جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ ساعت ۴:۲۷ب.ظ
::آخرین مطلب 4 ساعت پیش | افراد آنلاین: 4

«ظهر عاشورا»

  نوشته: حمیدرضا پریدار   مادر قرآن می‌خواند، پدر ذکر می‌گفت. بباجی چشمانش را بسته بود و نفس‌نفس می‌زد. نزدیک ظهر بود؛ ظهر روز عاشورا. بباجی تا سال قبل، سر…

 

نوشته: حمیدرضا پریدار

 

مادر قرآن می‌خواند، پدر ذکر می‌گفت.

بباجی چشمانش را بسته بود و نفس‌نفس می‌زد. نزدیک ظهر بود؛ ظهر روز عاشورا.

بباجی تا سال قبل، سر دسته‌ی سینه‌زنان بود؛ اما امسال، قلب بیمارش او را بی‌حرکت کرده بود.

صدایی از پنجره‌ی نیمه‌باز اتاق به گوش می‌رسید.

بباجی دست‌های ناتوانش را کمی بلند کرد؛ می‌خواست صدا را بهتر بشنود. پنجره را باز کردم. این بار صدا واضح‌تر بود.

نوای خوش مداحی و سینه‌زنی می‌آمد. پلک‌هایش را به‌هم زد، کمی چشمانش را گشود.

پدر کمکش کرد، سرش را بالا گرفت. صدای سینه‌زنان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. انگار همین‌جا بودند.

 

حیاط پر شد از عزاداران حسینی.

مروارید اشک از گوشه‌ی چشم بباجی سرازیر شد.

یاران عزادارش او را فراموش نکرده بودند.

 

صدای خوش مداح می‌پیچید و می‌خواند:

بسته‌ام نذر که عمری ز غمت گریه کنم

آه از دل کشم و از ألمت گریه کنم

گاه در ماتم تو بر سر و بر سینه زنم

گاه بنشینم و زیر عَلَمت گریه کنم

کاش آیی دمِ مردن به سرِ بالینم

تا نهم صورت خود بر قَدَمت گریه کنم

 

بباجی سینه می‌زد. چشمانش باز بود و گریه می‌کرد.

به دیواره‌ی تختش تکیه داده بود. پدر در کنارش، و مادر از پنجره سینه‌زنان را نگاه می‌کرد.

 

من با چشمان خود دیدم، آن زمان که مداح گفت:

بار الها نشود لال به هنگام ممات

هر زبانی که فرستد به محمد صلوات

 

بباجی صلوات فرستاد و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

ف ۱۱۰

 

نوشته شده در تاریخ:پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ ساعت ۲:۴۱ب٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین