«آي بدا خندلو …. آي بدا خندلو….» اين صداي خندلو فروشه كه از كوچه پس كوچهها به گوش ميرسد. صدا رو كه ميشنوم يك قرون از مادرم طلب ميكنم تا…
«آي بدا خندلو …. آي بدا خندلو….» اين صداي خندلو فروشه كه از كوچه پس كوچهها به گوش ميرسد. صدا رو كه ميشنوم يك قرون از مادرم طلب ميكنم تا خندلو بخرم. مادر ميگه: «ننه جان مَ اَتِ مَطبَخِم بيبي هم آرد اَخمير اَكِردايي بُرو تَصدقت بِبِم تِكِه جَي تَي كاري، اَزِرِ طاقچه پوش، ۳ تا دوقِنِني اُدِه و يك پنج قِنِني. يك دو قِنني واسي، يك قِني خَندَلو اُسي يك قنيدوش وَدَگَردَن وااَمكِه اُنِس»
همين كار را ميكنم و از ميان اون دو قروني و ۵ قرونيها، يه قروني پيدا ميكنم و خودم رو با دو ميرسونم نزد خندلوفروش. حالا خندلوها رو خريدم و كردم توي ظرف معدني و دارم ميبرم خونه كه دوباره صدايي ميشنوم. يكي داد مي زنه «آي بَركو تَل» و يكي ديگه ميگه «آي بدا بلبل مُشاتو» با خودم ميگم اي كاش بلبل مشاطو خريده بودم. وارد خونه ميشم مي بينم مادرم و بيبي پچاها رو آتش زدند و مشغول درست كردن تپ تپي و شل شلو و نينني و بالاتوه هستند.
ميرم كنار بيبي و ميگم بيبي تو دندون نداري اين خندلوها رو تو و ننه بخوريد من ميرم بلبل مشاطو ميخرم. بيبي و ننه ميگن ما روزهايم. ميگم ولي من بلبل مشاتو ميخوام ننه ميگه خوب مي خواستي اول همين كه ميگي بخري. بعد ادامه ميدم، اتفاقاً صداي بركو هم اومد خيلي دلم توش رفت. ننه ميگه: معلومه اروز تو چوته؟
ميگم: من اصلاً كُويته شعبون ميخوام، ميگه اِوقته مَ كُويته از كجا بيارم. ميگم: حالا كه اديا ني، م كفتر موي. ننه ميگه: دو وارَه اِبِچي پا شَه دَولونا، واگِشت گِر شَه سِرَ كَتِه. بيبي به ننه ميگه: حالا تو دَس از نو واپُدَ بِكَش برو اِبچي شَه كَنگ بكن.اُش بُبو اَدَر دَولو، بلكه گِر شَز سِرَ بِكِت» ننه بهم چشم غره ميره شيون و گريه ما ميره بالا مياد لب حوض آبي به صورت ما ميزنه و زير لب اين شعر رو ميخونه:
لولو مغز بَدُم
بِچُم چِده اَطال بَدُم
مَغزش خوش اَخوي
پولش اَدِه اَمَردم
بعد ننه جان ميره توي كدوي مرغي، يك تخممرغ برميداره و ميگه: «اِتَز وَر رنگ اَكُنِم. اِ يك قِنني هم كه اُمگُت واسِرِجاش اُنِس وَسُه خُوت»
راستش همه گريه ما هم سر همين يك قروني بود كه پس نديم. بعدش هم آروم ميشينيم و خندلو رو ميخوريم. بيبي به ننه ميگه: جَل الخالق اِبِچي اول چوشَكِه، حالا چو اَكِردايي. ننه ميگه: صبر بُكُن كارُموكِه تَموم بواِس زِنوم شَ خِر اكنم. دوباره اشكم در ميآد و مي گم: من كه شكمم درد نميكنه. ننه ميخنده و ميگه: مَ كه امفهمي، چوتَند تَوِس يك قِننو تَگير بيا و اُچِش بلبل مشاتو بِخِلِش. سرم رو پايين ميندازم و از در ميزنم بيرون. ولي ديگه اثري از بركوفروش و بلبل مشاتو فروش نيست. نبات م، چوا اانكه ادائش؟ سرم را بالا ميكنم بباجي خوب و مهربونم روميبينم كه بروم ايستاده. بغلم ميكنه و از توي جيبش شكرپنير و نقل درمياره و ميگه، نزديك غروبه برو پسرم وضو بگير باهم بريم پشت سر آقا نماز بخونيم. من هم وضو ميگيرم و به اتفاق بباجي ميرم مسجد و پشت سر آقا نماز ميخونيم. ياد همه بباجيها و بيبي ها به خير.
حميد بامدادي