نوجوان ۱۶ ساله. متولد شهر لار. شهید مصطفی بنی زمان… چند وقتی قصدم بر این بود که خانواده های شهدا رو مجموعه کار کنم.اولین خانواده شهید که کار کردم.، شهید…
نوجوان ۱۶ ساله. متولد شهر لار. شهید مصطفی بنی زمان…
چند وقتی قصدم بر این بود که خانواده های شهدا رو مجموعه کار کنم.
اولین خانواده شهید که کار کردم.، شهید مصطفی بنی زمان بود…
مجموعه شهیدم تبدیل شد به یک گزارش درد…
مادر شهید از دوری مصطفی آلزایمر دارد. اما مگر آلزایمر فراموشی نمیاورد؟ پس چرا هرروز مادر قاب عکس مصطفی را بغل میکند و میبوسد؟ نمیدانم دیدن عکس مصطفی مادر رو داغون میکنه یا آروم؟
پدر مصطفی نیز بازنشست شده و سالخورده میباشد و تختش کنار تخت همسرش قرار دارد. پدرو مادر شهید همدیگر را خیلی دوست دارند و تابحال از هم جدا نشده اند. حتی در زمان پیری…
خواهر مصطفی میگفت: دو پرستار برای پدر و مادرم گرفته ایم. مادر حتی یک ویلچر هم ندارد.
مرتضی، برادر دوقلوی مصطفی هرروز از کار که برمیگردد سری به پدرو مادر میزند و دست و پیشانی مادر و پدرش را میبوسد تا شاید کمتر غم رفتن مصطفی حس کنند.
در خانه شهید یک اتاق را مخصوص حسینیه تدارک دیده اند و روزهای شنبه در آنجا قرائت قرآن و دعا میباشد.
به راستی، برای شهدا چه کرده ایم؟
شهدا رفتند تا ما زنده بمانیم. شهدا رفتند… اما خانواده هایشان هنوز هستند.
بعد از شهدا یادی کنیم از خانواده های شهدا…
عکاس و خبرنگار: مهدی ابراری