شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۷:۱۵ق.ظ
::آخرین مطلب 7 ساعت پیش | افراد آنلاین: 0

عقاب مغرور

باز هم صحبت‌هاي گرم و شيرين بباجي به دل مي‌نشينه، اين بار بباجي، بعد از احوال‌پرسي و نشستن پاي صحبت‌هايش از او پرسيدم يك خاطره‌ي ديگر از اون قديما برام…

باز هم صحبت‌هاي گرم و شيرين بباجي به دل مي‌نشينه، اين بار بباجي، بعد از احوال‌پرسي و نشستن پاي صحبت‌هايش از او پرسيدم يك خاطره‌ي ديگر از اون قديما برام تعريف كن . بعد از چند ثانيه سكوت و دستي كشيدن سرش گفت: پسرم اين بار يك نصيحتي دارم برات. گفتم: بگو بباجي، سراپا گوشم. گفت: در زندگي هيچ وقت مغرور مشو و منم منم نزن، يك شعر زيبايي است درباره كساني كه تكبر و منم منم مي‌زنن در زمان خسرو پرويز كه اين را يادداشت كردم برات مي‌يارم. بلند شد و در گنجه‌اش (كمد ديواري) را باز كرد يك دفتر كاغذ كاهي قديمي بيرون آورد و با چند ورق زدن شعر را پيدا كرد و خواند:
عقاب مغرور

 

روزی ز سـر سـنـگ عقـابی به هوا خاست
بـهـر طـلـب طـعـمـه پـر و بـال بیاراست
از راسـتـی بـال مـنـم کـرد و چـنـیـن گـفـت
امـروز هـمـه مُلك جهان زیر پر ماست
گر اوج بگيرم بپرم،  از نــظــر خويش   
مي‌بيـنـم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گــر بـر سـر خـاشـاک یـکـی پـشّـه بـجـنـبـد
جـنـبـیـدن آن پـشـّه عـیـان در نظر ماست
بسیار منم  کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
نـاگه زکـمیـنـگـاه یـکـی سـخـت کـمـانــی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راسـت
بـر بـال عـقـاب آمــد آن تـیــر جـگــر ســوز
از عالم عـلـویش(۱) به سفلیش(۲) فـرو کـاسـت
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پرِ خویش كشيد از چپ و از راست،
گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پريدن زکجا خاست؟»!
 
چون نیک نگه کرد و پر خویش در آن دید
گفتا: «ز چه نالیم که از ماست که بر ماست»
خسرو تو مني را ز سرِ خويش به در كن
بنگر به عقابی كه منم كرد و چه‌ها خواست

۱-علويش: آسمان
۲-سفليس: زمين

اين شعر زيبا را با لرزش و آهنگ خاصي خواند و گفت: عاقبت غرور همين است. در دنباله صحبت‌هايش گفت: پندي ديگر هم به تو دهم هيچ وقت غصة بيهوده مخور و داستاني كه تعريف كرد از اين قرار بود شايد تا حالا شنيده باشيد كه مي‌گن: (خرِ ما از كرگي دُم نداشت)  روزي عابري در راه منزل، شخصي را ديد با سوز گريه مي‌كند از و پرسيد چرا گريه مي‌كني مشكلت چيست؟
او در جواب گفت: خرِ همسايه ما زاييده و كُره‌اش موقع به دنيا آمدن دم ندارد . مرد گفت: خوب حالا بگو ببينم مادرِ مُرده يا كره مُرده كه داري گريه مي‌كني.

گفت: هيچ كدام .
عابر گفت: پس گريه‌ات براي چيست؟
جواب داد: وقتي اين كره خر بزرگ شد و در گِل ماند كجاي الاغ بگيرند و او را بيرون بكشند؟!

با تشكر از آقاي م.م (بباجي عزيز)

نوشته شده در تاریخ:دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۳:۳۳ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین