وقتی در مریوان بودیم، برای انجام امور نظافت نوبتبندی کرده بودیم و هر روز، یک نفر وظیفه نظافت را بر عهده داشت. روزهای چهارشنبه هر هفته نوبت حاج احمد بود،…
وقتی در مریوان بودیم، برای انجام امور نظافت نوبتبندی کرده بودیم و هر روز، یک نفر وظیفه نظافت را بر عهده داشت. روزهای چهارشنبه هر هفته نوبت حاج احمد بود، او با وجود مسئولیت سنگین فرماندهی، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقید بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند.
هیچ کاری هر چقدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمیشد. سفره میانداخت و جمع میکرد. غذا و چای آماده و تقسیم میکرد. خیلی تمیز ظرفها را میشست. سنگر، محوطه و حتی دستشویی و توالتها را به دقت نظافت و ضدعفونی میکرد.
شاید بعضیها چنین اعمالی را برای یک فرمانده شاخص نظامی جایز نمیدانستند، اما حاج احمد، منطق دیگری داشت. او می گفت «فرمانده کسی است که توی خط مقدم، برادر بزرگتره و در سایر مواقع، کمترین و کوچکترین برادر بچه رزمندههاست». حاج احمد با این رفتار خود بر قلبهای بچهها حکومت میکرد.
برشی از کتاب : میخواهم با تو باشم؛