احساس گرمي دستان پينه بستهاش بر گونههايمان و شور و شعف ديدار او كه هيچوقت از يادمان نميرود. او ميگفت: شماها ميوه و ثمره ماييد و اين از لطف خداست…
احساس گرمي دستان پينه بستهاش بر گونههايمان و شور و شعف ديدار او كه هيچوقت از يادمان نميرود. او ميگفت: شماها ميوه و ثمره ماييد و اين از لطف خداست اول و آخر هر چيزي خداست هر اتفاقي چه خوش چه ناخوش همه از حكمت اوست. خدا هيچوقت بدي بندگانش را نميخواهد، پس او را فراموش نكنيد.
بباجي، يك دنيا معرفت بود. عشق بود و صفا، يك شمع پرفروغ كه ما مثل پروانههايي به دورش بوديم ولي اين شمع به يكباره خاموش شد. احساس خوبي نبود، درد داشت، درد فراق، ولي بايد پذيرفته ميشد. چرا كه اين هم از حكمت خداست. به قول خودش: «آدمها اگه يه روزي آمدند، بايد يه روزي هم بروند مهم اينه كه در اين مدت آمدن و رفتن چه كار كردهاند» صحبتهاي بباجي، كارها و اعمال او هميشه در ذهن ماست.
پس او نزد ما زنده است، هرچند جسمش نيست. يادشان ميكنيم و سخنانشان را سرلوحه كارهايمان قرار ميدهيم و به همة آنهايي كه روزي بباجي در كنارشان بوده والان نيست ميگويم:
ميسوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد يارب بلا بگردان
حافظ زخوبرويان بختت جز اين قدر نيست
گر نيستت رضايي حكم قضا بگردان