطر گذشت زمان از یاد رفتنی نخواهد بود .تو باز گشتی تا به ما اخلاق محمد (ص)، ایمان علی (ع ) ، فکر زینب (س ) ، صبر ایوب (ع) واستقامت درخت کهنسال عشق را بیاموزی . تو بازگشتی تا امید را به یاد ما آوری . که بیشتر خدای مهربان را بشناسیم وعشق را در آغوش گیریم .” ای معشوق ، ای خدا ; بزرگیت را شکر” .آری تو آمدی ودوش به دوش برادرانت درخت سربه فلک کشیده ی ایمان و ُ اخلاص را چنان نیرومند ترساختی که نه تبر کفار ، که صاعقه ی اهریمن نیز در برابرش به زانو نشست !. الهی ; به آبروی رسولت ،پیام آور دستورات پر حکمتت که حفظ فرما این آزاده عزیز مارا . این بنده ی پاک در راه تو ایثارگر را ، که الهی آمین .
آری ; سپاه بزرگ اسلام در آب و ُخاک وُ هوا به زانو درآوردند این هیولای نکبت را .فقط خدارا دیدند وُ راه اورا یافتند،که اگر جز این بود ایران هم اکنون ایران نبود .ایران هم اینک زنده نبود وایران جاودانه و ُ چشمگیر نمی شد !. حال ما با همه مشکلات، تحریم ها ، نامردمی ها و بی معرفتی هایی که استکبار جهانی در سرراهمان قرار داده ،اما آزادیم وُ آزاده . سرافرازیم وُ با آبرو وشکر گزار خداوند منان . وبه خود می بالیم که همگی مان با توکل به پروردگار وبا امید به او گوش به فرمان رهبری هستیم که سید علی نام دارد و ُ از تبار مولا علی ست .وجانمان را برایش می دهیم چون ارزشش بیشتر از جانمان هست .ودعا می کنیم که خداوند عمر طولانی همراه با سعادت عطایش فرماید که باز هم الهی آمین .
ودر آخر اضافه می کنم وپایان می بخشم عرائضم را با این جمله : ” ای آمریکای بی حیا وای نوکران دست به سینه وخود فروخته او ; فکر می کردید با جنگی که براه انداختید خواهید توانست ایران وُ ایرانی را نابود کنید ؟ زهی خیال باطل . روسیاهی به دیگ ماندوُ بس!!؟” یا علی والسلام .
نویسنده: سید بیژن ناپلئونی