صبح عليالطلوع به دنبال بباجي رفتم تا او را براي معاينه به درمانگاه بيمارستان ببرم. آخه ميگفتند چند پزشك متخصص با قيمت مناسب ويزيت، مردم رو معاينه ميكنند. سوار ماشين…
صبح عليالطلوع به دنبال بباجي رفتم تا او را براي معاينه به درمانگاه بيمارستان ببرم. آخه ميگفتند چند پزشك متخصص با قيمت مناسب ويزيت، مردم رو معاينه ميكنند. سوار ماشين كه شديم بباجي گفت:دوباره دارن نشون ميدن. گفتم: چي؟ كي؟ گفت: اي بابا مگه تلويزيون نگاه نميكني؟ اين سريال شبهاي برره ديگه. گفتم: آهان از شبكه استان فارس؟! آره ديدم.
گفت: اولاَ شبكه فارس نه و شبكه شيراز چون ما هرچه چشم باز ميكنيم و گوشمان را تيز، فقط حرف، حرف شيراز است و بس. بگذريم، ميخواستم بگم اين كيوون هست، پسر خان بالا برره، عجب آدميه، ها!!چه قدر پول زور ميگيره؟! جالب اينجاست پولهايي كه گوشه نداره هم ميده پس. خنديدم و گفتم:بباجي جون، فيلمه ديگه بايد يه كاري بكنند مردم بخندند ديگه. گفت: اتفاقاً اشارهي خوبي ميكنند. اصلاً بيا فرض كن، فقط فرض كه در اين دوره و زمونه كسي بخواد زورگيري كنه، چه اتفاقي ميافته؟! آيا مردم مثل قديما همينطور ساكت ميمونند و به راحتي پول زور ميدن؟ اصلاً خدا پدر و مادر دولت رو بيامرزه كه طي چند سال گذشته با تمهيداتي كه ريخته، ريشه اين اعمال زشت رو از بيخ و بن در آورده.
صحبتهاي بباجي درست بود واقعاً اون قديما با اين زورگيريها چي كار ميكردند؟! بگذريم؛ به بيمارستان رسيديم. پياده شديم و به طرف درمانگاه به راه افتاديم. بباجي هم عصازنان ميآمد و مرتب پدربيامرزي ميگفت به خيّريني كه بيمارستان رو ساختند و تجهيزاتش را فراهم آوردند. وارد درمانگاه شديم و مستقيم به طرف گيشهي تهيه ويزيت رفتيم و تقاضاي يك نوبت براي پزشك نموديم. مرد مهربون پشت گيشه هم با گرفتن يك مبلغ جزئي ويزيت رو بهمون داد. بباجي دستانش را به آسمان بلند كرد و پدربيامرزي جداگانهاي براي بانيانش نثار نمود كه ناگهان آن مرد مهربان فيش جداگانهاي صادر كرد و جلويمان گذاشت.
گفتم: اين ديگه چيه؟!
گفت: فيش واريزي جهت هيئت امناست.
گفتم: ولي اين كه چندين برابر پول ويزيت پزشكه!
گفت: چي بگم، مأمورم و معذور.
رو به بباجي كردم و گفتم: بباجي اين فيش رو هم بايد واريز كنيم.
گفت:باشه پسرم بيا اين هم پول.
پول رو به آن مرد مهربان دادم فوري پس داد و گفت:ببخشيد اگه ميشه عوضش كنيد آخه گوشه نداره. به طرف بباجي برگشتم و با خنده گفتم: گوشه نداشته بيد. اون هم خنديد و گفت: و فرما، اين هم پيل سالم. خوب نگاه وكن سالم بيد. خلاصه پول رو به آن مرد مهربان دادم و گفتم: من از شما تشكر در وَكنم. مرد خنديد، من خنديدم، بباجي خنديد. خلاصه جَو، جو قشنگ و خندهداري شد.
حميدرضا پريدار