
قدیمترها اگر نزول باران هم خوب بود؛ امامردم قدرش را بیشتر میدانستند و بی جهت آب را هدر نمی دادند. کوچهها هنوز آسفالت نشده بود و برای آب و…
قدیمترها اگر نزول باران هم خوب بود؛ امامردم قدرش را بیشتر میدانستند و بی جهت آب را هدر نمی دادند. کوچهها هنوز آسفالت نشده بود و برای آب و جارو کردنشان، هر کسی روش خودش را داشت. آن روزها بیشتر خانهها حوض داشتند؛ حوضهایی با کاربری فراوان: از خنک نگه داشتن هندوانه و خربزه گرفته تا شستن میوهها، آبیاری باغچه و حتی آب خوردن پرندهها.
صبح به صبح، دو کاسه از آب حوض پُر میشد و با یک جارو، جلوی خانه را آب و جارو میکردند.
خدا رحمت کند همسایهای داشتیم به نام غربال. قد بلندی داشت. موهای حنا بستهاش را همیشه دو طرفه میبافت. آستین لباسش را هم معمولاً بالا میزد؛ چون همیشه کاری برای انجام دادن داشت. هم پدر بود، هم مادر. شوهرش، کلکاظم، سالها پیش از دنیا رفته بود و یک دختر و دو پسر برایش مانده بودند. برای همین، شب و روز کار میکرد؛ از کارهای خانه بگیر تا پختن نان محلی تپ تپی و درست کردن مهوه برای در و همسایه.
خانهشان یک «چاگده» داشت؛ حوضی که حداقل از سه طرفش دیوار بود. آبش همیشه خنک می ماند و چون نور مستقیم به آن نمیخورد، جلبک هم نمیزد.
صبح یکی از روزهای تابستان، که هوا کمکم به سمت «خرکرنگ» (یعنی زمان اوج گرما برای رسیدن میوه خرما) میرفت، ناگهان صدای فریاد و هیاهویی از خانهی غربال بلند شد.
با چند نفر از همسایهها بلافاصله خودمان را رساندیم آنجا. غربال کنار چاگده نشسته بود، رنگ از رخسارش پریده بود. بیبی، خدابیامرزم، جلو رفت و گفت:
– چی شده غربال؟
غربال با دست به چاگده اشاره کرد. آب نداشت. هیچ!
پرسیدیم:
– پس آبش کو؟
آهی کشید و گفت:
– همینو بگید دیگه. دیشب پر آب بود. امروز صبح، خالی!
شما بفرمایید چی شده؟ آخه چاگده به این بزرگی یهویی چطوری خالی میشه؟!
بعد ادامه داد:
– دیشب خواب مادرم رو دیدم. گفت: «حواست به خونهت باشه، یکی هست که فردا پریشونت میکنه!»
همه ساکت بودند و به حرفهای غربال گوش میدادند. ناگهان ماهنسا، همسایه روبرویی، جیغی کشید. از جا پریدیم!
خاله مرور که در جمع حاضر بود، به زبان لاری گفت:
– سیا ببش چو اِ اَمده اَکردائش!
ماهنسا گفت:
– من میدونم این کار از ما بهترونه!
کلزیور، همسایهی دیواربهدیوار غربال، جواب داد:
– البته بعید نیست. ول میگن اژدها هم اگه بخواد آب بخوره، یه حوض رو یهویی سر میکشه!
کُتَل، یکی از همسایهها که از بالای رخبو (پشتبام) جمعیت را نگاه میکرد، گفت:
– آره، منم شنیدم. تازه میگن اژدها بعد از خوردن آب، یه سکهی طلا توی حوض میندازه!
با شنیدن این حرف، همه پریدند لب چاگده. چشم گردوندند، اما از سکه خبری نبود. هر کسی چیزی میگفت، ولی به نتیجهای نمیرسیدیم.
من کمی مکث کردم و گفتم:
– این معما فقط از بیبیآغا ساختهس!
همه تایید کردند. بیبیآغا بزرگ محله بود. کار خیر میکرد، آبرو داشت، و همه حسابی برایش احترام قائل بودند. اصلا عاقله محله بود.
با سرعت خودم را رساندم خانهاش. مثل همیشه، در باز بود. دالانی بلند با سقف چوبی، و دیوارهایی که پر از طاقچه بود؛ روی هر کدام چیزهایی گذاشته شده بود: چراغ موشی، فانوس، داس، میخ طویله، سپ (سینی حصیری)، تکل حلقهشده (زیرانداز حصیری) و کلی خرتوپرت دیگر.
با گفتن «یاالله» وارد شدم. بیبیآغا کنار باغچه، به گلهای یاس آب میداد. چارقد سفید و تمیزی به سر داشت.
سلام کردم و ماجرا را تعریف کردم.
لبخندی زد و گفت:
– نه اجنه، نه اژدها! بگردید دنبال چیز دیگه.
گفتم:
– بیبی جان، ولی همه میگن کار ایناست!
جواب داد:
– همینه دیگه! همه فکر و ذکر شما شده جن و پری. یه بار خودتون دقیق نرفتید توی چاگده رو ببینید. برو، خوب نگاه کن. میفهمی چی شده.
با عجله برگشتم خانهی غربال. همسایهها همچنان نشسته بودند و به غربال آبقند میدادند. وقتی رسیدم، پرسیدند:
– بیبیآغا چی گفت؟
چیزی نگفتم. خودم را داخل چاگده انداختم. به اینور و آنور نگاه کردم. همسایهها از بالای چاگده، با تعجب نگاهم میکردند.
ناگهان با صدای بلند فریاد زدم:
– پیدا کردم! پیدا کردم!
– چی رو؟
– معمای خالی شدن آب رو!
– کار جن و پری نبود! باباجان، راه تخلیهی آبش باز شده بود. این سنگ، با اون پارچهای که دورش بسته بودید، اومده بود بیرون. واسه همین، شب تا صبح، حوض خالی شده!
همه به هم نگاه کردند و ناگهان زدند زیر خنده.
عجب روزی بود!
فکر همهچیز را میکردیم جز راهحل درست و سادهاش.
حمیدرضا پریدار
خرداد ۱۴۰۴
اخبار ویژه : دانشگاهها و مدارس فارس، فردا مجازی شد
اخبار ویژه : توسعه همکاریهای هلدینگ پتروشیمی خلیج فارس و بانک قرضالحسنه مهر ایران
دستهبندی نشده : خانهای کوچک با ۵۷ دختر در لار
اخبار ویژه : تئاتر لارستان، روزی روزگاری…/گفتوگو با خالد اسلوب؛ بازیگر و کارگردان پیشکسوت تئاتر لارستان
اخبار ویژه : تصاویر| بازگشایی آزمایشی ۱۰ کیلومتر از باند دوم محور لار–بندرعباس
اخبار ویژه : هماندیشی در دانشکده علوم پزشکی گراش برای دانشگاه شدن
اجتماعی : یک فوتی و سه مصدوم در تصادف زنجیرهای جاده لار به بندرعباس
اخبار ویژه : سفر مشترک و بیسابقه سه نماینده جنوب فارس و غرب هرمزگان از منطقه ویژه پارسیان و لامرد
اجتماعی : تصاویر| مراسم نماز طلب باران در لار(۲)
اجتماعی : تصاویر| دعا برای باران در لار
اخبار ویژه : کسب نشان طلای مسابقات کشتی آزاد دانشجویان کشور توسط کشتی گیر لارستانی
اخبار ویژه : ایران در گروه «چالش و شگفتی»؛ معرفی حریفان تیم ملی در جام جهانی ۲۰۲۶
اجتماعی : لار آماده پیوستن به شبکه شهرهای خلاق یونسکو است
اجتماعی : تصاویر|مانور زلزله در لارستان
اخبار ویژه : مصاحبه با رقیه ارشادی؛ هنرمندی که تئاتر را علمی میفهمد و علمی آموزش میدهد
اخبار ویژه : سرپرست جدید آموزش و پرورش شهرستان جویم منصوب شد
اخبار ویژه : تجلیل از بانوی لارستانی در کردستان
اجتماعی : ماجرای تصاویر منتشر شده از شکار در لارستان چه بود
اخبار ویژه : چهار دهه مطالبهگری برای اتصال لار به شبکه ریلی کشور
اخبار ویژه : سفر شهردار لار به دبی
اخبار ویژه : تئاتر لارستان؛ روزی روزگاری| یعقوب رستگار لاری، نامی آشنا برای بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر لارستان
اخبار ویژه : اقامه نماز طلب باران در شهرستان خنج
اخبار ویژه : رئیس جدید اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی لارستان منصوب شد
اخبار ویژه : مسیر پروازی لار–شارجه–لندن فعال شد
اخبار ویژه : «وقف» از هاروارد تا لارستان
اخبار ویژه : درباره خط انتقال آب از خلیج فارس به استان فارس چه میدانید؟!
اجتماعی : مشکلات مربوط به پروژههای خیرساز، حل شود
اخبار ویژه : پیشنهاد ناحیهبندی شهرداری لار به دو حوزه مستقل
اجتماعی : تصاویر|نشست مشترک دانشگاه علوم پزشکی شیراز و لارستان
اجتماعی : معرفی نان سنتی محلی لارستان(تپ تپی) در جشنواره ملی نان کشور
خوب بود