دُماغ (بيني) دماغش، خرمن بنارو پاك ناكن.… به شخص پرفيس و افاده ميگويند.*** دُماغ، تَوو مَدِه.دماغت را پيچ و تاب مده.با حركات بيني نارضايتي و ناراحتي خود را به ديگران…
دُماغ (بيني)
دماغش، خرمن بنارو پاك ناكن.
… به شخص پرفيس و افاده ميگويند.
***
دُماغ، تَوو مَدِه.
دماغت را پيچ و تاب مده.
با حركات بيني نارضايتي و ناراحتي خود را به ديگران نشان دادن.
***
خيلي دُماغ اُشِه.
(كنايه از افراد پرتكبر است)
… خيلي پرافاده و پرتمنا است.
***
آدم دُماغدارياِ.
… آدم پرمدعا و پرتكبري است.
***
بيدُماغِه
بيتكبر است.
(اصطلاحي است)
***
اِرُوز بيدُماغِش!
به كسي كه پرسر و صدا و پرجنب و جوش بوده و يكباره ساكت و دمق شده باشد، گويند.
***
دُماغش چُنِ اَسپَكوئه
به شخصي كه دماغش پهن باشد ميگويند.
(اسپكو) قسمت پهن ابتداي ساقه درخت نخل گويند كه به قسمت انتهايي باريك ميشود.
***
دُماغش واچِلَكِدِه
(اصطلاحي است)
براي افرادي كه دماغ پهن دارند و گويي كسي آن را لگد كرده طوري كه له شده باشد.
***
قلم دماغ اُشكَشِدِسُّن
يعني آنقدر لاغر شده بود كه دماغش در صورتش نمايانتر بود.
***
دِگه دُماغُش نَواسَهاِم
…زير بار افادهها و تكبرش نميروم.
ديگر به من نميتواند تكبر و افاده بفروشد.
***
دُماغُش اُمسُخَنا – پوزُش اُمسُخَنا
او را سر جايش نشاندم – خيطش كردم.
***
يك مَهاري مَه پوز (دماغ) كِه.
(اصطلاحي است)
چنان با او درافتادم – به حسابش رسيدم.
مثل: كاري كردم كه ديگر از اين غلطها نكند.