پنج شنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۱ب.ظ
::آخرین مطلب 2 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 1

فرض کنید(12)

قربونش برم عجب دنيايي، كافيه يه موبايل داشته باشي، ديگه هر كجا باشي در دسترسي و قابل رهگيري!  نمونه‌اش پيامك جديد بباجي كه منو احضار كرده بود براي رفتن به…

قربونش برم عجب دنيايي، كافيه يه موبايل داشته باشي، ديگه هر كجا باشي در دسترسي و قابل رهگيري!  نمونه‌اش پيامك جديد بباجي كه منو احضار كرده بود براي رفتن به يك نمايشگاه، نه از اون نمايشگاههايي كه فكر كنيد هنري باشد يا علمي، نه!!‌نمايشگاه عرضه مستقيم كالا! خلاصه به دنبال بباجي رفتم. حاضر  و آماده دمِ در ايستاده بود. مثل هميشه خوش‌تيپ! سوار ماشين كه شد گفت: زودتر برو تا تموم نكردن.

لبخندي زدم و گفتم: اي بابا بباجي، امروز تازه روز اوّله. گفت: دقيقاً به خاطر همين مسأله مي‌خوام زودتر برسم. آخه شنيدم توي همين روز اول جنساشونو، تو هوا مي‌برن، از بس خوب و ارزونه! از كوچشون كه پيچيدم برَم توي خيابون،‌ صدايي شنيدم كه بباجي را اسم برد. ايستادم، مش‌قنبر بود. مثل هميشه جنساشو پهن كرده بود كنار پياده‌رو و منتظر مشتري بود. مش قنبر به طرف بباجي آمد و گفت:‌حاج زينل سلام، جورابي كه مي‌خواستي آوردم بفرما!!

و يك بسته جوراب، مقابل بباجي گرفت.  بباجي سكوت كرد و زيرچشمي منو پاييد. مش قنبر ديد هوا، هواي هميشه نيست و گفت: اشكالي نداره، اگه نمي‌خواي ميدم به كسي ديگه. خدا روزي رسونه. احساس كردم مش قنبر دلگير شده بهش گفتم مش قنبر بذار كنار، ظهر ميام برمي‌دارم. مش قنبر هم خوشحال شد و رفت. توي راه بباجي گفت: خرابم كردي باباجون، من قصد خريد جوراب دارم ولي گفتم حالا كه نمايشگاه باز شده، حتماً جنساي ارزون و بهتري دارن.

گفتم: بباجي جان شما ببخشيد. ديدم ناراحت شده، خواستم يه جوري از دلش در بيارم. به نمايشگاه رسيديم. سالن پر بود از مردمي كه براي خريد آمده بودند. غرفه‌هاي جور واجور . همه چيز پيدا مي‌شد از پوشاك گرفته تا خوراكي و قاب عكس و…!! بباجي غرفه‌ها رو يكي يكي ديد مي‌زد و از فروشنده‌ها قيمت كالاها را مي‌پرسيد. تا اين كه رسيديم به غرفه جوراب فروشي. رضايت بباجي با لبخندش هويدا بود. در ميان جوراب‌ها، ناگهان چشمم افتاد به همون جوراب‌هاي مش قنبر.

بباجي هم متوجه اونا شده بود. بسته جوراب‌ها را برداشت و گفت: آقا اين‌ها چنده!؟ فروشنده هم با لهجه‌اي كه نمي‌دونم مال كجا بود گفت: حاج اقا، آفرين معلومه كه خيلي خوش سليقه‌اي اين جوراب‌ها مخصوص خودته اصلا انگار براي خودت دوختن.  بباجي حسابي خودش را گرفت و جوراب‌ها را خريد، اون هم به قيمت هفت هزار تومن. به آقاهه گفتم: لطف كنيد يك بسته براي من هم بياوريد.

گفت: شرمندتم جوون الان ندارم يعني تمومش كردم فردا انشاالله … 

عجب بدشانسي، به ما كه رسيد تموم شد!!  خلاصه مُشتي خِرت و پرت ديگه مثل لواشك آلو و برگه هلو با كمي ترشي بادمجون و يه خورده نبات و دوتا سطل زباله پلاستيكي خريديم و برگشتيم خونه. سر كوچه مش قنبر منتظر نشسته بود. تا ما را ديد با خوشحالي به طرفمان آمد و گفت: حميد آقا كجاييد شما؟ بفرما اين هم يك جين جورابي كه گفته بودي! ماتم برده برود. مش قنبر منتظرمان شده بود تا جوراب‌ها را بهمون بده. ازش برداشتم و قيمتش را پرسيدم.  مش قنبري بساطش را روي كولش مي‌انداخت و گفت: قابل نداره حميد آقا مهمان ما هر وقت دوست داري ۵ هزار تومن بهمون بدي كافيه. بعد، ما را تنها گذاشت و رفت .

بباجي مات و مبهوت نگاهمان مي‌كرد. راستش خندم گفته بود. بباجي گفت: البته جورابهاي داخل نمايشگاه جنسش بهتره كه گرونتر‌ه‌ها!! گفتم: بله، بله حتماً!! توي اين بحث‌ها بوديم كه آقا ناصر رو ديديم. آقا ناصر حسابي سرش توي حسابه و مو رو از ماست مي‌كشه.  بباجي اونو صدا زد . آقا ناصر هم به احترام بباجي برگشت و گفت:‌بفرما حاج زينل فرمايش؟  بباجي هم از سير تا پياز نمايشگاه رو تعريف كرد. آقا ناصر لبخند معني‌داري زد و گفت:‌راستش اين فروشنده‌ها در اصل همون دوره‌گردها و حراجي‌هاي توي خيابونند كه دور هم جمع مي‌شن و به اسم عرضه مستقيم كالا جنساشونو مي‌فروشن.

بباجي ساكت بود و به حرف‌هاي ناصر گوش كرد.  بباجي عميقاً به فكر فرو رفته بود به طوري كه خداحافظي آقا ناصر رو هم نشنيد. ناگهان بهم گفت: فرض كن فقط فرض كن… اگر همه دست‌فروش‌هاي شهر خودمون كه بالاخره از روي اجبار دست فروشي مي‌كنند و يا همين مغازه‌دارهاي خودمان در يك موقع خاص مثل فصل مدرسه يا ايام عيد نوروز جمع بشن توي يك سالن بزرگ و اجناسشون رو با قيمت مناسب‌تري به مردم بفروشند، واقعاً‌ چه اتفاقي مي‌افتاد!؟ مسلماً استقبال مردم بيشتر مي‌شد و رضايت خاطر بيشتري به وجود مي‌آمد. ديگر احتياجي به اين دست‌فروش‌هاي غريبه نبود كه زحمت بكشند اجناس بي‌كيفيت چيني را به نام عرضه مستقيم كالا به مردم بندازن!

بباجي راست مي‌گفت واقعاً اگر يك سازماندهي براي فروش كالا در ايام خاص و به صورت فصلي براي فروشنده‌هاي خودمان به وجود مي‌آمد، چه مي‌شد!؟

حميدرضا پريدار

نوشته شده در تاریخ:دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۳:۴۵ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین