ياد اون روزها به خير كه پيرمرد خاركن و هيزم فروش جار ميزدند: آي پچا …. آي پَچا ….! خونة بيبي يه دالون باريك و درازي داره كه سمت راست…
ياد اون روزها به خير كه پيرمرد خاركن و هيزم فروش جار ميزدند:
آي پچا …. آي پَچا ….!
خونة بيبي يه دالون باريك و درازي داره كه سمت راست اون يه اتاق كوچكي است با يه در چوبي رنگ و رو رفتهي قديمي كه چفت و زنجير بالاي در و قفل زنگ زده اون هميشه برام سوال بود كه چرا بيبي اين درو بسته و هيچ وقت باز نميكنه؟ كنجكاو بودم خواستم امروز بهونهاي جور بشه و هر طوري شده من از داخل اتاق تو دالوني بيبي سر در بيارم.
توي همين فكر بودم كه موزيك مخصوص ماشيني كه كپسول گاز رو حمل ميكرد از توي كوچه شنيده شد.
به بيبي گفتم كپسول خالي داري؟ گاز ميخواي يا نه؟ اگه ميخواي بايد سريعتر بريم كه راننده عجول و كم طاقت مهلت نميده و زود ميره.
بيبي گفت: نه تصدُّقت ببِم (قربانت شوم) كپسولها خالي نيست.
گفتم: بيبي تا چند وقت ديگه گاز توي خونههاي شهرقديم هم ميآد لولهكشي و كارهاي مقدماتي اون كه انجام شده/
بيبي جواب داد بله ولي اتاقهاي خونه ما سقف تير و مَهري (چوبي) داره و گفتن نميشه گازكشي كنيم و بايد هميشه از كپسول استفاده كنم.
گفتم: نه بيبي براي اين سقفهاي چوبي هم راه حلي وجود داره كه با نصب رابيس و سفيدكاري ميشه چوبها رو پوشش بدين.
چون ممكنه بعدها راننده ماشين كپسولي، ديگه اينجوري براتون كپسول نياره و شما مجبور باشين مسافتهايي طي كنين تا يه دونه كپسول گاز، گير بيارين.
بيبي گفت: شايد حق با تو باشه.
گفتم: نكنه ميخواين مثل قديم به خودتون زحمت بدين و امكانات جديد و راحت امروزي رو قبول نكنين؟
بيبي گفت: نه اگه اينجوري بود كه هنوز دود «گيزگ و هيمه» ميخوردم و دم و دود اجاقم به راه بود.
گفتم: گيزك چيه؟ هيمه رو ميدونم كه همون هيزم است.
بيبي گفت: گيزگ و هيمه، روزهايي رو به ياد آورد كه از اون روزهاخاطرههاي خوب و شنيدني توي حافظه داشت و گفت: يادمه اون قديما كه براي اجاق و تنور و كوخو، آتيش ميخواستيم نه توي خونهها گازكشي بود و نه كپسولهاي گاز داشتيم. هر وقت صداي موزيك ماشين كپسولي رو ميشنوم به ياد پيرمرد هيزمفروش ميافتم كه هرچند وقت مدت توي محلهها پيداش ميشد و همانطور كه پشتهاي از گيزگ و پچا و هيمه به پشتش بسته بود، محله به محله در كوچه جار ميزد: آي پچا…. آي پَچا … ما هم چادرمون رو به سر ميكرديم ميرفتيم هيزم و پچا و گيزگ رو ازش ميخريديم و خودش برامون ميآورد و توي اتاق مخصوصي كه داشتيم ميگذاشت.
اين اتاقي كه توي دالون است همون جَئه پَچَئي (اتاق نگهداري هيزم) است كه در اون يك آغل براي نگهداري زغال هم وجود داره.
يادم اومد كه كوچولو بودم گاهي بيبي منو با خودش ميبرد در خونهها و بيبي پاكت كاغذي بزرگ كه زغال توش بود و به اونا ميداد اونا هم به من شكرپنير ميدادن.
من كه بالاخره به جواب سوالم رسيده بودم گفتم: بيبي ميشه درِ اين اتاق واكني كه داخل اونو ببينم؟
گفت: نميدونم كليدو كجا گذاشتم فقط بِدون اتاقي كوچك، تاريك و بدون پنجره است و عمداًتوي دالون يه اتاق براي اين كار در نظر ميگرفتن كه هم مرد هيزم فروش يا حمالها مجبور نباشن كه مسافت حياط رو طي كنن و اهالي خونه با نامحرم چشم به چشم نشن و هم گرد و خاك هيزم و زغال فضا را آلوده نكنه.
گفتم: بيبي گيزگ چيه؟
گفت: ساقه درخت اخور (الوك، بادام كوهي) كه خوب تُوِشْت (سوختن بدون دود) داشت.
گفتم: پچا چي بود؟
پچا هم خار و بوته بود كه پچاكش يعني پچا فروش آن را جمع ميكرد و براي فروش، محله به محله ميگشت و جار ميزد آي پچا، آي پچا و فقرا كه پول خريد هيزم و گيزگ را نداشتن بيشتر پچا و «گِدرُزَه» و خَشار ميخريدن و براي گرم و روشن نگهداشتن اجاق، از اون استفاده ميكردن ولي پولدارها هيزم و گيزگ ميخريدن.
گفتم: گِدرزه چيه ديگه؟
گفت: ساقه و برگ خشكيده درخت گز كه زير درخت جمع ميشد و گاهي مردم خودشون ميرفتن و از صحرا مياوردن.
گِدرزه سوخت خوبي بود براي روشن كردن ابتداي آتش يعني مقداري از اون روي هيزم يا روي زغال ميگذاشتن بعد اونو آتش ميزدن از سوختن گدرزه و همونطور گيزگ، زغال يا هيزم كه زير اون بود يواش يواش ميسوخت و گُر ميگرفت.
گفتم: توي آشپزخونه دودكش هم بود يا دود هيزم فضاي خونه رو دودي و سياه ميكرد؟
بيبي گفت: هر آشپزخونهاي زير سقفش چندتا سوراخ بزرگ به اندازه يك موزائيك بود و مثل دودكش دود از اون خارج ميشد و اطراف اون سوراخها،طوري ساخته بودن كه آب بارون از اون به داخل آشپزخونه نمياومد.
استاد بناها با توجه به نيازمنديهاي اون دوره، روش كار مقابله با دود و گرما و… رو به خوبي ميدونستن.
خدا رحمتشون كنه پيرمرد و پچاكِش و پيرمرد هيزم فروش دورهگرد كه هنوز صداي گرم و آشناشون توي گوشَم و قامت خميده و خسته اونا جلو چشمم است.
گفتم: بيبي هيزم كه خيلي سنگينه چطور به پشت ميگرفتن و دوره ميرفتن؟
بيبي جواب داد: گاهي با الاغ، بار هيزم رو به درِخونهها ميرسوندن.
الاغ وسيله نقليهاي بود كه همه قدرت خريد اونو نداشتن و پيرمرد فقير خاركن مجبور بود پشته بوتهها رو كولهكشي كنه.
به ياد ضربالمثل بيبي افتادم كه قبلا گفته بود و براتون نوشته بودم:
دودُش مَه چَش چِدِه وَ گِدْرُزَه
دِگَه ناچِم اَپَئه تَشِ بِرِزَه
يعني: دودش به چشمم رفته با گدرزه، ديگر نميروم كنار آتش برزه (ديگر فريبش را نميخورم)
با دقت در اين ضربالمثلها ميتونيم به ريشه و چگونگي ساخت اونا پي ببريم كه حاصل يك عمر تجربيات گذشتگان ماست كه در اونا، پند و اندرزهايي حكيمانهاي است كه بايد به اونها توجه كرد.
معلومه كه گدرزه، سوخت ناقصي داشته و خيلي مناسب نبوده اما گيزگ سوخت خوبي بوده كه كمتر دود ميكرده است.
بيبي همينطور توي عالم خوش اون دورهها بود و من زير لب ميخوندم:
كوچههاي كودكي يادت به خير
خاطرات پولكي يادت به خير