شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲:۰۲ب.ظ
::آخرین مطلب 25 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 2

همسايه، آب، جنگ…

خدا نصيبتون بكنه كربلاي معلا بي‌بي جان ما چند روزيه رفته اونجا. اون هم بدون بباجي و خودش شخصا. البته تنهاي تنها كه نه، مثل كل‌نساء و دخترش شاه‌بي‌بي و …

خدا نصيبتون بكنه كربلاي معلا بي‌بي جان ما چند روزيه رفته اونجا. اون هم بدون بباجي و خودش شخصا. البته تنهاي تنها كه نه، مثل كل‌نساء و دخترش شاه‌بي‌بي و  همسايه اونوريشون غربال دختر قمر با چندتا از اقوام مثل مروَر و گلدسته، دختر عموي سلطنت، زيور، و ماهزاده و جواهر و جيران همگي دختر خاله‌هاي قمر به همراه مش نصرت زن دوم مشت آينل خدابيامرز، با دخترهاش به نام‌هاي آناهيتا، هلنا و رزيتا، كلاً از نسل جديد هم همراه بي‌بي هستند. هرچند نمي‌شه يار قديمي‌ بي‌بي رو از قلم انداخت و اون كسي نيست جز كفايت دختر حاجي بي‌بي. بگذريم مأموريت من هم كه ديگه معلومه، به سفارش بي‌بي بباجي رو نبايد تنها مي‌ذاشتم.

البته من و بباجي حسابي پايه بوديم با هم. همون شب اول و دور از چشم بي‌بي كه لار نبود، رفتيم دوتا پيتزا زديم  اون هم از نوع پپروني مربع. بنده خدا بباجي خيلي هوس پيتزا  كرده بود . ديگه شب به نيمه رسيده بود . بباجي دستي به شكمش كشيد و گفت بدجور سنگين شدم امشب. بعد ساعتش رو نگاه كرد وگفت: حميدجان بريم كه حسابي دير شده.

راهي خونه شديم. رسيدن ما به خونه همان و بلند شدن صداي دلينگ و دلينگ موبايل بباجي كه نشان از رسيدن پيام‌هاي جديد از دنياي مجازي بود، همان. آخه بباجي اصلاً عادت نداشت واي فاي خونشون رو خاموش كنه.

چند پيام تصويري از طرف بي‌بي، حدود ۲۶۴ پيام درون واتساپي ۹۱۷ پيام تلگرامي و ۴۷ لايك و ۱۰ درخواست فالو در اينستاگرام به خاطر عكس كلنگ مهوه‌اي كه در پيجش گذاشته بود. پيام‌ها رو يك به يك خوند و يكي از اونها بسيار توجه‌اش رو جلب كرد. پيام، نقل و قولي بود كه از پروفسور كردواني، پدر كويرشناسي ايران كه گفته بود:‌«۱۰ سال ديگر بحران آب ايران را خواهد بلعيد» و ادامه داده بود: «تا ۵ سال آينده، ايران آنقدر كم آب مي‌شود كه بين شهرها و استان‌ها جنگ اتفاق خواهد افتاد و تا ۱۰ سال آينده، ايران كاملاً خشك مي‌شود و به صورت بيابان در خواهد آمد.

kordovani
بباجي با حيرت اين مطالب رو مي‌خوند و هر لحظه چشمانش گشادتر مي‌شد تا جايي كه ديگه نمي‌تونست چشماشو ببنده. راستش ترسيدم. ليواني پر از آب كردم و به دستش دادم. بباجي بدون اين كه به ليوان نگاه كنه تا ته سر كشيد و گفت: ببين پسر جان، اين دكتر كردواني چي گفته!!

واقعاً اگه اينجوري بشه، چي مي‌شه؟ چيزي نداشتم كه بگم فقط از تحت تأثير قرار گرفتن بباجي حسابي جا خورده بودم. نيمه‌هاي شب بود كه با صدايي از خواب بيدار شدم.

بباجي بود داشت توي خواب حرف مي‌زد. درست متوجه نمي‌شدم چي مي‌گه. فقط اينو فهميدم كه مي‌گفت: «وَيسا اَتَي تَخِ بركه تا چي تَ تِك نيا» و كمي بعد به فارسي گفت:‌ «باشه، صبر كنيد بابا به همتون مي‌رسه.» ديگه داشتم مي ترسيدم كه ناگهان بباجي از خواب پريد و صاف زل زد توي چشمام. چشماش برق عجيبي داشت. چند لحظه‌اي بينمون سكوت برقرار شد. گفتم:‌بباجي جان خواب بدي ديدي؟!

گفت: خواب!؟… آره خواب ديدم. بد خواب عجيب و بد. گفتم:‌خوب بگو ببينم چه خوابي بود كه اينقدر آشفته شدي؟! گفت:  نميشه، آخه بي‌بي ميگه اگه خواب بد ديدي بايد اول از همه صبح زود به «درخت سوز» بگي.

گفتم:‌بي‌خيال بباجي. اصلاً فكر كن من درخت سوزم. خلاصه به اصرار من شروع كرد به تعريف كردن خوابش و گفت:  خواب ديدم، جهرمي‌ها و فسايي ها و دارابي‌ها از سمت شمال و شمال شرقي و حاجي آبادي‌هاي و آبشوري‌ها از جنوب و جنوب شرقي و فيروزآبادي‌ها از شمال و شمال غر بي به همراه يگان زرهي اعزامي از شيراز، با پشتيباني استان كرمان و هلي برد يزدي ها با همه تجهيزات مكانيزه و سلاح‌هاي سبك و سنگين به طرف لار  حمله‌ور شدنده‌اند»

وسط حرفش  پريدم و گفتم: حمله!‌به لار!‌ واسه چي؟ گفت: خوب معلوم ديگه واسه آب. مگه يادت نيست ديشب چه پيامي واسم اومده بود پروفسور كردواني اعتقاد داره تا ۵ سال آينده به خاطر كم‌آبي بين شهرها جنگ ميشه.

گفتم: خوب البته اين يك حدسه و تا اون زمان.

water21
شايد اتفاقات ديگه‌‌اي بيفته.  گفت: نه پسر جان اين پروفسور از اون آدم‌هايي هست كه حرف بيخود نمي‌زنه حتماً‌چيزي هست كه ميگه.

گفتم: خوب بباجي جان حالا بقيه خواب رو تعريف كن ببينم بالاخره چه اتفاقي افتاد. و بباجي با هيجان ادامه داد:

بعله… توي خواب ديدم اين همه نيرو با همه سلاح‌هايي كه داشتند ولي نمي‌تونستند به شهر نزديك بشن و مردم شهر  هم با اين كه مي‌ديدند بهشون حمله شده خيلي بي‌خيال به كار روزمره‌شون ادامه مي‌دهند . اين وسط ظاهراً فقط من كمي حساس بودم كه در «تي تخ بركه» وايساده بودم و به بي‌بي مي‌گفتم : «بيا اينجا وايسا تا تيري چيزي بهت نخوره»

و نيروهاي متخاصم اونقدر تلاش كردند ولي راهي به جايي نبردند و خسته  وكوفته، سلاح‌هارو زمين گذاشتند و دستانشون رو به علامت تسليم بالا برده‌اند و آرام وارد شهر شدند و مستقيم به طرف بركه‌اي آمدند كه من و بي‌بي اونجا پناه گرفته بوديم. همه تشنه بودند. از بركه‌ آب كشيديم و بهشون داديم و اوناهم از عطشي كه داشتند با عجله شروع كردندبه نوشيدن آب. اينجا بود كه بهشون گفتم: «صبر كنيد باباجان به همتون مي‌رسه»

سيراب كه شدند يكي از اونها كه قد بلندي داشت به طرفم اومد و پايي چسباند و با يك سلام نظامي گفت: «سپاس… سپاس»

رو كردم بهش گفتم: خواهش مي‌كنم. فقط جسارتاً بفرماييد اين كارها چيه؟ چرا به ما حمله كرديد. گفت: راستش در منطقه ما هيچ آبي يافت نمي‌شه. چاهها و قنات‌ها و چشمه‌ها و رودها همه خشك شده‌اند و از اون آب و هواي خوش ديگه خبري نيست ولي منطقه شما و با وجود اين همه بركه و آب‌انبار با بحران آب مواجه نشده‌ايد. اين بود كه تصميم گرفتيم به شما حمله كنيم.

گفتم:‌اي بابا اين كه ديگه جنگ و جدال نداره. از اول مي‌گفتيد اونوقت  شما رو هم توي آب شرب بركه سهيم مي‌كرديم. با اين جمله حاضرين به وجد آمدند و واسم كف زدند و… از خواب پريدم.

water1
گفتم: بباجي عجب خوابي ديدي. قشنگ مي‌شه يه فيلم سينمايي از روش ساخت و… زدم زير خنده. لبخندي زد و گفت:‌البته  اين خواب من بي‌راه هم نيست. با اين كمبود آبي كه مواجه هستيم اين بركه‌ها هستند كه مي‌تونند ما رو نجات بدهند. حتي در سد‌سازي هم نمي‌شه اينقدر واسه بي‌آبي چاره انديشي كرد. گفتم: حرف شما متين ولي فكر كنم بدجور رو دل كرديد به خاطر پيتزا. بهتره برم يه خورده «مرو تهر» شيرين شده واست بيارم.

بباجي خنديد و گفت: آره فكر كنم تو درست مي‌گي و من رفتم تا مروتهر بيارم.

حميدرضا  پريدار

نوشته شده در تاریخ:جمعه ۱۹ شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۹:۲۶ب٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین