در اين گذر پرفراز و نشيب زمان، لابلاي بهت هاي ماندگار چشم و بغضهاي فرومانده در گلو، عبور تورا چگونه از كوچه اي باور كنم كه معطر به بوي دل انگيز نفست مانده و سايه ات در غروب رو به اذان مؤذن مسجد، متين و با وقار، شبيه تر از هميشه به خودت؛ متبسم و روشن، گام بسوي نماز مي گذارد هنوز.
در اين گذر پرفراز و نشيب زمان، لابلاي بهت هاي ماندگار چشم و بغضهاي فرومانده در گلو، عبور تورا چگونه از كوچه اي باور كنم كه معطر به بوي دل انگيز نفست مانده و سايه ات در غروب رو به اذان مؤذن مسجد، متين و با وقار، شبيه تر از هميشه به خودت؛ متبسم و روشن، گام بسوي نماز مي گذارد هنوز.
كدام كوچه از اين هزار كوچه بي بن بست يادگاري از لبخندهاي مهربان تورا بياد ندارد كه بخواهم يادآورش باشم!
صورت كدام مرد و زن اين ديار گرمازده را، خنكاي نسيم خدمتت، از ساليان دور تا هميشه آينده، ننواخته و رضايت از محبت صادقانه و بي سياستت را كدام قلب گرم و تپنده اين مرز و بوم كهن در سينه محبوس ندارد!
بخدا سوگند كه هنوز دستاني را نفشرده ام كه چونان دستان نوازشگرت، پردازنده آرامش باشد و اميد. و اينچنينْ دعاي خير مردماني همراهت بود كه ايستاده به قامت، بي هيچ ترديدي از گذشته رهسپار خاكي شدي كه بي پيرايه و خالص از آن برآمده بودي و اينگونه بود كه مردي از جنس همين خاك،آري ” مردي از جنس همين خاك”، كوتاه و پراثر، قدم به عرصه خدمت گذاشت تا براي مردمانش جاودانه شود، غافل از آن كه مرگش نيز سرآغاز خدمتي ديگر خواهد بود چون زيستنش.
اكنون كه در زيباترين آرامشها خفته اي و مي دانم كه مي داني آنچه را كه واژه ها بي اراده برايت رقم مي زنند، به همان بزرگي ايثارت؛ كه حلال كني ما را و تمام كساني كه خواسته و ناخواسته، دانسته و نادانسته، قلمي شكسته بر صداقت و خدمتت كشيدند و آنگاه تو باز مظلومانه و از سر مهر، سكوت پيشه گرفتي و لبخند زدي.
عزيز دل،اسطوره ماندگار اين ديار؛ تو را به خدا مي سپاريم و علو درجات را برايت مسئلت داريم.
اسفند ۹۲٫
ابوذر مهربانی