سال دوم دبیرستان بودکه برای دوّمین بار عازم جبهه شد. « همیشه به یاد خدا بود و از هر گناهی دوری می کرد. نمازاول وقت و نماز جماعتش ترک نمی…
سال دوم دبیرستان بودکه برای دوّمین بار عازم جبهه شد. « همیشه به یاد خدا بود و از هر گناهی دوری می کرد. نمازاول وقت و نماز جماعتش ترک نمی شد. در جبهه قبل از خواب دعایی می خواند تا نیمه شب سر وقت بیدارشود. ساعت ۳ نیمه شب از خواب بیدار می شد و نمازشب می خواند. » ( احمد سروی،همرزم شهید) پس از ۹ سال انتظار به همّت گروه تجسّس، پیکر مطهرش به آغوش خانواده اش بازگردانده شد.
او را با نام حمید می شناختند. وقتی چشم به دنیا گشود که خانواده اش داغ چندین فرزند را چشیده بود و تولّد او شادی و نشاط خاصی به خانواده اش بخشید. پس از طی کردن دوره ابتدایی در دبستان حافظ و میثم تمّار، وارد راهنمایی رازی شد و از شاگردان ممتاز و منظم مدرسه بود. با پایان دوره راهنمایی وارد دبیرستان صحبت لاری شد.
« جوانی خوش اخلاق و متواضع و فروتن بود و نماز جمعه را ترک نمی کرد. کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد. وقتی مادر مانع کارش شد، می گفت: می خواهم کارهایم را خودم انجام دهم تا شاید گوشه ای از زحمت تو را کم کرده باشم. » (خاطرات خانواده)
وقتی در پانزده سالگی قصد رفتن به جبهه کرد، با مخالفت خانواده روبرو شد ولی چند ماه بعد بی خبر عازم جبهه غرب مهاباد شد. « پدرجان از اینکه بی خبر به جبهه آمده ام خیلی معذرت می خواهم و امیدوارم که حلالم کنید و مرا ببخشید و از مادر و دیگر اقوام نیز معذرت می خواهم … من خودم تنها نیستم و بچه های لاری ۱۰ نفر هستیم … مدّت مأموریت ما سه ماه است … » (گوشه ای از نامه شهید به خانواده اش)
او از اعضاء فعّال بسیج و پایگاه مقاومت شهید شاکری بود و با وجود اینکه مدرسه را به عشقِ « خدمت به اسلام و مسلمین » رها کرده بود، اما در جبهه هم به فکر تحصیل و دانش اندوزی بود.
« به رضا بگویید که اگر زحمتی ندارد، از مدرسه یا از مکتب الاسلامی سؤال کند که آیا بعد هم می شود ثبت نام کرد یا نه؟ » (نامه شهید به خانواده)
سال دوم دبیرستان بودکه برای دوّمین بار عازم جبهه شد. « همیشه به یاد خدا بود و از هر گناهی دوری می کرد. نمازاول وقت و نماز جماعتش ترک نمی شد. در جبهه قبل از خواب دعایی می خواند تا نیمه شب سر وقت بیدارشود. ساعت ۳ نیمه شب از خواب بیدار می شد و نمازشب می خواند. » ( احمد سروی،همرزم شهید)
تا اینکه نوزدهم دی ماه ۶۵ بعنوان آرپیجی زن در شلمچه طی عملیات کربلای ۵ به همراه همرزمش شهید نوبخت به شهادت رسید و پس از ۹ سال انتظار به همّت گروه تجسّس، پیکر مطهرش به آغوش خانواده اش بازگردانده شد.روحش شاد.
« هدف من از رفتن به جبهه این است که چون در حال حاضراسلام در خطر است، برای رضای خدا و جهاد در راه خدا، سفر می کنم. در مرگ من گریه نکنید زیرا شهادت برای من سعادت است. امام را یاری کنید و مانند مردم کوفه و شام نباشید که یار نیمه راه امام بودند. » (وصبت نامه)