كار هر روزمونه ، باور كنيد . با عجله بيدار شدن ،با عجله صبحانه خوردن يا نخوردن ، با عجله بچه ها رو آماده كردن ، با عجله …. اي…
كار هر روزمونه ، باور كنيد . با عجله بيدار شدن ،با عجله صبحانه خوردن يا نخوردن ، با عجله بچه ها رو آماده كردن ، با عجله …. اي بابا اين كه همش شد عجله !!! حتي توي نوشتن هم عجله . !چه خبره مگه ؟! خبر اينه كه من و خانومم كارمنديم ، صبح كه بيدار ميشيم بايد بچه دبستاني رو آماده و راهي مدرسه اش كنيم، بچه ديگرمونو ببريم بديم دست بزرگترمون يعني همون فرشته نجات (( بباجي )) خوب و مهربون. الهي كه سالهاي سال زنده باشه كه الحق و الانصاف ، خيلي كمك حالمونه . بله ، بباجي هر چند سن و سالي ازش گذشته ولي با ديدن بچه ها مثل اونها ميشه و همپاي بچه ها به دنياي اونا ميره. اصلا” دور و زمونش اينجوريه . راستش ميخواستم ، بچه را ببرم مهد كودك ولي همين بباجي بود كه نگذاشت و قبول كرد از اون مراقبت كنه .
خلاصه يك روز توي اداره ، بحث مراقبت از بچه به ميون اومد و هر كسي چيزي ميگفت . من هم اشاره كردم به مراقبت بباجي از فرزندم . يكي از دوستان گفت : به نظر من ، كار اشتباهيه كه بچه ها پيش بزرگتر ها باشن چون بالاخره آنها سني ازشون گذشته و افكارشون مال نسل قديمه . يكي ديگه از همكارها گفت : اتفاقا” به نظر من اونها به خاطره تجربه زيادشون خيلي خوب ميتونند از عهده مراقبت بچه ها بر بيان. گفتم درسته كه پدر بزرگها و مادر بزرگها نوه هاشونو خيلي دوست دارن و حتي آنها را لوس بار ميارن ولي بباجي ما آنقدر فهميده است كه با نَقل داستانهاي قديمي و پند آموز ، رابطه خيلي خوبي با بچه ها ايجاد ميكنه . تا اونجايي كه سن خودشو به اندازه سن بچه ها پايين مياره تا با اونها همبازي بشه .
اون مثل يك داور ميون جر و بحث پدر و مادر با بچه ها عمل ميكنه و موقع بيماري بچه مثل يك پرستار در كنار اونها مي مونه . بباجي ما سعي ميكنه قانوني كه پدر و مادر براي بچه تعيين كرده اند رو زير پا نگذاره و حتي اگه بعضي وقتها بخواد ما رو نصيحت بكنه به هيچ عنوان نزد بچه ها اين كار رو انجام نميده . اون ميدونه در كنار نوه بودن براي فقط لذت بردن نيست ، بلكه يك مسئوليت بزرگه . در اين موقع يكي از همكارها به شوخي گفت : پس حسابي پچه هات براي بباجي مغز شيرين بادومند.!! گفتم برعكس اين بباجي كه برامون شده (( بادام شيرين دو مغز )).
حميد رضا پريدار