چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۵ق.ظ
::آخرین مطلب 2 ساعت پیش | افراد آنلاین: 1

چشمانش بسته بود .

چشمانش بسته بود . نفسهاي آخرش را مي‌كشيد .  دستانش به سردي مي گراييد و به رخسارش رنگي نمانده بود. مادر قرآن مي‌خواند . پدر ذكر ميگفت و من نگاهش…

چشمانش بسته بود . نفسهاي آخرش را مي‌كشيد .  دستانش به سردي مي گراييد و به رخسارش رنگي نمانده بود. مادر قرآن مي‌خواند . پدر ذكر ميگفت و من نگاهش مي‌كردم. ظهر بود ، ظهر روز عاشورا . نوايي بلند شد :

 بسته ام نذر كه عمري ز غمت گريه كنم
  آه از دل كشم و از المت گريه كنم
  گاه در ماتم تو بر سر و بر  سينه زنم
 گاه بنشينم و زير علمت گريه كنم
كاش آيي دَمِ مردن به سر بالينم
تا نهم صورت خود بر قدمت گريه كنم

نگاهش كردم . اشكش جاري شده بود . بباجي گريه مي‌كرد. باز نوايي بلند شد :

 بار الها نشود لال به هنگام ممات
  هر زباني كه فرستد به محمد صلوات

بباجي زير لب چيزي گفت ، لحظه اي چشمانش را باز كرد . لبخندي زد . چشمانش را بست و …….
مادر همچنان قرآن مي خواند ، اشك مي ريخت ، پدر پيشاني بباجي را بوسيد  . دستانش را گرفتم . ميان مشت گره كرده اش چيزي بود . كاغذي بود . بازش كردم . خواندمش :

   من كرببلا را چو خزان ديدم و رفتم
    چون مرغ شب از داغ تو ناليدم و رفتم
    اي باغ كه داري تو بسي گل به گلستان
   اين خرمن گل را به تو بخشيدم و رفتم

حميد رضا پريدار

نوشته شده در تاریخ:یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۴:۰۶ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین