دوران معلمی پر است از خاطرات تلخ و شیرین که بیان آن میتواند درس آموز باشد. به گزارش میلاد لارستان، مدرسه و دوران دانشآموزی از جمله اتفاقاتی است که در…
دوران معلمی پر است از خاطرات تلخ و شیرین که بیان آن میتواند درس آموز باشد.
به گزارش میلاد لارستان، مدرسه و دوران دانشآموزی از جمله اتفاقاتی است که در اغلب زندگی همه ایرانیها بخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی و گسترش مراکز آموزشی وجود دارد و خاطرات شیرین و تلخ زیادی را برای معلمان و دانشآموزان به یادگار گذاشته است.
به مناسبت گرامیداشت هفته معلم، خبرنگار میلاد لارستان از تعدادی معلمان خواسته است که خاطرات خود را برای ما بفرستند که در زیر میخوانیم:
محمد عفیفی معلم مدرسه دبستان روستای کارگاه:
یکی از شیرین ترین خاطرات من مربوط به زمانی است که در روستای کارگاه معلم بودم. خاصیت روستا این است که با غروب خورشید تقریبا روستا خلوت می شود و شلوغی در آن احساس نمی شود . مدتی بخاطر مسیر طولانی در روستا ساکن شدم و در آنجا می ماندم. در آن مدت بعد از ظهرها در حیاط مدرسه بازی فوتبال راه اندازی کردیم و قبل از نماز مغرب با دانش آموزان فوتبال بازی می کردیم. من قبل از نماز فوتبال را تمام کرده و برای نماز خواندن به مسجد می رفتم.
در ابتدا که مسجد می رفتم فقط من و خادم مسجد و یک پیرمرد دیگر نماز میخواندیم. در ادامه دانش آموزان کلاس ششم که در آن سال معلم آنها بودم با من به مسجد می آمدند و البته بیشتر به بازی گوشی می پرداختند. مدتی گذشت همین دانش آموزان بدون اینکه من بخواهم به آنها تذکر بدهم مشغول نماز خواندن شدند و با هم یک نماز جماعت چند نفره را تشکیل دادیم.
پس از ایام عید در فکر راه اندازی طرح نماز برای دانش آموزان افتادم و کارت خواندن نماز بین آنها توزیع کردم. اتفاق مثبتی که در این برنامه با آن روبرو شدیم این بود که علاوه بر تمام دانش آموزان دبستانی، دختران دبیرستانی نیز به شوق طرح نماز در مسجد و نماز شرکت نمودند و نمازی که با سه نفر خوانده میشد به تعداد بالای صد نفر رسید.
خوشبختانه با این کار مسجد این روستا احیا شد. نقش خیرین هم در این کار خیر به سزا بود زیرا در پایان هزینه لوح تقدیر و هدایا برای دانش آموزان را متقبل شدند.
مریم موذن معلم مدرسه روستای درز :
برای دانش آموزان پایه دوازدهم مدرسه کوثر درز امتحان گذاشته بودم. سوالات را از یک ساعت قبل، برای تکثیر به مدیر مدرسه دادم. وقت امتحان که شد، دانش آموزان اصرار داشتند که امتحان به هفته ی بعد موکول شود. علت را جویا شدم. گفتند آمادگی زیادی برای امتحان ندارند و اگر هفته ی بعد امتحان بدهند نمره ی بهتری میگیرند. حتی دانش آموزان درس خوان هم همین نظر را داشتند. از آنجایی که همیشه دوست داشتم در مواجهه با این اتفاقات انعطاف داشته باشم قبول کردم. آن ساعت را به درس دادن سپری کردم و پس از شنیدن صدای زنگ از کلاس خارج شدم. داشتم به سمت دفتر میرفتم که چند نفر از دانش آموزان از پشت سر صدایم زدند. همان بچه های دوازدهم بودند. سرم رابرگرداندم و ایستادم. یکی از آنها گفت لطفا سوالات امتحانی هفته ی بعد را تغییر دهید. لحن مضطرب و ملتمسانه ای داشت. پرسیدم چرا؟ مگر چه شده؟ گفت چون وقتی که مدیر در حال تکثیر برگه ها بود، سوالات را دیدم و به بقیه ی اعضای کلاس هم سوالات را لو دادم و پس از آن عذاب وجدان گرفتم. برای همین کل کلاس تصمیم گرفتیم امتحان امروز را لغو کنیم.
چند لحظه سکوت کردم. دروغ چرا! این حجم از صداقت خوشحالم کرد. در زندگی ما آدم ها درس های مهمی وجود دارد. خیلی مهم تر از درس چهارم جامعه شناسی!
ف ۱۱۰