میلادلارستان قصد دارد تا در حد بضاعت خویش و به اقتضای زمان بخش هایی از زندگی نامه شهدای عزیز لارستان بزرگ را جهت انس بیشتر با شهدا ارائه نماید. بی…
میلادلارستان قصد دارد تا در حد بضاعت خویش و به اقتضای زمان بخش هایی از زندگی نامه شهدای عزیز لارستان بزرگ را جهت انس بیشتر با شهدا ارائه نماید. بی شک در این راستا کم کاری هایی نیز وجود خواهد داشت که امیدواریم این قصور از جانب لارستانی های عزیز بخشوده شود. میلادلارستان
در حد اطلاعات موجود سعی دارد تا زندگی نامه شهدا را به نحو احسن در اختیار قرار دهد. فردا(۱۵ فروردین) سالگرد عروج دو کبوتر سبکبال دیگر از خه شهید پرور لارستان می باشد. شهید شکفته و شهید خداشناس….
نام: هاشم
نام خانوادگی: خداشناس
نام پدر: محمود
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
میزان تحصیلات: سوم دبیرستان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۱۵
محل شهادت: شوش
نام عملیات: فتح المبین(پدافندی)
دوره ابتدایی را در مدرسه سعدی گذراند و وارد مدرسه راهنمایی شهید مطهری (نامی) شد. پس از اتمام دوره راهنمایی، تحصیلات دوره متوسطه را در هنرستان ابوذر غفاری در رشته برق ادامه داد.
« در محیط خانواده و محلّه دارای شخصیتی عالی و قابل احترام بود. زیرا همیشه برخوردش همراه با تواضع و دوستی بود. در فراگیری وآموختن قرآن سعی وکوشش فراوانی داشت و به همین منظور در مدت ۲۵ روزی که کلاس تعلیم قرآن در مدرسه برپا شد، او بطور مرتب و با شوق و اشتیاق زیادی در کلاس حاضر می شد.» (خاطرات خانواده)
هاشم عضو شورای پایگاه شهید راستی بود و در برپایی نماز جماعت و برگزاری دعای کمیل و توسل نقش مؤثری داشت و در تیم فوتبال پیام به عنوان بازیکن حضور داشت.
سال دوم دبیرستان برای بار اول راهی جبهه آبادان شد. « … با وجود اینکه فصل امتحانات بود اما رفتن به جبهه را بر ماندن در جلسه امتحان ترجیح داد و پس از دو ماه پیکار، از جبهه بازگشت و تصمیم به ادامه تحصیلات و امتحانش گرفت به طوری که امتحانات عقب مانده اش را با آمادگی و موفقیت به پایان رساند و به کلاس سوم راه یافت … »
هاشم به دستگیری و کمک به ضعفا پیشقدم بود. « … کارهای پنهانی انجام می داد. مثلاً : روزهای تعطیل و بیکاری بیرون می رفت. از او سؤال می کردیم کجا می روی؟چیزی نمی گفت. تا چند ماه این کار ادامه داشت. از دوستش پرسیدیم که هاشم کجا می رود. دوستش گفت: به اتفاق هاشم به خانه افراد بی بضاعت و فقیر می رویم و به آنان کمک می کنیم و تعمیرات برق منزل و آبگرمکن و لوله کشی انجام می دهیم. »
اوایل اسفندماه سال ۶۰ برای بار دوم عازم جبهه شوش شد. « شب عملیات، فرمانده گردان خواست که سه نفر آماده شوند که مهمّات را به نیروهای خودی برسانند و چون از طرف جبهه عراق آتش می ریختند، هیچ کس جرأت نمی کرد. دیدیم که هاشم، محرم آشوغ و مسعود جاهدی هر سه دست بلند کردند و رفتند … فردای آن روز بود که … »دوم فروردین ماه سال ۶۱ در ابتدای عملیات فتح المبین از ناحیه شکم مجروح شد. همرزمانش خواستند او را برگردانند اما او نپذیرفت و آنها را به ادامه عملیات تشویق و مجبور کرد تا اینکه بر اثر خونریزی به شهادت رسید.
« در عملیات فتح المبین در بین خط نیروهای ایران و عراق شهید خداشناس به شهادت رسید. سینه خیز رفتم و با طنابی پای شهید خداشناس را بستم. هر طور که بود جسد شهید خداشناس را به طرف نیروهای ایرانی کشیدم. گفتم: این همرزم ما و همشهری ماست. هر طور شده باید جسد او را به شهرمان انتقال دهیم تا فردا پیش همشهریان شرمنده نباشیم. » (خاطرات شهید سپند آسا به نقل از خانواده اش)
« … حالا که من آمده ام به جبهه حق علیه باطل، خودم آمده ام و هیچ کس مرا مجبور نکرده بلکه این وجدان خودم و خون این شهید همیشه (جاوید) تاریخ است که مرا واداشته تا به جبهه بیایم … مبادا برای من ناراحت شوید مگر خون من از امام حسین (علیه السلام) یا بهشتی، یا رجائی، یا باهنر، یا مطهری یا عباس راستی و غیره سرخ تر است. اصلاً برای من گریه نکنید. و ای همشهریان و همکلاسیها و هم محلّه ای ها! از شما می خواهم به فکر اسلام باشید که اسلام نجات دهنده شماهاست و شما به سود اسلام و این انقلاب کار بکنید … »
نام: طالب
نام خانوادگی: شکفته
نام پدر: رمضان
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
میزان تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۱۵
محل شهادت: آبادان
نام عملیات: فتح المبین(پدافندی)
در سال۱۳۳۷ در لار بدنیا آمدم و تحصیلات ابتدائی ام را در زادگاه خود (دبستان حافظ) گذراندم، پس از گذراندن دبیرستان در مدرسه صحبت لاری به دانشسرا رفته و چون به شغل آموزگاری علاقه زیادی داشتم پس از گذراندن دوره دو ساله دانش سرا (سال ۵۵) به اتفاق یکی از دوستان شهیدم بنام (بهمن باقری) به خدمت مقدس آموزگاری در یکی از روستاهای اوز مشغول شدیم و پس از گذراندن دوره سربازی(یا سپاه دانش) به خاطر علاقه شدید به این شغل، راهم را جهت خدمت به مستضعفین در روستاها ادامه دادم»
سالهائی که شهید در روستای (کوه مرچی) لامرد درس می داد مصادف با اوج گیری جریان انقلاب بود که او همراه با دوستش بهمن باقری به فعالیت سیاسی می پرداخت.
پس از انقلاب مدتی در خنج و فیشور معلم بود تا این که سال ۶۰ به همراه دوستش بهن عازم جبهه شد و در عملیات حصر آبادان شرکت کرد. بعد به جبهه بستان رفت همان جا بود که بهمن باقری به شهادت رسید و او تنها منقلب و مصیبت زده به لار بازگشت. «هنگامی که دوست بسیار صمیمی اش در جبهه بستان شهید شد او نتوانست جسد پاک و مطهرش را پیدا کند و تنها به لار برگشت پس از مدتی که مسئولیت مدرسه شبانه روزی اوز را به عهده داشت دوباره تصمیم گرفت به جبهه برود. دوستان به او گفتند که این بار حتماً جسد بهمن را با خودت بیاور؛ طالب در جواب گفت: برادران، من دیگر به دنبال جسد او نمی گردم این بار روح او را خواهم یافت و با اطمینان به همه می گفت من شهید می شوم. برخلاف دفعات پیش که بدون خبر عازم جبهه می شد این بار آمد و خداحافظی کرد و گفت: پدر و مادر من این بار شهید می شوم مبادا نگران شوید»
طالب سه بار به جبهه رفت و هر بار از دیگران می خواست دعا کنند او شهید شود. او واقعاً طالب شهادت بود. برای سومین بار عازم جبهه شد و در جبهه آبادان (کارون- اروند) فرماندهی گردان تیپ ۳۳ المهدی را به عهده داشت. در پانزدهم فروردین ماه سال ۶۱ در عملیات فتح المبین، موقع تعویض نیرو در منطقه عملیاتی به شهادت رسید. روحش شاد.
شهادتش را نه تنها خود بلکه یکی از دانش آموزان مدرسه شبانه روزی اوز نیز در خواب دیده بود. در میان وسایلی که از او مانده نامه ای است به قلم یکی از دانش آموزان که نوشته است «سرپرست مهربانم من خواب دیده ام که تو شهید شدی هر چند که دلم نمی خواهد تو شهید شوی، بیا و با هم عکس بگیریم»
« آنچه ذکر می کنم با یقین و راهم و حضور قلبی و آگاهی کامل است؛ راهی را انتخاب کرده ام که انشاء الله امیدوارم فی سبیل الله باشد؛ راهی است که تمام مستضعفین و آزادیخواهان برای برچیدن ظلم باید این را ه را طی کنند و باید همچون سرور شهیدان سید الشهداء حسین بن علی بود که فرمود
(ان الحیوه عقیده وجهاد .)…» (وصیت نامه)