اکنون على جان! اى شوى همیشه وفادارم! اى همسر هماره مهربانم! من عازمم. بر من مسلّم است که از امشب میهمان پدرم و خداى او خواهم بود. گریزانم از این…
اکنون على جان! اى شوى همیشه وفادارم! اى همسر هماره مهربانم! من عازمم. بر من مسلّم است که از امشب میهمان پدرم و خداى او خواهم بود. گریزانم از این دنیاى پربلا و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانیام براى رفتن، تویى و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائید که کار رفتن را سخت میکنید اما دلخوشم به اینکه شما هم آخرتى هستید، مال آنجائید. شما جسمتان در اینجاست. دیدار با شما از آنجا و در آنجا آسانتر است.
على جان! ولى جدا شدن از تو همینقدر هم سخت است. به همین شکل هم مشکل است. به خدا میسپارم شما را و از او میخواهم که سختیهاى این دنیا را بر شما آسان کند. على جان! من در سالهاى حیاتم همیشه با تو وفادار بودهام، از من دروغ، خدعه، خیانت هرگز ندیدهاى. لحظهاى پا را از حریم مهر و وفا و عفاف بیرون نگذاشتهام. بر خلاف فرمان و خواست و میل تو حرفى نگفتهام، کارى نکردهام. اعتقادم همیشه این بوده است که جهاد زن، رفتار نیکو با همسر است، خوب شوهردارى است. و از این عقیده تخطى نکردهام. على جان! مرگ، ناگزیر است و انسانِ میرنده ناگزیر از وصیت و سفارش. على جان! به وصیتهایم عمل کن، چه آنها را که در رقعهاى مکتوب آوردهام و چه اینها را که اکنون میگویم.
در آنجا باغهاى وقفى پیامبر را نوشتهام که به حسن بسپارى و او به حسین و حسین به امامان پس از خویش تا آخر. و نیز سهمى براى زنان پیامبر و زنان بنیهاشم و بخصوص أمامه دختر خواهرم قائل شدهام و اگر چیزى ماند براى امکلثوم دخترم. اینها را نوشتهام اما حرفهاى مهمترم مانده است.
اول اینکه تو پس از من ناگزیرى به ازدواج کردن و ازدواج کن .
دوم اینکه مرا در تابوتى به همان شکل که گفتهام حمل کن تا محفوظتر بمانم.
و سوم، مرا شبانه غسل بده ـ از روى پیراهن ـ بر من شبانه نماز بگذار و مرا شبانه و مخفیانه دفن کن و مدفنم را مخفى بدار. مبادا مردمى که بر من ستم کردهاند،، بر جنازه و نماز و دفنم حاضر شوند و از مکان دفنم آگاهى بیابند.
یاران معدود و محدودمان با تو شرکت بجویند در نماز خواندن و تشییع جنازه و دفن، اما بقیه نه. از زنان، فقط امسلمه، امایمن، فضه و اسماء بنت عمیس و از مردان، فقط سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، عبدالله و حذیفه، همین.
… واى گریه نکن على جان! من گریهام براى توست، تو چرا گریه میکنى. تو مظلومترین مظلوم عالمى، گریه بر تو رواتر است. من آنچه کردم براى دفاع از حقوق مغصوب تو بود. من میدانستم که رفتنیام، پدر مرا مطمئن کرده بود ولى هم میدانستم و میدانم که پس از رفتنم بر تو چه خواهد رفت. و این جگر مرا آتش میزند و مرا به تلاطم وامیداشت.
پس تو گریه نکن على جان! عالم باید براى اینهمه مظلومیت تو گریه کند. اکنون اول خلاصى من است، ابتداى راحتى من است اما آغاز مصیبت توست. پس تو گریه نکن و جگر مرا در این گاه رفتن، بیش از این مسوزان.
تو را و کودکانمان را به خدا میسپارم على جان! سلام مرا تا قیامت به فرزندان آیندهمان برسان. راستى على جان! پسر عمو! تو هم میبینى آنچه را که من میبینم؟ این جبرئیل است که به من سلام میکند و تهنیت میگوید.
ــ و علیک السلام.
این میکائیل است که سلام میکند و خیر مقدم میگوید:
ــ و علیک السلام.
اینها فرشتگان خدایند، اینها فرستادگان خداوندند که از سوى خدا به استقبال آمدهاند.
چه شکوهى! چه غوغایى! چه عظمتى!
ــ و علیکم السلام.
این امّا على جان به خدا عزرائیل است که بر من سلام میکند.
ــ و علیک السلام یا قابِضَ اْلاَرْواح. بگیر جان مرا ولى با مدارا.
خداى من! مولاى من! به سوى تو میآیم، نه به سوى آتش.”
سلام بابا! سلام به وعدههاى راستین تو! سلام به لبخند شیرین تو! سلام به چشمهاى روشن تو!?.
فصلهایی از کتاب کشتی پهلو گرفته- سیدمهدی شجاعی