آن روز هوا گرم بود. من خشک وخالی بودم. کنار خیمه مانده بودم. تنم از گرما می سوخت. کودکان روبرویم نشسته بودند و به من نگاه می کردند… و این…
آن روز هوا گرم بود. من خشک وخالی بودم. کنار خیمه مانده بودم. تنم از گرما می سوخت. کودکان روبرویم نشسته بودند و به من نگاه می کردند… و این روایت مشک است. مشکی که خیلی گران تمام شد …. خیلی گران تمام شد این آب خواستن. .. یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت…
تصاویری از شبیه خوانی آب آوردن سقای کربلا حضرت ابوالفضل العباس را که در هیات سیدالشهدا(ع) لار برگزار شده با هم می بینیم:
نوشته شده در تاریخ:یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۸:۰۱ق٫ظ