در روزگاران قدیم دوهمسایه بودند که همیشه باهم دعوا داشتند. روزی باهم قرار گذاشتند که هرکدام سمی بسازد وبه دیگری بدهد تا یکی بمیرد ودیگری که زنده ماند، لااقل در…
در روزگاران قدیم دوهمسایه بودند که همیشه باهم دعوا داشتند. روزی باهم قرار گذاشتند که هرکدام سمی بسازد وبه دیگری بدهد تا یکی بمیرد ودیگری که زنده ماند، لااقل در آسایش زندگی کند! قرعه کشیدند و قرارشد ابتدا همسایه دوم سم همسایه اول را بخورد. پس همسایه اول به بازار رفت وقویترین سم موجود را خرید وبه همسایهاش داد. همسایه دوم سم را سرکشید وبه خانه رفت
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را از آب گرم پرکنند ویک ظرف دوغ پرنمک هم آماده بگذارند کنار حوض!. او با ورود به خانه، دوغ را سرکشید، واردحوض شد وآنقدر دست وپازد تا…هرچه خورده بود را برگرداند! بعداز تخلیه کامل معده اش، به اتاق رفت وخوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد وسراغ همسایه اش رفت وگفت: من جان سالم به در بردم حالا نوبت من است که سمی بسازم وطبق قرار تو بخوری!. او به بازار رفت، نمد بزرگی خرید وبه خانه آورد وخدمتکارانش را گفت ازحالا فقط کارتان این است که از صبح تاشب این نمد را باچوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید مرد همسایه از صبح تاشب مواد سم را میکوبد!. باهر ضربه و هرصدا، نگرانیاش بیشتر وبیشتر میشد کم کم ترس همه وجودش را فراگرفت. شبها ازترس نمیخوابید و روزها با هرصدایی ازخانه همسایه ترسش بیشتر میشد. هرچوبی که بر نمد فرود میآمد، در ذهنش سم را قویتر و مرگ را نزدیکترمیکرد
روز سوم خبر رسید همسایه اول مرده است!
هموطن! ترس، سیستم دفاعی بدن را مقابل ویروسها مختل میکند بیایید فقط روشهای پیشگیری از کرونا را منتشرکنیم و اخبار بد وترسناک از شیوع وتلفات کرونا را برای هم نفرستیم.