شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۸:۰۲ب.ظ
::آخرین مطلب 26 دقیقه پیش | افراد آنلاین: 5

ابراهیم حسن نژاد با لبخند همیشگی

« فردی خوش رو و با محبت بود و همیشه لبخند بر لب داشت. هیچ وقت از کار خسته نمی شد و در تمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می…

« فردی خوش رو و با محبت بود و همیشه لبخند بر لب داشت. هیچ وقت از کار خسته نمی شد و در تمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و در بسیج عضویت داشت. »

نام: ابراهیم
نام خانوادگی: حسن نژاد
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
میزان تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۲۰
محل شهادت: جنوب گردان ۱۰۷
نام عملیات: پدافندی

ابراهیم در قطر متولد شد و شش سال آغازین زندگیش را در آنجا گذراند. در شهریور ماه سال ۴۵ خانواده­اش به ایران آمدند و او دو سال دوره ابتدایی را در مدارس شیراز سپری کرد و سپس به لار عزیمت نمودند. بقیه تحصیلات ابتدایی را در مدرسه حافظ ادامه داد و وارد مدرسه راهنمایی فارابی شد و بالاخره از دبیرستان صحبت لاری در رشته بازرگانی فارغ التحصیل شد.

« فردی خوش رو و با محبت بود و همیشه لبخند بر لب داشت. هیچ وقت از کار خسته نمی شد و در تمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و در بسیج عضویت داشت. » (خاطرات خانواده)

اردیبهشت سال ۶۰ به خدمت مقدّس سربازی رفت. سه ماه دوره آموزشی خود را  در پادگان آموزشی جهرم گذراند و به اهواز منتقل گردید. چون در ماشین نویسی مهارت داشت، در بخش آجودانی ژاندارمری اهواز مشغول به خدمت گردید.

sh-hassannezhad

« ۱۱ ماه از خدمت او می گذشت که به مرخصی ۱۰ روزه آمد. و طی این مدت که در لار بود، تمام دوستان و آشنایان و قوم  و خویشان را دید و خداحافظی کرد. بعد از اتمام مرخصی به اهواز برگشت. در بازگشت به فرمانده خود می گوید که می خواهم داوطلب بروم جبهه. ولی فرمانده موافقت نمی کند و به او می گوید: برادر حسن نژاد ما اینجا با تو کار داریم؛ اینجا نیز جبهه است. ولی ابراهیم این حرفها به گوشش فرو نمی رود و مدت ۲ روز به محل کار خود نمی رود. فرمانده از این کار ناراحت می شود و او را به مدت ۱۰ روز بازداشت می کند. البته بازداشت بخاطر اینکه او را از رفتن به جبهه منصرف کند. باز به این حرفها گوش نمی کند و فرمانده محل کارش را تغییر  می دهد و بجای بهتری یعنی هنگ ژاندارمری می فرستد. اما قبول نمی کند و باز خواستار رفتن به جبهه می شود؛ تا اینکه بالاخره موفق می شود که فرمانده ژاندارمری را راضی کند و به منطقه فیاضیه آبادان برود. » (خاطرات خانواده)

او پس از هفت روز در نوزدهم اردیبهشت ماه سال ۶۱، بوسیله خمپاره شصت میلیمتری به شهادت می رسد.

« مدتی گذشت و خبری از پسرم نداشتیم. برای همین به اتفاق دامادمان راهی منطقه خوزستان شدیم. فرمانده ایشان اظهار تأسف کرد و گفت: من خیلی اصرار کردم که به جبهه نرود اما گوش نکرد و از طریق ستاد ارتش خود را به همرزمانش که در خط مقدّم در حال مبارزه با نیروهای دشمن بودند رسانید …دامادم از طریق بچه های لاری راهی جبهه شد. از هرکس سراغ ابراهیم را می گرفت، آنها جواب می دادند که ابراهیم به منطقه دیگری اعزام شده؛ تا اینکه یکی از بسیجیان نزد دامادم رفته و به ایشان گفته بود که ابراهیم خمپاره خورده و به بیمارستان اهواز منتقل شده است … همسرم موضوع را فهمید … ابراهیم را طلب می کرد … هیچ چیز را نمی دیدم و هیچ چیز برایم مهم نبود. فرزندم، ابراهیمی که همیشه پا به پای من بود دیگر پیش ما نبود … در خانه غوغا بود …   یواش یواش در و دیوار کوچه و خانه از پارچه های سیاه پوشیده شد … ».  روحش شاد  .

« چند شب قبل از شهادت فرزندم، خواب دیدم که غنچه سبز رنگی که چراغانی بود از روبرویم عبور می دادند. دیری نپایید که خبر شهادت ابراهیم عزیز را به ما دادند. حال هرگاه به سر مزار او می روم و به عکسش نگاه می کنم چشمانش به من می گوید که اگر چه من در پیش شما نیستم اما خاطراتم و روحم در میان شماست و این یعنی شهید همیشه زنده است. » (خاطرات خانواده) .

منبع:رایت المهدی

نوشته شده در تاریخ:یکشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۷:۰۰ق٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین