شعر پدیده هنری است که با عواطف واحساسات وتخیلات آدمی رابطه ای مستقیم و نا گسستنی دارد و اگر درخدمت تعالی انسان و تهذیب نفس آدمی قرار گیرد ،بسیاری از…
شعر پدیده هنری است که با عواطف واحساسات وتخیلات آدمی رابطه ای مستقیم و نا گسستنی دارد و اگر درخدمت تعالی انسان و تهذیب نفس آدمی قرار گیرد ،بسیاری از خواسته های معنوی او را به کمال مطلوب تواند رساند.شاعر با توجه به نمایه ها ومصادیق عقیدتی ،محیطی واجتماعی خود به سرودن شعر می پردازد.پس از ظهوره دین مبین اسلام و گسترش آن در ایران عده ای از شاعران فارسی زبان ،شعر خود بامفاهیم اسلامی در آمیخته اند ،به این نیت که حقایق و معارف الهی را با صبغه هنری عرضه کنند.
یکی از مصادیق مذهبی در شعر فارسی ،مدایح ومراثی اهل البیت علیهم السلام است که در آنها شاعران ،از اصل ونصب ،فضائل ومناقب ،معجزات ،مکارم اخلاقی و مصائب آن بزرگواران به شیوه ای روح انگیز یا اندوه آمیز یاد کرده اند .
یکی از معاریف شاعران شیعه که در مدح حضرت علی ابن موسی الرضا المرتضی قصیده بسیار بلندی دارد ، صحبت لاری است که در ذیل گزیده ای عظیم از آن قصیده آورده شده است دوست داران و علاقه مندان را ،به اصل قصیده که با مضامین بلند و سر شار از معرفت است ،به دیوان آن بزرگوارکه افتخار لار و لارستان است ،ارجاءداده می شود .
قصیده ای در نعت و منقبت امام علی بن موسی الرضاعلیه السلام از صحبت لاری
ریزد ز شوق جانان،خیزد زیاد منزل
چون رود آبم از چشم،چون دود آهم ازدل
ز آه سرشک سرخوش،با خاطری مشوش
ز آن نعل دل در آتش،زین صبر پای در گل
بحری بزیر پا در،طوفان میغ بر سر
نی ناخدا نه لنگر،نه بادبان نه ساحل
در تیه غم مجاور،بی کاروان و عابر
ذکرم چه؟رب یسر وردم چه؟رب سهل
چون باد بامدادی،گردم به گرد وادی
گه طی این بوادی،گه قطع آن مراحل
خاندیم شب خدا، را کردیم بس دعا را
وردی نماند ما،را ناخوانده از وسایل
جان در برت بزودی بار سفرگشودی
لیکن اگر نبودی،تن در میانه حایل
دل راست درد بیحد ،از هجر آن سهی قد
جان راست حالتی بد،بر یاد آن شمایل
از بند غم بجستم ،وزدرد دل برستم
درامتحان ببستم ،بس غوره هیاکل
یعنی غریب ضامن ،ما را امام ثامن
آن منبع میامین ،وآن مجمع فضایل
آن کش خدا رضا خواند،مرضی ومرتضی خواند
در مدحتش قضا خواند ، بی شبه وبی مماثل
شاهنشه خراسان ،زاو آسمان هراسان
کش از ضمیرش آسان ،بس عقده های مشکل
لطفش به مشرب دین،شهدی و شهد نوشین
قهرش به حالت کین ،زهری و زهرقاتل
جویند گه افادت ،پوید به صد ارادت
آراید از سعادت ،آرد گه مسائل
هم علم را معالم ،هم حلم را عواملم
هم خلق را مکارم ،هم خلق را دلایل
چون داد دلستانی ،ای ملجاءامانی
چون رشح کف فشانی ،ای منشاءفواضل
هر گه که وقت خواندن ،مصحف نهی به دامن
کوری چشم دشمن ،خواند ملک قلاقل
گاهی زخرق عاده ،شد سر که از تو باده
گه صورت وساده غرنده شیر هايل
با آنکه خصم نامرد،دیدت به عهد خود فرد
بهر جدالت آورد،جنگ آوران افاضل
ازصایب و مجوسی وزمروزی وطوسی
چون چرخ آبنوسی هر یک زکین مجادل
چندی فسون دمیدند،بحث وجدل کشیدند
فضل تورا چودیدند ،از حد وحصرفاضل
هم جاثلیق و عمران دادند دست اذعان
هم مروزی سلیمان آمد به عجز قائل
درسخن چوسفتی ،هر گه عدو شنفتی
بی اختیار گفتی ،لله در قایل
زآن بیش کاورد شور ،امواج بحر مسجور
بودی ولیک مستور ،در کوی عقل عاقل
هم شرع را تو وارث،هم فرع را توباحث
هم فرش را تو باعث ،هم عرش راتو حائل
نام توبود منقوش در عرش غیر معروش
ورنه چوعهن منفوش ،گشتی ز چرخ زایل
نه دور چرخ گشتی ،نی سال ومه گذشتی
منع فیوض گشتی ،زرواح واز هیاکل
بودی اگر نه مقصود بودی زخلق موجود
ازبوالبشر کجا بود حوا هنوز حامل
تا حشر اگر شمارند فضل تو را که آرند
در نطق یا نگارند در حصر آن رسائل
گردد قلم شکسته نطق فگارخسته
بر لوحها نبشته نقشی از آن فضائل
روز وغا که شیران ،جوشند با دلیران
ریزد شرار نیران،از تیر هر مقاتل
پر خاشجوهزبران آتش فشان چو گبران
خنجر گذار ببران رنگین به خون انامل
نالد زمین چو ناقوس ،از وعد وناله کوس
سوزد فلک چو فانوس ،از برق شعله شائل
ز آن طور خشم واین طرز افتد درون هر مرز
هم دشت را زمین لرز هم کوه را زلازل
تیغی که برفشانی بر خصم ناگهانی
بس فوج فوج رانی سوی عدم قوافل
یا ملجاءالبرایا یا مورد البلایا
یا معدن العطایا یا مکمن النوایل
دست است ودامن تو،دامن و گلشن تو
گزفیض خرمن تو ،ناگشته راست حایل
فکری بکن به کارم کزجرم شرم سارم
بس شکوه ها که دارم،از دست نفس جاهل
هم شرم پیش خالق هم منت خلایق
هم کثرت علایق هم قلت مداخل
پشتم شکست فاقه ،چندانکه رفت طاقه
وافتاده از علاقه ،بر گردنم سلاسل
شاها به حق احمد ختم رسل محمد
کامد نخوانده ابجد،کونین راحلاحل
آن موج بحرذ اخرو آنصاحب مفاخر
هم آخر اواخر هم اول اوایل
مصداق طای طس فحوای سین یس
آن زبده ی اساطین وان قدوه قبایل
شاها به حق حیدر آن صف شکن مظفر
خیبر گشای صفدرلشکر شکن سلاسل
آن مظهر العجائب وان مظهر الغرائب
آن دافع النوائب آن رافع النوازل
کافزای لطف خاصم وز فقرکن خلاصم
بستان زوی قصاصم ای داد خواه عادل
زین پس مدار محبت ازمسکنت شکایت
کانشه زیمن همت بنمایدت وسایل
آید ز طرف هر راغ تا لحن نا خوش زاغ
خیزد ز صحن هر باغ تا ناله عنادل
بادا عویش از غم چون صوت زاغ در هم
یارش زهی فرح دم چون لهجه بلابل
« الهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم»
تهیه وبازنویسی توسط: زهراقنبری و ابوالفضل قنبری
خیلی زیبا