چشمان عسلياش را به من دوخته بود. چشمانش برق عجيبي داشت او چشم از چشمم برنميداشت. پاهايم ميلرزيد. دستانم ميلرزيد حتي دلم ميلرزيد. او قدمي به جلو برداشت و من…
چشمان عسلياش را به من دوخته بود. چشمانش برق عجيبي داشت او چشم از چشمم برنميداشت. پاهايم ميلرزيد. دستانم ميلرزيد حتي دلم ميلرزيد. او قدمي به جلو برداشت و من قدمي به عقب. او قدمهايش را بيشتر كرد و من هم قدمهايم بيشتر!
ديگر جاي ايستادن نبود او ميامد و من بايد ميرفتم. رفتن كه چه عرض كنم، بايد فرار ميكردم. پا به فرار گذاشتم،حال ندو كي بدو؟! آقا سگه ول كنم نبود. با داد وفرياد از مردم خواستم كمكم كنند كه اتفاقاً چندتا جوانمرد به فريادم رسيدند و آقاي سگ با ديدن آنها از دنبال كردنم دست كشيد.
از آن جوانان غيور تشكر كردم كه حافظ جان و مال اهالي محلهشان هستند كه ناگهان صداي خرناس چند سگ به گوش رسيد. آن آقاي سگ با دوستان ولگردش برگشته بود. ديگر جاي توقف و تشكر كردن از اين و آن نبود. دسته جمعي پا گذاشتيم به فرار اما چه سود كه تعدادي سگ نيز از روبرو به ما حملهور شدند.
خلاصه سگها ما را محاصره كردند و باز هم شروع كردن به واق واق كردن. صدايشان امانم را بريده بود بلند فرياد زدم كمك كمك كمك و…
صداي بباجي را شنيدم كه ميگفت: حميد، حميد … از خواب پريدم. بباجي پرسيد؟ چيه؟ چي شده؟ خواب ديدي؟ و من هم خوابم را برايش تعريف كردم. او خنديد و گفت:خواب ديدي خير باشه. خوب گوش كن صداي يك سگ كه داره به دنبال يه همدم ميگرده معلومه كه خيلي تنهاست خوب گوش كن! راست ميگفت از روي پشت بامي كه ما خوابيده بوديم آن صدا كاملاً به گوش ميرسيد.
بباجي ادامه داد: به اطرافت نگاه كن. به اين آسمان زيبا با اين همه ستاره و اون مهتاب قشنگ با نور چشمنوازش و يا حتي صداي همين سگ تنها كه دل آدم واسش كباب ميشه. پرسيدم: حالا چي شده كه به فكر تنهايي اين سگ افتاديد؟ گفت: به خاطر خواب عجيب و غريب تو، كه همش خواب ميبيني شهر پر شده از سگهاي ولگرد كه ميخوان همه مردم رو بخورند. اصلاً بيا يك فرض بگيريم. فرض كن فقط فرض به اين كه اين سگ تنها، بالاخره يك همدم پيدا كنه،پس از مدتي از ازدواج اين دو، اونها صاحب يك چهارقلو بشن.
پس از مدتي اين چهار قلو كه اتفاقاً دوتا نر و دوتا ماده هستند يك ازدواج فاميلي انجام بدن و از ازدواج هر زوج دوباره يك چهارقلو به دنيا بيارن و اگه شرايط محيطي اجازه بده يكهو ميبيني دور و برت پر شده از سگهاي قد و نيم قد. خلاصه اين كه اگر فرض رو بيشتر باز كنيم و بگيم كه اگر مردم از دست آزار و اذيت اين سگها به مسئولين شهري اعتراض كنند مسئولين بلافاصله جلسه مشورتي تشكيل داده و تصميم خود را در قالب يك بسته حمايتي به مردم ارائه ميدن. البته در اين بسته حمايتي، مسئولين توجه خاصي نيز به حيات وحش شهري نيز دارن و به اين نكته توجه دارند كه اگر بخوان آسيبي به اين سگها بزنند از طرف محافظان محيط زيست مورد بازخواست واقع ميشن.
از اين رو آنها با يك خرد جمعي تصميم ميگيرند كه در نقاط مختلف هر محله افرادي را با بلندگوهاي مخصوص قرار دهند تا موقع ورود سگهاي ولگرد به مردم اطلاع دهند تا آنها سريعاً خود را به پناهگاههايي كه از قبل تهيه شده برسانند و براي سهولت در كار و شناسايي بهتر گلههاي سگي، سردسته هر گله سگ را با الهام از اسامي كبوتران، نامگذاري بكنند تا مردم ضمن آشنايي با علم كبوترپراني، نسبت به ميزان خطرات احتمالي اين گله سگها از خود عكسالعمل نشان دهند. در اينجا لازمه چند نمونه از اين اسمها رو ذكر كنم:
«سفيد دم، سياه دم، سينهسياه، سينه زرد، سرخ دم، غورهاي، ليلك، گووك، قره: سرور دم، سوسني، طوق سوسني، شامي، شهري، طوق شازده، مخمل، دوكت سفيد،كله دم سياه و…»
خلاصه اين كه با اين روش، ضمن محفوظ نگه داشتن مردم از دندانهاي تيز سگها، حيات وحش شهري نيز كاملاً حفظ ميشه، اون وقته كه مسئولين با اين كارشون به مردم ثابت ميكنند كه ما چقدر به فكر شما هستيم. فرض بباجي كه به اين جا رسيد گفتم، بباجي جان چه چيزهايي به فكرت ميرسه، ها؟!
خوب ناسلامتي ما توي يك شهر زندگي ميكنيم و با يك نظام شهري منضبط مواجهايم. اصلاً اين چيزي كه شما گفتيد اتفاق نخواهد افتاد. بباجي لبخندي زد و گفت:البته … البته! و دوباره نگاهش به آسمان پرستاره افتاد. چند شب بعد صداي سگ، بيشتر شده بود. ظاهراً سگ قصه ما همدمش را پيدا كرده بود. حالا ديگر آن سگ، تنها نبود. آنها دوتا شده بودند. به قول بباجي:
«مُروَش از بقيهشو»