در خونه بي بي باز بود و با چند نفراز همسايه ها توي حياط نشسته بوديم و در مورد عيدي بردن نوعروسان لاري با بي بي صحبت مي كرديم كه…
در خونه بي بي باز بود و با چند نفراز همسايه ها توي حياط نشسته بوديم و در مورد عيدي بردن نوعروسان لاري با بي بي صحبت مي كرديم كه بي بي گفت شب عيد فطر كه مي شه يعني آخرين روز ماه رمضون مادرعروس (اگه دخترش به خانه شوهر رفته و ازدواج كرده) يا مادر داماد اگر عروسش عقد كرده ولي هنوز در خانه پدرش است) مي بايست مقداري خوراكي مثل حلواي مقراضي – مرغ بريان – سبزي و يا شامي – مقداري پوشيدني مثل: يك عدد روسري، يك دست لباس (ترجيحاً سبز) كفش يا دمپايي، پارچه، چادر بنا به توان خانواده ها يا يك قطعه طلا و يا يك عدد كالاي خانگي به جاي خوراكي و پوشيدني ها، مي برن واسه عروس صحبت بي بي كه تموم شد، خانمي با پسر بچه اي كه لباس سفيد بلندي پوشيده بود توي دالون خونه ظاهر و اون پسر بچه با خوندن اشعار زير دستش را جلو آورد:
درويشم، كلاه ريشم
تا چي نَدي، رَد نمي شم
معلوم بود كه از بي بي چيزي مي خواست.
بي بي دُكْلَو، دُكْلو خميده ، خميده خودشو رسوند توي سه دري و از داخل يغدون مخملي اش (صندوق چوبي چفت دار با روكش مخملي) مقداري شكر پنير و تترمش (آبنبات) در آورد و در حالي كه نمي تونست به راحتي راه بره، دوباره دوكلو دوكلو خودشو رسوند به اون پسر بچه و شكرپنير و تترمش ها رو داد بهش و اون زن با تشكر از بي بي خداحافظي كرد و رفت.
گفتم: بي بي چرا اون پسر لباس سفيد عربي پوشيده بود؟ اون كشكول چي بود توي دستش؟ واسه چي رو لباس اون پسره لكه هاي قرمز ديده مي شه؟ بي بي گفت: عزيز دلم، خوب شد خودت بودي و از نزديك اين صحنه رو ديدي وگرنه من هرچي واست مي گفتم شنيدن مثل ديدن واست خاطره نمي شد. قديم ترها وقتي كه پسري بعد از چند تا دختر به دنيا مي اومد يا پسري بعد از سالها نازايي مادر، متولد مي شد يا پسري كه بعد از چند فرزند به دنيا مي اومد كه همه اونا قبلا مرده بودن، اين پسر گل ما، نايتي يعني (دردونه) مي شد و پدر و مادرش نذر مي كردن كه اگه اين پسر واسشون بمونه، اونو تا هفت سالگي به درويشي ببرن و درويشي بردن يك نوع گدايي بردن بچه بود كه محترمانه انجام مي شد. به اين صورت بود كه امروز ديدي يعني به تن بچه لباس سفيدي كه روش با مركوكروم لكه هاي قرمز بود مي كردن يك كشكول درويش ها هم مي دادن دستش و يك تبرزين هم توي اون مي ذاشتن و پسر رو مي بردن در خونه هاي افراد مومن و متدين مثل خونه سادات و با خوندن اون شعر كه شنيدي از صاحبخونه چيزي را گدايي مي كردن و اونو متبرك مي دونستن و واسه سلامت موندن اون كودك چيزهاي متبرك كه جمع كرده بودن بهش مي دادن تا بخوره. موهاي كودك هم بلند نگه مي داشتن و اگه نذر امام رضا(ع) يا ابوالفضل (ع) يا ائمه بود اونو مي بردن زيارت و موهاي اون پسر رو براي اولين بار همون جا كوتاه مي كردن و گاهي موهاي پسر را چند سال مثلا ۵ يا ۷ سال بلند بود ولي توفيق رفتن به زيارت پيدا نمي شد و پسر مجبور بود با همون وضع بمونه ولي مردم مي دونستن كه اين پسر، نذري است و بلندي موهاش غير معمول به نظر نمي اومد و يا همسن و سالهاش اونو مسخره نمي كردن . گاهي خانواده ها اگه توان مالي براي رفتن به سفر مشهد و زيارت امام هشتم رو نداشتن توي امامزاده و نظرگاه ابوالفضل شهر خودمون طي مراسم خاصي و با دعوت گرفتن از مردم و پذيرايي از اونا، موهاي اون پسر رو كوتاه مي كردن. به بي بي گفتم چه مراسم زيبا و چه برنامه جالبي امروزه هم داره اجرا مي شه؟ بي بي گفت: بله كم و بيش ولي توي روستاها هنوز اين رسم از بين نرفته خدا اون كودك را واسه خانواده اش حفظ كنه.