چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱:۰۸ق.ظ
::آخرین مطلب 2 ساعت پیش | افراد آنلاین: 2

پای صحبت بباجی(2)

چه لذتي داره وقتي پاي صحبت بباجي مي‌شيني تا اون از قديمي‌ها واست بگه. از اون زماني كه به قول خودش هيچي نبود ولي دلها به همديگه نزديك‌تر بود. زمونه…

چه لذتي داره وقتي پاي صحبت بباجي مي‌شيني تا اون از قديمي‌ها واست بگه. از اون زماني كه به قول خودش هيچي نبود ولي دلها به همديگه نزديك‌تر بود. زمونه واسشون سخت بود ولي همين سختي و خستگي‌ كار با نشستن دور يك سفره ساده كه توش چند قرص نون حلال و چند تكه پياز و كمي ماست بود، رفع مي‌شد.

بباجي مي‌گه، شبهاي تابستون روي پشت‌بام‌ها با در و همسايه مي‌نشستيم و يك هندونه بزرگ باز مي‌كرديم و با لذت مي‌خورديم و مي‌گفتيم و مي‌خنديديم. انگار نه انگار، صبح تا غروب زير آفتاب سوزان جون مي‌كنديم براي يك لقمه نون حلال. زمستون هم كه مي‌شد مي‌نشستيم پاي يك منقل پر از آتيش و شلغمي كه بي‌بي درست كرده بود و با نمك ديدار همديگه مي‌خورديم و دلمون خوش بود كه كنار هميم.

روي زمين كشاورزيمون هم با كمك اهالي كار مي‌كرديم و با ياري همديگه نعمت خدا رو درو مي‌كرديم. راستش هر وقت از خدا بارون مي‌خواستيم واسمون مي‌فرستاد چون كارمون خدايي بود و حلال. ولي حالا چي اين همه امكانات به جاي اين كه مردم رو به هم نزديكتر بكنه، دورتر كرده . بباجي ادامه مي‌ده الان براي به ثمر رسوندن يك زمين كشاورزي چه كارها كه نبايد كرد از يك طرف جهاد، از يك طرف اداره آب، از يك طرف بانك و…. خلاصه بايد هزار جور خرج كني و وقت بگذاري تا بتوني يك پروانه‌ي چاه رو تمديد كني.

يك جا جمع بشن و يا حالا كه همه چيز كامپيوتري شده از اين طريق به هم وصل بشن كار مردم زودتر انجام مي‌شه! من با اين كم سواديم، مي‌گم اگه اين كار رو بكنند كار مردم به خصوص كشاورزها راحت‌تر انجام مي‌شه و مي‌تونيم با يك دلگرمي بيشتر به كارمون ادامه بديم.

خلاصه اين كه اين حرف‌ها رو يك بباجي كار‌كشته به نام آقاي عبدالرحمن تاج‌دار يا به قول دوست گرامي‌ام آقاي بامدادي «خالو عبدالرحيم» مي‌زند و از هر دري سخن مي‌گه. اين بباجي دوست داشتني اهل شهر خور هست و بسيار خونگرم و صميمي. چند روز قبل به اتفاق آقاي بامدادي و خانم جهانديده به سراغش رفتم. به گرمي از ما استقبال كرد. خونشون يك حياط بسيار بزرگ داشت كه يك نخل وسط آن خودنمايي مي‌كرد. دور تا دور اين نخل هم پر بود از مرغ و خروس و كبوترهاي جور واجور.

يك طرف حياط، ساختمان قديمي وجود داشت كه به قول خودِ خالو عبدالرحيم خيلي بهتر از خانه‌هاي جديده، چون گرما و سرما را به خودش راه نمي‌ده. طرف ديگر حياط هم يك ساختمان نوساز و دو طبقه خودنمايي مي‌كرد كه محل زندگي اهل و عيالش بود.

به هر صورت ما را به اتاق دعوت كردند ولي ترجيح داديم تا بر روي تالاري كه مشرف به حياط بود، بنشينيم. خالو عبدالرحيم شروع كرد و از ناديده‌هاي ما گفت. از اون زماني كه مرحوم علي محمد كامياب خوري كه كدخداي خور بود و هميشه دوتا خرماي پوست كنده به بچه‌ها مي‌داد تا به مدرسه برن تا الان كه ۸ تا پسر داره و ۵ تا دختر و ۱۳ نوه. بباجي عبدالرحيم از هر دري سخن مي‌گفت؛ در گفتارش صداقت موج مي‌زد. اتفاقاً از رابطه خوب لاري‌ها و خوري‌ها صحبت كرد و گرمي اين رابطه را وجود شخصيت حضرت آقا مي‌دانست و حسرت مي‌خورد به اين كه ديگر اين بزرگوار در بين ما نيست. بباجي از «آصال» صحبت كرد. همان جايي كه محل استراحت كاروان‌ها بود.

«آصال» نزديك ميدان امام شافعي خور است كه در نگاه اول به آب‌انبار شبيه تا كاروانسرا. خود من هم فكر مي‌كردم آب‌انبار ولي اينطور نيست، داخلش گودي نداره و صاف دور تا دور اون رو براي استراحت مسافرين بلندتر از كف ساخته‌اند. يك بناي منحصر به فرد كه توسط ميراث فرهنگي از خطر نابودي حفظ شده.

خلاصه مهمان‌نوازي بباجي با يك سيني پر از نان محلي «ليتك» كامل شد. نان و مهويه به همراه تخم‌مرغ و پنير لاي اون و بعدش هم يك استكان چاي داغ. زمان رفتن شد. بباجي عبدالرحيم گفت: آدم‌ها پير مي‌شن ولي مي‌شه دلهاشون جوون بمونه، ولي امروزها آدم‌هاي جووني هستند كه دلهاشون پيره. اميدوارم خدا به همه يك دل شاد بده. بعدش هم عكس دوران جووني‌اش را برايم آورد و در حالي كه به عكس اشاره مي‌كرد با خنده گفت: «جووني كجايي كه يادت به خير»

نوشته شده در تاریخ:شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۷:۵۰ب٫ظ

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نظر سنجی

به نظر شما آیا حضور مسئولین کشوری در منظقه می تواند در راستای توسعه مفید باشد؟

Loading ... Loading ...
آخرین اخبار پربازدیدترین