سالیان طولانی است که لاری ها در تلاش برای ارتقاء و تبدیل شدن به مرکز استان هستند. چندی پیش، و پس از ارتقاء گراش به مرکز شهرستان، نامه ای از…
سالیان طولانی است که لاری ها در تلاش برای ارتقاء و تبدیل شدن به مرکز استان هستند. چندی پیش، و پس از ارتقاء گراش به مرکز شهرستان، نامه ای از یک شهروند گراشی خطاب به مقام معظم رهبری در رسانه ها منتشر شد که در آن پیشنهاد شده بود شهر گراش مرکز این استان جدید باشد.
تلاش شهرهای لامرد و جهرم برای کسب این مرکزیت نیز، بر کسی پوشیده نیست.
مطالعه تاریخچه لار و گراش نشان می دهد که علیرغم درگیریهای گاه و بیگاه میان این دو شهر، لیکن در اغلب مقاطع و خصوصاً در مواردی که تهدیدی از بیرون برای یکی از این دو بوجود می آمد، دیگری همواره نیروی پشتیبان محسوب می شد. برای جلوگیری از اطاله کلام و درک بهتر این موضوع، علاوه بر کتب تاریخی می توانید به سایت «ویکی پدیا» مراجعه کرده و تاریخچۀ مختصری از گراش را در آنجا مطالعه نمایید. امروز و با گذشت نسلهای پیاپی، به حق، مردم این دو شهر را می توان عموزاده و برادر یکدیگر نامید.
اینکه چه شد که طی سالهای اخیر، تفرقه و تنش میان دو شهر افزایش یافت و احیاناً چه دستهای پشت پرده ای، دقیقاً در مقطعی که شهر لار در شرایط ارتقاء قرار داشت، زمینۀ این اتفاق را فراهم کرد، موضوع این مقاله نیست؛ اما یادآوری آن شاید خالی از عبرت نباشد.
اگر مقالۀ «اندر حکایت رقیب شناسی در جنوب فارس» را که در شمارۀ ۷۸۳ نشريه میلادلارستان به چاپ رسیده بود خوانده باشید، دریافته اید که از میان ۷ مؤلفه مهم و مؤثر در ایجاد مرکزیت برای یک شهر، شهر لار نسبت به شهر جهرم (که مهمترین رقیب محسوب می شود)، تنها در یک مؤلفه یعنی جمعیت شهری دارای ضعف جدی است. ولی در دیگر مؤلفه ها، از دو رقیب خود یعنی لامرد و جهرم بالاتر است.
از دیگر سوی، با نگاهی به مؤلفه های ۷ گانۀ ذکر شده و بواسطه عدم قدمت در مرکزیت، شاید بتوان گفت که شهر گراش نیز شاید بتواند نهایتاً در یک یا دو مؤلفه، با این سه رقیب دیرینه رقابت نماید. با کنار هم قراردادن دو موضوع فوق، یعنی: ضعف لار به لحاظ جمعیت شهری؛ و علاقه مردم گراش به مرکزیت یافتن و ارتقاء، راهبردی تازه به ذهن خطور می نماید:
«ادغام شهرهای لار و گراش (و بالطبع خور و لطیفی؛ و روستاهای براک و بائن) در قالب یک شهر بزرگ؛ و از بین رفتن تنها نقطه ضعف منطقۀ لارستان برای مرکزیت یک استان جدید.»
شاید اگر ۱۲ سال پیش چنین اقدامی ممکن می شد، در حال حاضر این مرکزیت تحقق یافته بود و همگی در استانی جدید زندگی می کردیم.
اما شاید برای همگان، شبهاتی وجود داشته باشد:
۱-“مرکز این شهر نوظهور کجاست و به چه نامی خوانده خواهد شد؟!” بالتبع اگر بنا باشد نام یکی از شهرهای فعلی بر آن نهاده شود، سبب تفرقه و عدم تمایل سایرین خواهد شد. سابقۀ تغییر نام را در باب پارسیان (گاوبندی)، همگان به خاطر دارند؛ لیکن مثال واضح تر آن این است که قریب یکصد سال پیش، نام کشور ما در محافل جهانی “پرسیا” بوده و نه “ایران”. گهگاه تغییر نام، یک راهبرد و استراتژی برای پیشرفت و تعالی است و نگاهی به نامهای متعدد شهر لار نشان می دهد که در طول تاریخ، گهگاه نامها به صورت اساسی تغییر می یافته است.
۲-سابقه این تلفیق و اختلاط و توجیه آن چیست؟ اولاً دشت لار که در بر گیرندۀ همۀ این نقاط جمعیتی است، یک منطقۀ متخلخل بوده و بافتهای شهری متعدد و با فاصلۀ نسبتاً کم از یکدیگر دارد (شهرقدیم، شهرجدید، بافت بین دو شهر، گراش، خور، بائن، لطیفی، براک). ضمن آنکه شهر گراش نیز در فاصله ای نزدیک قرار دارد و این موضوع، در مناطق گرم و خشک کم نظیر است. شاید بهترین و مأنوس ترین مثال، خود شهر لار باشد که از دو شهر کوچکتر به نامهای شهرقدیم و شهرجدید تشکیل شده است؛ لیکن آوردن چند مثال دیگر، شاید توضیحی بر موضوع باشد. «شهر جاسب»، که یکی از دانشگاه های آزاد نسبتاً بزرگ را در خود جای داده است، متشکل از ۷ روستا در فواصل نسبتاً کم از یکدیگر است. «شهر شهریار» در نزدیکی تهران و کرج، متشکل از مجموعه ای از روستاها و شهرهای کوچک، گهگاه با فواصلی حدود ۱۰ کیلومتر از یکدیگر است و همچنین، تغییر نام «شهر صفاشهر» استان فارس، در جهت کسب مرکزیت شهرستان، از تلفیق دو شهر کوچک در فاصلۀ حدود ۶ کیلومتری از یکدیگر بوده است. تلفیق های اینچنینی معمولاً با هدف و علتی انجام شده و در پی آن، بهره ای حاصل می گردد.
در حال حاضر در استان تهران در راستای تعادل جمعیتی میان نقاط شهری و کاهش تعداد ادارات دولتی، ادغام شهرها به کرّات در حال انجام است. از جمله آلترناتیوهائی که برای تشکیل یک استان جدید فیمابین استانهای گیلان و مازندران وجود دارد، ادغام شهرهای نوشهر و چالوس و ایجاد یک مرکز استان پر جمعیت است و همین مشابهت برای جنوب فارس نیز قابل رؤیت است. یکی از مهمترین پتانسیل های شهرهای لار و گراش، جمعیت نسبتاً بالا در منطقه، رابطه قوی اجتماعی و اقتصادی، مذهب مشترک و البته، نزدیکی بیش از حد است که متأسفانه اغلب مورد غفلت قرار می گیرد.
فراموش نکنیم که شهر جهرم با همین روش و با ادغام روستاهای همجوار به این وسعت و جمعیت رسیده است و لامرد نیز، علیرغم دوری چند کیلومتری از دریا، خود را بندر می نامد؛ که بالتبع قصد ایشان بر این است که بافت شهری خود را تا آنجا امتداد دهند. شیراز و تهران نیز، به کمک همین شیوه و با ادغام شهرها و روستاهای همجوار، به مرور توسعه یافته اند و رشد جمعیت داشته اند. این در حالی است که ما همین پتانسیل ها را در اختیار داریم و اگر بخواهیم بدبینانه به موضوع نگاه کنیم، شاید مهمترین علت تشدید و دامن زدن به اختلافات لار و گراش از سوی نیروهای بیرونی، به تعویق انداختن این اتصال و ارتباط بوده است تا از این طریق، راه برای پر کردن خلاء ها و ضعف های رقبا هموار شود. نکتۀ مهم دیگر نیز آن است که ناگزیر، شهرهای لار و گراش، حداکثر تا ۳۰ سال آینده به لحاظ کالبدی به هم پیوند خواهند خورد و لذا، هدف ما باید تسریع در این امر باشد تا بهره های مدنظر هر دو طرف حاصل گردد.
تنها مسئله ای که در این مسیر شاید مشکل ساز به نظر برسد، این است که شهرهای لار و گراش بواسطۀ جمعیت و پتانسیل ها و قدمتی که دارند، به راحتی و همانند دیگر موارد نام برده شده، قابل ادغام نیستند و نیاز است تا هویت جدیدی برای این شهرِ نوظهور ایجاد شود. اما دستاورد حاصل از این تلفیق به حدی زیاد است که قطعاً ارزشش را خواهد داشت.
شانس بالا برای مرکزیت استان (هم برای لار، هم گراش و لطیفی و خور و براک و بائن و…)، ارتقاء درجه شهرداری، امکان جذب بسیاری از خدماتی که تاکنون به این منطقه داده نمی شد، بالاترین جمعیت استان پس از شهر شیراز (جمعیت این شهر نوظهور، بیش از ۱۲۰ هزار نفر خواهد شد!)، اتصال قویتر دو شهر و بهره گیری از خدمات یکدیگر (مثلاً فرودگاه، راه آهن، جاده های برون شهری، فرصت های گردشگری)، تقویت منطقۀ ویژۀ اقتصادی، ایجاد ارزش افزوده در زمین و ساختمان، تشویق دیگر ساکنین منطقه برای مهاجرت به این شهر پر جمعیت، بهره گیری از نیروهای متخصص و ذی نفوذ هر دو شهر؛ و در واقع نوعی هم افزایی در خدمات ایجاد خواهد شد و بدون آنکه هزینه ای کنیم، خدماتمان را به یکدیگر تقدیم کرده ایم.
پایان بخش اول/ حامد مقدم