شنبه ۰۷ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۵۵ق.ظ
::آخرین مطلب 46 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 0

یادواره ای در گمنامی تمام….

 یادواره ی شهدای گمنام لارستان هفتم خرداد” سالروز تدفین دو شهید بی نام و نشان این سرزمین” در دانشگاه آزاد اسلامی لارستان با حضور مشتاقان شهادت و سخنرانی یکی از…

 یادواره ی شهدای گمنام لارستان هفتم خرداد” سالروز تدفین دو شهید بی نام و نشان این سرزمین” در دانشگاه آزاد اسلامی لارستان با حضور مشتاقان

شهادت و سخنرانی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دکتر سبحانی در گمنامی محض برگزار شد. گمنامی بزرگداشت شهدای گمنام در سکوت مطلق مجتمع کوثر دانشگاه آزاد اسلامی. به گزارش میلادلارستان و به نقل از لادستان، این موضوع باعث گشت تا سردبیر مجله فرهنگی لادستان به پاسداشت این شهدای بی نشان خط پاره هایی از یادواره ی شهدای گمنام سال ۱۳۹۱ را  بازنشر نماید.

باز هم يادواره شهدا …؟؟؟

در زندگي ما كم نيستند لحظه هايي كه عادي يا غير عادي ما را پرمي دهند به يك جاي دور، جايي كه انگار با همه دور بودنش، همين نزديكي هاست ، جايي كه با تمام و جود حسش مي كنيم، ميشناسيمش و برايمان آشناست . مطالب پيش رو قطره ي كوچكي است از بي نهايت يك اتفاق ساده، يعني به قول روشنفكران، باز هم يادواره ي شهدا …؟؟

۱ ) وقتي به چند تا سنگ و تابوك هاي شكسته كنارقبور نگاه مي كرد . از خودش خجالت مي كشيد مدت ها مي شد كه وضعيت تغيير نكرده بود، آن روز تصميم گرفت برود پيش مسئولين شهر و از وضع موجود مزار شهدا شكايت كند .

وقتي داشت از پنجره دانشكده معراج شهدا را نگاه ميكرد ، ناخوداگاه يك زيارت عاشورا نذر حل اين مسئله كرد ، جمله آخر زيارت را كه خواند، يكي از كاركنان شروع به صحبت كرد : از آنجا كه ممكن است بعضي از شما، از وضعيت موجود مزار شهدا ناراضي باشيد بايد بگوئيم كه ما در پي ساخت بهترين مقبره هستيم .

ديگر حرف هاي او را نمي شنيد .

۲ ) حرف مي زنند استدلال مي آورند، مناظره مي كنند، طعنه مي شنوند و جواب هاي منطقي و غيرمنطقي حتي شايد فحش تك نفري، دو نفري يا شايد سه نفر ، چند ماه است يا سال كه كارشان، عشقشان و زندگيشان شده همين، رفع شبهات تدفين .

۳ ) ده روز پشت سرهم شماره «حاج آقا ماندگاري» را مي گرفت اما كسي جواب نمي داد حتي آشنايان هم نمي توانستند حاجي را پيدا كنند . دلش گرفت . روز دهم همين طور كه گوشي دستش بود توسل كرد به مادر سادات . هنوز حرفش تمام نشده بود كه صدايي از آن طرف خط ، به خود آوردش . چشم هايش خيس شد . حاجي بود . ياس، درب هاي بسته، گشايش

۴ ) پس از برنامه آمده بود كنار قبرهاي شهدا و فاتحه مي خواند . دستم را زدم پشت شانه اش و گفتم خسته نباشي! خدايي اش مديریتت عالي بود خوب همه چيز رو جمع و جور كردي.

سرش را كه بالا آورد، چشم هايش پر از اشك بود نگاهي به لبخنده ماسيده روي لبم كرد و گفت « هر وقت به خودم ميگفتم برنامه ريزي خوبي كرده ايم و كارها خوب پيش مي روند همه چيز به هم مي ريخت و دوباره درست مي شد اصلا گاهي طبق برنامه ريزي ما نبود، چه طور بگويم مديريت و برنامه ريزي هم با خودشان بود …»

۵ ) دكور را سپرده بودند به او ، فقط چند روز تا يادواره ي شهدا مانده بود و دستش خالي خالي بود انگار فكرش قفل شده بود . بالاخره يك طرح رسيد و او هم معطل نماند . اما روز يادواره شك كردند، گفتند اگر طرح با شهداست چرا هيچ چيز درست نيست …؟ دكور برنامه، دكوري بود كه هيچ كس فكرش را نميكرد با آن شرايط جوي آنقدر معنوي باشد .

۶) وارد ساختمان كه شدم هر كس مشغول كاري بود ، يكي با قلم موهايش ور مي رفت، يكي خط مينوشت يكي مقوا مي بريد ، يكي هم آن گوشه داشت عاشورا مي خواند .

گفتم دير وقت است، اگر كسي خسته است برود بخوابد ، انگار كسي حرفم را نشنيد، باز هم يكي با قلم موهايش ور مي رفت ، يكي خط مي نوشت، يكي مقوا مي بريد يكي هم آن گوشه داشت عاشورا مي خواند . يادم آمد كه كار براي خدا خستگي ندارد .

۷ ) خيلي خسته بود ، خسته اش كرده بودند . از همان روز اول كه وارد ستاد يادواره شد. همه ي برنامه هاي جانبي و تفريحاتش را و اصلا همه كارهاي غير ضروري اش را به خاطر يادواره كنار گذاشته بود . از طرفي توي جلسات با مسئولان شهرستان نمي توانست بي نظمي و كم گذاشتن را تحمل كند .

۸ ) چند شبي بود كه درست نخوابيده بودند امشب هم بايد بيدار مي مانند تا مطمئن شوند كه همه ي كارها درست انجام خواهد شد هوا گرگ و ميشي بود ، خواست زيارت جامعه بخواند اما وقتي ديد كه تنهايند عاشورا خواند .

۹ ) گفت : « شهدا با بركتند .»
گفتم : « بله ، البته »
گفت : « شهدا با بركتند .»
گفتم : « البته »
گفت : « شهدا با بركتند .»
دهانم را كه باز كردم ، از جذبه ي نگاهش ، حرف در دهان قفل شد . نگفتم .
گفت : « شهدا بابركتند ، وقتي معني اش را فهميدي بگو بله ! »

نگاهم را از نگاهش گرفتم ، چشمم به خيل جمعيت افتاد ، پيراهنش را كشيدم و با لبخند گفتم « بله مطمئنم ، كه شهدا بابركتند. لبخندي زد . خودش فهميد كه فهميده ام .

۱۰ ) روز يادواره شهدا از شلوغ ترين روزهاي شهر بود چند هزار نفر، مرد ، زن، پير، جوان، با سواد و بي سواد، همه و همه آمده بودند براي غربت شهدا. اين وسط يك عده هم انگار سرشان را كرده بودند زير برف .

آن بالا توي تراس خوابگاه آقايان، با شلوارك و ركابي ايستاده بودند و مردم را تماشامي كردند. همان چند نفر …

۱۱ ) همه شان بچه هاي تشكيلاتي بودند كار كرده بودند با اين همه، دل مسئولشان آرام نمي گرفت مگر مي شود اين بچه هاي دو آتيشه كه چند هفته است براي برگزاري يادواره بال بال مي زنند . وسط مراسم سر جايشان بايستند. مراسم كه تمام شد ايمانم به بچه ها كامل شد بچه هاي انتظامات به اندازه يك نگاه كردن هم رويشان را برنگرداندند.

۱۲ ) بسته فرهنگي اش را به دست چپش داده بود و چفيه ي تبرك شده اش را بدست راست، محكم گذاشته بود روي سينه اش . پهناي صورتش پر از اشك بود و انگار حواسش به اطراف نبود، انگار نه انگار كه مسئول …. شهرستان است .

۱۳ ) معجزه مي تواند شنيدن جمله اي باشد كه شايد هزاران بار آن را شنيده باشي، خودش مي گفت، معجزه است معجزه شهداي گمنام يا … از فردا … او مي خواست، شهدا هم خواستند .

۱۴ ) از دانشكده كه بيرون آمدم چشمم به پرچم ها و بنرهاي شهدا افتاد. دلم گرفت با خودم گفتم كه روز تدفين عزادار خوبي نبوده ام، توي همين فكرها بودم كه چشمم به يك جمله افتاد : « شهيد عزادار نمي خواهد، شهيد رهرو مي خواهد . »

روايتي از يادواره شهداي گمنام لارستان – ۴ خرداد ماه ۱۳۹۱
( ۲ رجب ۱۴۳۳)

 

 

نوشته شده در تاریخ:یکشنبه 31 می 2015 ساعت 2:40ق.ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین