رحمت الهي يعني باران زمستاني با دعاي مردم و لطف خداوند به بندگان چشمانتظار و حيوانات، گياهان و مخلوقاتش بالاخره باريدن گرفت و زمين تشنه رو سيراب و مردم بخصوص…
رحمت الهي يعني باران زمستاني با دعاي مردم و لطف خداوند به بندگان چشمانتظار و حيوانات، گياهان و مخلوقاتش بالاخره باريدن گرفت و زمين تشنه رو سيراب و مردم بخصوص كشاورزان رو خوشحال كرد. بيبي گفت شب جمعه گذشته كه داشتم ميرفتم فاتحه (كوريچون) «اُمدي بيغ، شُواَ وامُشت»(ديدم رودخانه، لايروبي ميكردند) سالها بود كه به اين رودخونه، توجهي نشده بود. به بيبي گفتم حق با شماست، حالا اين بارون حتماً رودخونه هم جاري ميشه. بيبي كه لب تالار خونه ايستاده بود دستي به صورتش كشيد و زير لب چيزي گفت و از خدا تشكر كرد . حتماً دوباره به ياد گذشتهها افتاده بود كه ميگفت:
بَرو بيا، بهار ببو
نون جَو، سهار ببو
بَبَم، اَخان لار ببو
عاموم، اچاروَدار ببو
سر و صداي مردم كه از توي كوچه شنيده شد، به طرف كوچه دويدم، معلوم بود رودخونه هم جاري شده و مردها بيل و كلنگ به دست ميدويدن كه برن «ممَر» بركهها (راه ورود آب از رودخانه به آبانبار) رو باز كنن و اكثر مردهاي محله تقريباً با همدلي و همياري خاصي در چنين مواقعي براي ذخيره شدن آب نوشيدني باران در آب انبارها، به يكديگر كمك ميكردن، با وجودي كه آب شهري، شيرين شده ولي هنوز خانوادههايي هستن كه از آب آبانبارها استفاده ميكنن. برگشتم خونه و گفتم: بيبي رودخونه هم اومد! بيبي خوشحال شد و گفت: بيغ، كلّه كلّه جُواخ، دَلّه دَلّه.
بيبي با شوق زايدالوصفي به باريدن باران خيره شده بود كنارش ايستادم گفتم: به چه خيره شدي و به چه چيزي فكر ميكني؟
گفت: به ياد اون روزها افتادم كه وقتي بارون ميباريد سعي ميكرديم آب بارون رو جمعآوري كنيم. ابتدا صبر ميكرديم مقداري آب بارون پشت بام خونهمون رو خوب شستشو بده و تميز كنه بعد از مدتي كه آب گلآلود ناودون، جاي خودشو به آب زلال ميداد توي حياط زير ناودون ظرفهاي بزرگي مثل تغار و ديگ ميگذاشتيم و آب بارون جمعآوري ميكرديم و بعد كه بارون بند مياومد و گل و لاي آب تهنشين و آب ظرف صاف و زلال ميشد اونو توي كوزه و سَكْرَو ميريختيم و براي شرب ازش استفاده ميكرديم.
گفتم: بيبي مگه آب آبانبارها نميشد بخورين؟ چرا آب بركه هم وقتي كه زلال ميشد ميخورديم ولي اين آبي كه خودمون ذخيره كرده بوديم و راحت در دستمون بود واقعاً خوردن داشت. از بيبي سوال كردم پس «سنگره» چطور درست ميشد؟ بيبي گفت: توي هواي سرد زمستون مياومديم توي يك سيني آب ميريختيم و توي حياط يا پشت بام خونه ميگذاشتيم و صبح ميديديم كه اين آب يخزده و اونو ميخورديم گاهي وقتها اونقدر هوا سرد بود كه سطح آب حوض هم يخ ميزد و سنگره درست ميشد.
گفتم: با اين سنگره چه كار ميكردين؟ سنگره رو با فالوده محلي شكر و گلاب و مغز گردو ميخورديم. بيبي با يادآوري خاطرات خوش اون روزها، حال و هواي خوبي پيدا كرده بود طوري كه احساس كردم تو خيالش الان داره فالوده و سنگره ميخوره و لذتش رو ميبره، لذتي كه من و نوهها هيچوقت تجربه نكردهايم.