نهم خرداد ۱۳۸۳ يكي از عزيزان دودمان نيمه خرداد از پيروان امام راحل از كساني كه رفاه حال ديگران را در فراهم نمودن رنج خويش ميديد در يك حادثه هوايي…
نهم خرداد ۱۳۸۳ يكي از عزيزان دودمان نيمه خرداد از پيروان امام راحل از كساني كه رفاه حال ديگران را در فراهم نمودن رنج خويش ميديد در يك حادثه هوايي و سقوط بالگردي كه براي ديدن از محل وقوع زمين لرزه قزوين اعزام شد صعود كرد و با شهادت از جرگه دنيائيان جدا گشت.
حاج مسعود امامي استاندار استان قزوين از جوانان شجاع و باتدبير اين مرز و بوم بود كه در خدمت به جامعه اسلامي ايران سر از پا نميشناخت. چه در سالهايي كه در جهاد كشاورزي لار خدمت مينمود چه در زماني كه به عنوان فرماندار لارستان به كار مشغول بود و چه در هنگامي كه در شهرداري شيراز يا استانداري بوشهر خدمت ميكرد و چه در آخرين پست دنيايياش كه استاندار قزوين شد در همه حركات و سكنات با چهرهاي باز و گشاده در خدمت هموطنان و هماستانيها و همشهريان بود و صادقانه انجام وظيفه مينمود.
همزمان با هجدهمین سالگرد شهادت آن عزيز، يادش را گرامي ميداريم و از خداوند منان براي آن شهيد عزيز علوّ درجات و براي بازماندگان اجر و صبر و براي دوستان شكيبايي و الگوگيري را مسئلت مينماييم
چند خاطره از نزدیکان آن شهید والامقام را باهم بازخوانی می کنیم…….
سوسن ناظمی همسر موحوم امامی:
– خدمت آقا که رسیدیم، به آقا گفتند: آقا رهنمودی بفرمایید، مرا هدایت کنید، راهنمایی کنید. چه کنم؟ من مسئولیت این چنینی دارم؟ ایشان فرمودند: به خانواده جانباز بیش از اندازه توجه داشته باش. شهید، شهید شده است، رفته است، قبری دارد، شبهای جمعه میروند گریه میکنند تخلیه میشوند اما جانباز هر روز در پیش خانوادهاش شهید میشود، او هر روز پیش خانوادهاش در حال جان دادن است. زندگی او خیلی سخت است.
– وقتی خبر شهادت ایشان را اعلام کردند در عرض ۱۰ دقیقه احساس کردم دور و برم تمام اهالی قزوین بودند. یکی گفت: حضرت زینب فلان بود، گفتم من را با حضرت زینب مقایسه نکنید من ناخن شکسته حضرت زینب هم نیستم. حضرت زینب اگر مثل من امشب اینهمه یار و یاور داشت نمازش را نشسته نمیخواند. من امشب نمازم را ایستاده خواندم. یکی برایم قرآن خواند، یکی برایم این را گفت، من یک مقداری از روضههای خودم را خواندم، همه با هم صحبت کردیم. نمیشناختم، خیلیها را نمیشناختم. اما احساس کردم تنها نیستم هیچکس را در قزوین نداشتم اما احساس نمیکردم کسی را ندارم، همه کس با من بودند. این را امامی ایجاد کرده بود نه من. خیلی خوش برخورد بود.
– هیچ وقت روی بداخلاقی را ما در خانه از ایشان ندیدیم. هیچوقت! من یاد ندارم که گاهی ایشان وارد خانه شده باشد و یک احساس مثلاً بدی داشته باشد، مثبت بود همیشه مثبت بود، گاهی اوقات ایراد میگرفتم میگفتم: خوب بودن همیشه هم خیلی خوب نیست، بیش از اندازه خوبی هم خیلی بد است. تو باید گاهی اوقات به ما بگویی این نه، آن نه، اینجا نرو، آنجا نرو، خانه اینطوری است. خانه آنطوری است. خانه باید آنطوری باشد. اصلاً اهل این چیزها نبود، اصلاً دنیایی نبود، به فکر مال و منال دنیا نبود.
– یادم هست روزی تعریف میکرد زوج جوانی پیش ایشان آمده بودند ایشان بلند شده بود جلوی پای این زوج جوان، این زوج جوان فکر کرده بودند امامی فقط برای مثلاً انسانهای بخصوصی بلند میشود. قزوینیها هم رسم بر این دارند، وقتی یک انسانی که بالاخره سن و سالی بیشتر از خودشان داشته باشند میگویند ما در این حد نیستیم، مثلهای زیبایی به این شکل داشتند به امامی گفته بودند ما در این حد نیستیم آیا شما برای دیگران هم بلند میشوید؟ ایشان گفته بودند: آری. من همیشه در حال بلند شدن برای انسانهای محروم و ستمدیدهی جامعه هستم. گفت یک تلویزیون میخواستند، یک تلویزیون به ایشان دادم، سوال کردم یخچال هم دارید؟ گفتند نه، یخچال هم نداریم، گفتم خوب این هم یخچال … خوشحال، سرزنده، سرحال از دفتر بیرون میرفتند. خودش هم احساس خوشحالی می کرد، خیلی خوشحال بود، خیلی خوشحال بود. البته از جیب خودش نبود، از بیت المال بود اما بیتالمالی که حق مردم ستمدیده بود.
مادر شهید عباس بابایی:
وقتی خبر سقوط هلی کوپتر استاندار را از تلویزیون شنیدم یک لحظه خانه بر روی سرم چرخید و هیچ نفهمیدم ،چرا که با از دست رفتن استاندارمان، یک بار دیگر شهادت عباس برایم تداعی شد.
مجید وفاپور مسئول دفتر وقت مرحوم امامی:
نخستین روزی که ایشان به قزوین آمده و به اتفاق خانواده در میهمانسرای استانداری ساکن شدند، بنده برحسب وظیفه برای شام سفارش غذا دادم که البته ایشان اصرار بر ساده بودن و کم بودن غذا داشتند. صبح روز بعد که به دفتر آمدند و به بنده فرمودند: مبلغ غذا چقدر شد؟ و به اصرار مبلغ غذای شب گذشته را پرداخت کردند و از همان روز در خانهی سازمانی پشت دفترشان ساکن شده و به زندگی معمولی خود پرداختند. ایشان در رعایت حقوق و مسایل بیتالمال بسیار حساس بوده و دقت بسیاری در این مورد داشتند.
کریم حبیبی انبوهی مسئول وقت روابط عمومی استانداری:
– چند روزی از حضور آقای امامی در استانداری نگذشته بود که ضمن دیدار با ایشان از وی خواستم دیدگاههای خود را درباره روابط عمومی و انتظاراتش را برایم تشریح کند. آن مرحوم پس از بیان نقطه نظرات خود گفت: ” مهم نیست ما چه میگوییم. ببنید مردم چه می گویند؟” آنگاه ادامه داد: ” تا زمانی که کاری برای مردم نکردهایم لازم نیست هیچ خبر، گزارش، فیلم و عکس تهیه شود. “
– در روز واقعه به یکی از دور افتادهترین روستاهای استان در بخش رودبار الموت به نام ” اواتر” رفتیم که فقط ۳ پیرمرد و چند زن و دختر بودند. اهالی روستا نگران بازسازی خانههایشان بودند و او در پاسخ میگفت: بازسازی خانههایتان مشکلی نیست ما بیشتر نگران خودتان بودیم و آمدهایم حال خودتان را بپرسیم، … ما مخلص همهی شما هستیم و با کمک شما خانههایتان را میسازیم ” آن روز او مرتبا در پاسخ اهالی روستاها ای جمله را تکرار میکرد” ما مخلص همهی شما هستیم. “
مصطفی صالحی مسئول وقت دفتر شهید امامی:
شبی که هوا بسیار سرد و برفی بود در ساعت ۱:۳۰ بامداد از دفتر با منزل تماس گرفتند و گفتند به دستور آقای استاندار به اداره بیایید. به اداره آمده و خدمت ایشان رسیدم و متوجه شدم پیگیر نامهی مربوط به یکی از وزارتخانهها هستند. وقتی سابقه را تقدیم کردم گفتم: جناب آقای استاندار مگر فردا صبح تهران تشریف نمیبرید؟ گفتند: چطور؟ گفتم: الان خیلی دیر وقت است. با تعجب به ساعت نگاه کرد و با خندهای گفت: ساعت مچی من ساعت ۱۱ شب است. در صورتی که ساعت ۱:۴۵ بامداد بود. با لبخند محبت آمیز عذرخواهی و تشکر کردند. البته حضور ایشان در دفتر تا پاسی از شب برای رسیدگی به کارها همیشگی بود. آن مرحوم با توجه به حجم زیاد کارهای روزانه معمولاً کارهای جاری و بررسی کارتابل نامهها را به شبها موکول میکردند که این کار تا نیمههای شب به طول می انجامید.