میلاد لارستان: یکی از شهروندان لارستانی مقیم تهران از سر دلسوزی مطلبی را برای ما ارسال کرده که تقاضای رسیدگی و همچنین انتشار دارد. به همین دلیل عین مطلب ارسالی در ذیل می آید:
میلاد لارستان: یکی از شهروندان لارستانی مقیم تهران از سر دلسوزی مطلبی را برای ما ارسال کرده که تقاضای رسیدگی و همچنین انتشار دارد. به همین دلیل عین مطلب ارسالی در ذیل می آید:
تاسوعا و عاشورا جزو معدود ایامی است که هر لاری و لارستانی را از هر جای ایران و حتی دنیا به لار می کشاند. نمی دانم چه حکمتی در این دو روز سال است که هر لاری اگر چند سال از این مراسم را خصوصا در کودکی اش تجربه کرده باشد به لار برمی گردد و دوست دارد در حال و هوای این چند روزه لار قرار بگیرد. بنده نیز چیزی حدود ۱۴ سال است که همراه با همسر و فرزندانم در تهران مشغول زندگی و کار هستم. اما دوران کودکی و نوجوانی را در لار گذرانده ام.
با اینکه اصالت پدری ام به روستایی اطراف لار برمی گردد اما به دلیل اینکه از کودکی در لار زندگی کرده و با دسته ها و هیئت های سینه زنی الفت خاصی دارم عاشورا و تاسوعای هر سال را در لار حضور داشتم. حتی اگر عید نوروز را به هر دلیلی نتوانیم به لار بیاییم اما در طول این ۱۴ سال هیچ گاه نشده که تاسوعا و عاشورای لار را از دست بدهیم.
با این مقدمه می خواهم به سراغ ماجرایی بروم که امسال پس از حضور در لار و چند روز پس از تاسوعا و عاشورا در خیابان های شهر تجربه کردم. شاید این اتفاق به معنای رایج اتفاق و وقوع ماجرا ان هم از نوع صفحه حوادثی اش نباشد اما این پیشامد در شهر ان هم شهری مثل لار که در استانه توسعه قرار داشته و تصمیم دارد که از پایه رشد کند برایم تلخ بود. شاید بارها شبیه این صحنه ها را در جاهای دیگر دیده باشیم اما لاری که هیچ گاه دچار این معضل پیشرونده نبوده واقعا حیف است که مانند یک غده سرطانی بدخیم از نطفه ان را در خود جای دهد.
روز دوشنبه به قصد خرید از منزل که در شهرجدید واقع شده به شهرقدیم مراجعه کردم. طی تماس همسرم مبنی بر شدت گرفتن تب کودک خردسالم مجبور شدم به سرعت خود را به منزل رسانده تا در اسرع وقت فرزندم را به دکتر برسانم.
سعی داشتم با رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی و سرعت مطمئنه برانم تا خود رابه منزل برسانم. اما به ناگاه در شهرجدید در نقطه ای پایین تر از هنرستان ابوذر غفاری با ترافیک قفل شده ای روبرو شدم که به زحمت توانستم از ان عبور کنم. قبل از رسیدن به شلوغی این ترافیک بی سابقه، تصور کردم به مناسبت ایام محرم موکبی برپاست تا از سرنشینان خودروها با شربت پذیرایی شود.
اما جلوتر که رفتم با صحنه ای روبرو شدم که اولین بار چنین بی نظمی را ان هم در این ابعاد در لار می دیدم. شاید برای انها که ۱۲ ماه سال در لار حضور دارند صحنه ای هر روزه و عادی بود اما برای منی که سالی ۱۰ روز به لار می امدم تازگی داشت.
برای اول بار می دیدم که بیش از ۱۲ ماشین نیسان دستفروش آزدانه و بدون حضور هیچ گشت سدمعبری که ان ها را متفرق کند جلوی هنرستان و مجتمع ارکید پارک کرده اند و هر دستفروش با خیال راحت با ماشینش تا وسط خیابان امده بود و جنس خود را سر دست داد می زد. جوانی با دو توپ والیبال در دست وسط خیابان ایستاده بود و عملا کف خیابان ورزش والیبال را تبلیغ می کرد! دیگری اناناس وارداتی که ماندگی از آن می بارید را بر سر گرفته بود و خوش طعمی اش را هوار می کرد. ماشینی دیگر با تابلویی بزرگ که بر ان نوشته بود کیالک وسط خیابان ایستاده بود .
ماشین دیگر عناب خراسان داشت و ان یکی نارنگی. ۶ یا ۷ ماشین دیگر هم بودند که یکی پسته می فروخت و یکی انجیر استهبان. دیگری گلابی و ان یکی پرتقال. تابلوها یکی پس از دیگری خودنمایی می کردند.انگار هر ماشین مغازه ای بود که سر در بزرگی داشت. بازار انار و نارگیل هم گرم گرم بود. جالب این بود که ماشین ها به جای پارک در خط پارک جلوی هنرستان و مجتمع ارکید با پر رویی تمام و بی هیچ قیدی دقیقا وسط خیابان به شکلی بسیار بدمنظره و زشت پارک کرده بودند و تمامی این اتفاقات در ساعات اولیه شب (ساعت ۷ شب) می افتاد که اوج ساعت عبور و مرور ماشین ها بود.
نکته جالب دیگر اینکه بسیاری از همشهریان نیز با خونسردی ترمز می زدند و همان طور که در ماشین نشسته بودند سر قیمت چانه می زدند و بی اعتنا به ماشین های پشت سر از نارنگی به اناناس می رفتند و از پسته به انار. طبیعی است که ماشین های پشت سر، هم دست به بوق می شدند و ملغمه ای راه افتاده بود که انگار دقیقا جایی زندگی می کنیم که ازهیچ قانونی پیروی نمی کند. بعضی از خودروها ان قدر نسبت به فرهنگ زندگی در شهر بی اعتنا بودند که علنا وسط خیابان پس از چانه زدن بر سرقیمت انواع جنس ها با خونسردی تمام از خودروشان پیاده میشدند و در حالی که در ماشین هایشان باز بود به راحتی در این بازار مکاره قدم میزدند و انگار نه انگار که وسط خیابان ایستاده اند. تصور کنید حالا روبروی این دوازده نیسان دستفروش، یک تا دو خودرو بایستد و تصمیم به خرید داشته باشد، عملا خیابان بسته میشود و عبور و مرور کند خواهد شد که همین هم شد.
بالاخره توانستم خودم را به منزل برسانم و کودکم را جهت مداوا به بیمارستان ببرم. پس از بازگرداندن همسر و فرزندم به خانه جهت خرید داروهای دیگر دوباره به خیابان برگشته و پس از خرید داروها باز ناچارا از ان مسیر راهی خانه شدم. البته این دفعه عجله دفعه قبل را نداشتم. ساعت ۹:۳۰ بود. اوضاع تغییری که نکرده بود هیچ بلکه بدتر هم شده بود و همچنان دستفروش ها که حالا دیگر تقریبا خود را به وسط خیابان رسانده بودند آزادانه و بی پروا از هر ناظر و ارگانی اجناس خود را به فروش می رساندند.
کنجکاو شدم ببینم که واقعا کسی با انها برخوردی نمی کند. این همه قانون شکنی در لار برایم تعجب اور بود. پس از پارک خودرو در دوازده متری هنرستان ابوذرغفاری لحظاتی ایستادم و نظاره گر اوضاع شدم. اما خبری از کسی که به این دستفروش ها تذکری بدهد نبود. کنجکاوانه و به بهانه خرید به یکی از ماشین ها نزدیک شدم .
جوانی که با عرقگیر سوراخ سوراخ و زیر شلواری کردی گشاد اناناس میفروخت به استقبالم امد و پیش از ان که حرفی بزنم از شیرینی اناناس هایش گفت. کمی با اناناس ها ور رفتم و از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: اینجا ایستادید و جنس می فروشید کسی به شما گیر نمی ده؟
جوان با لبخندی که طعنه و تمسخر از ان می بارید گفت: کی جرات می کنه ؟ تازه اگه هم گیر بدن اونقدر برمیگردیم تا خسته بشن. البته خسته هم شدن. زورشون به ما نمی رسه. نهایتش جریمه شو میدیم.
بعد از تمام شدن حرفهای جوان وقتی سرش به مشتری دیگری گرم شد که ظاهری متمول داشت از از او جدا شدم و به سراغ ماشین بعدی رفتم.
پس از وارسی انارها از فروشنده که مرد میانسالی بود همان سوالات قبل را تکرار کردم. مرد که سیگاری به لب داشت گفت: شهرداری جای درستی به ما نمی ده. ما هم می اییم اینجا. گفتم: پس جا بهتون دادن؟ گفت: اره جا دادن. اما جای خیلی بدیه. هیچ کدوم از فروشنده ها مایل نیستن اونجا وایسن. کنار پمپ بنزین بین دو شهره که به خدا مشتری نداریم. فروشمون خیلی خیلی می اد پایین.. اونجا تو مسیر خرید مردم نیست. ماشین ها عبوری ان و همه سرعت دارن.
تازه بابت همچین جای بدی کرایه هم میدیم. صدبار بیشتر به شهرداری و ادماش گفتیم جای خوبی بهمون بدن خودمون با کله می ریم اونجا. به خدا ما نمیخوایم مزاحم کسی بشیم. زن و بچه ما هم نون می خوان. دزدی که نمی تونیم بکنیم. کشاورزی داشتیم اب نبود ورشکست کردیم. با ماشین کار میکنیم. جای خوب و درست برامون در نظر بگیرن می ریم اونجا. کرایه اش هم هر چی حقه می دیم. گفتم:البته اینم دلیل نمی شه که وسط خیابون مسیر عبور و مرور مردم رو بند بیارین.
گفت: تعداد ماشین ها زیاد شده کنار هم که پارک می کنیم جا نیست شلوغ می شه دیگه. گفتم: سد معبر شهرداری گیر نمی ده؟ گفت:هر از گاهی ساعت ۶-۷ می ان یه دوری میزنن بعدش دیگه خبری نیست. البته اینم چند وقته که دیگه نمیان. هر از گاهی هم گشت راهنمایی و رانندگی می اد و یه گیری می ده. می ریم یه دور می زنیم یک ساعت دیگه برمیگردیم.
مشتری ها که بیشتر شد از مرد به ارامی جدا شدم و به خانه برگشتم. همان طور که تا صبح بر بالین فرزندم به پرستاری نشسته بودم به این فکر میکردم که اگر این بی نظمی خیابانی در تهران اتفاق می افتاد قطعا برخورد سخت و جدی تری با ان می شد و حتما تمهیدی برای مدیریت این قضیه در نظر گرفته می شد. ان هم نه ان قدر دیر که تعداد ان ها از ۲ الی ۳ ماشین دستفروش در گذر زمان تبدیل شود به ۱۲ ماشین.
چند روز از این اتفاق گذشت. به دنبال راهی بودم که بشود این تصویر نازیبای شهر را پاک کرد. تا روزی که در خانه یکی از بستگان همسرم مهمان بودیم. دست بر قضا بعد از شام در بین جماعت اقایان خانواده که در اتاقی دیگر نشسته بودیم بحث توسعه لار و استان شدن درگرفت و همگی ویژگی هایی که لار باید برای استان شدن کسب کند را برمی شمردند. یکی از اقایان که بعدا فهمیدم از طریق همسرش نسبتی سببی با همسرم دارد و تا ان روز ندیده بودمش از شهریت لار گفت و از اینکه چه موانعی بر سر راه این توسعه قرار دارد سخن به میان اورد. همان جا متوجه شدم که از کارمندان شهرداری است و در واحدی مربوط به خدمات شهری مشغول به کار است. فرصت را مغتنم شمرده و از بی نظمی هایی که ان شب در میدان فرمانداری دیده بودم گفتم و از نبود حتی یک ناظر بازدارنده دستفروش ها از تجمع در ان شب گله کردم.
سکوتی کرد و پس از کمی نزدیک تر شدن به من در لحظه ای که همه دو به دو گرم صحبت بودند با گله من همراه شد. او با دفاع از کارمندان گشت سدمعبر گفت:بچه های سد معبر از اول صبح تا ۲ بعدازظهر مشغول گشت زنی در سطح شهر هستند.اما معمولا عصرها دیگه گشت ندارن. کاهش اضافه کاری در شیفت عصر برای کارمندا از طرف سیستم مالی اداری شهرداری و شهردار باعث شده که اونا هم رغبتی برای حضور در شیفت عصر نداشته باشن. البته اگه حقشونو بدن اونا خودشون مایل هستن که عصر بیان و تا اخر شب هم وایسن.
گفتم: مگه چنین کارایی حتما باید تو ساعت اداری انجام بشه. کارهای شهری و نظارتی که ساعت نمی شناسه.مثل کار پشت میزنشینی نیست که تابع ساعت مشخصی باشه.این گشت ها باید شبانه روز فعال باشن و با حضورشون تو جاهای مختلف شهر نزارن چهره شهری اینجوری مخدوش بشه. اون بهم پاسخ داد که: خود ما هم این مساله رو می دونیم.
بارها هم از طرف مردم بهمون اعتراض شده .حتی خیلی وقتها شاهد شکایت های مردم به صورت تلفنی، حضوری و نوشتن تو فضای مجازی بودیم. اما چیکار کنیم که مدیریت مجموعه تصمیمی جدی برای این کار نمی گیره و ظاهرا عزمی هم برای حل کردن ریشه ای این مشکل نداره. گفتم: مگه سیستم نظارتی دیگه ای واسه پیگیری شکایت ها و مشکلات اینجوری نیست تو شهرداری که مشکل رو پیگیری کنه؟ در جواب گفت:به همه اونا گفتیم.اما هیچ وقت به صورت جدی بهش توجهی نکردن یا حداقل اگه کردن نتیجه ای نداده.
باید این مشکل ریشه ای حل بشه. حداقل بچه های ما اگه حق و حقوقشون درست پرداخت بشه تا اخر شب هم میمونن ولی اینم میگم که این مشکل باید از ریشه حل بشه. باید یه جایی به این دستفرو ش ها بدن که مورد توافق دو طرف باشه و دیگه احتیاج اونچنانی به گشت و این چیزا نباشه.
برای من که تحصیلاتم مدیریت دولتی شاخه مدیریت منابع انسانی بود و حسابدار بودم قابل تشخیص بود که مثلا مشکلی مثل حضور نیروهای سدمعبر ان هم با وجود تمایل خودشان تا پاسی از شب با مدیریت کردن منابع مالی ساده است و می شود با پرداخت مبلغی اضافه کاری ان را حل کرد و نمی دانم چگونه سیستم مالی اداری شهرداری این پرداخت را دریغ می کرد هر چند که اگر کسی تحصیلات مرا هم نداشت به سادگی به این نتیجه می رسید. البته به قول این بنده خدا باید این مشکل را از سرچشمه حل کرد وجای درستی برای این دستفروش ها پیدا کرد که هم نظر انها در نظر گرفته شود و هم برای شهرداری امکانش وجود داشته باشد. فکر نمی کنم حل این مشکل نیازمند این همه زمان بود. نمی دانم شاید هم مشکل چیز دیگریست.
وقتی استیصال این عضو مجموعه مدیریت خدمات شهری را دیدم بسیار ناراحت شدم که چرا چنین مشکل ساده ای که می توان با مدیریتی قوی ان را چند روزه حل کرد حالا تبدیل به بحرانی شده که شهرداری هم بر ان چشم نهاده و از پیگیری ان دست کشیده است. ان جا بود که ارزو کردم دیگر مشکلات ریز و درشت شهرداری به این شکل حل نشده باشد که اگر اینگونه بوده قطعا با این روش و منش کاری ضربات جبران ناپذیری به رشد شهری و پیشرفت لار وارد امده است.
بر اساس راهنمایی های دوستی تصمیم گرفتم چند روز دیگری که در لار حضور دارم مشکل را با مسئولین شهرداری در میان بگذارم و از ان ها بخواهم که مساله ای به این سادگی را تا به مشکلی لاینحل برای لار تبدیل نشده حل کنند. حتی شماره منشی شهردار را هم به شکلی پیدا کردم و خواستم به ملاقات بروم. اما دوستی دیگر مرا منصرف کرد و گفت: با توجه به زمانی که تو داری و در لار فرصت پیگیری و امد و رفت هر روزه را به شهرداری برای حل این مساله نداری ان را به رسانه ها بسپار و مطلبت را از طریق سایت های شهرستان پیگیری کن.
غیر از شهردار قطعا افراد و مسئولین دیگری هم در جریان قرار خواهند گرفت( هر چند که می دانم همه ازاین مشکل اطلاع دارند) و اقدام عاجل تری برای این مشکل صورت می گیرد.
به همین خاطر بود که تصمیم گرفتم علیرغم ضعفی که در نویسندگی دارم صادقانه هر چه بوده بر کاغذ بیاورم و البته همان دوست محترم که دبیر حاذقی است نوشته هایم را ویرایش کرد و غلط هایی که دال بر کم سوادی ام است را تصحیح کرد و نتیجه این شد که در اختیار رسانه های مجازی شهرستان قرار گرفت.
امیدوارم این مطلب که از دید یک لاری که مدت هاست از لار دور بوده ولی هنوز قلبش به عشق لار و لارستان می تپد و ارزویش پیشرفت هر روزه شهرش است پذیرا باشید.
هر چند که دوست گرامیم این را نیز متذکر شد که معمولا نقدهایی که در مطبوعات و سایت ها توسط افراد منتشر می شود با برخورد خوبی از سوی ادارات و ارگان ها روبرو نمی شود و معمولا به جای پیگیری اصل مساله و حل ان به دنبال یافتن منتقد و برخورد و گاه شکایت و ….. هستند.
اما قصد حقیر صرفا کمک به رفع نازیبایی هایی از شهرم بوده و از روی علاقه قلبی نسبت به کوچه کوچه شهرم این بندها را به نگارش در اورده ام.
به امید ابادانی لارستان بزرگ
درود به شرفت لاري مقيم تهران. كاري كه بايد ما ميكرديم تو كردي. افرين حرف دل ما رو زدي. خسته شديم از اينهمه بي مديريتي. اكه شهردار و نيروهاش به اندازه همين وقت كذاشتن تو ووقتي كه كذاشتي و اين مطلب مفصل رو نوشتي وتايب كردي وقت ميكذاشتن اين شهر از اين رو بهً اون رو ميشد. درود به شرفت. جاشه كه حالا كه همشهريمون اينهمه وقت كذاشته شماي نشريه ميلاد هم ارزش قايل بشي و مطلبش رو تيتر تو ديد بالا بزاري. يه ٢-٣ روز تو ديد باشه و با دو مطلب كزترشي ساده نره بايين كه از ديد حذف بشه. اينجوري هم حرف مردم به كوش مسولين ميرسه وبالاخره مي بينن . تازه جاشه كه لينكش هم براي كروههاي لاري ارسال بشه كه اين مطلبي كه اين همشهريمون اينهمه زحمت براش كشيده ديده بشه. اينجوري ايشون هم تشويق ميشه كه اين وقت را كذاشته. يا علي