با وجود کاستیهای موجود، از ابتدای مهرماه این ششمین سفر ما به بخش های نه چندان جمع و جور و در دسترس لارستان است که انجام میشود. رئیس همیشه این…
با وجود کاستیهای موجود، از ابتدای مهرماه این ششمین سفر ما به بخش های نه چندان جمع و جور و در دسترس لارستان است که انجام میشود. رئیس همیشه این را دستمایه قرار می دهد تا به مخاطبان بقبولاند که کمبود نیرو و امکانات بهانه ای برای «نشستن باطل و به راه بادیه نرفتن» نیست آنجا که در هر جلسه ای در این سفرها می گوید: «اینکه محدودیت هایی داریم دلیل نمی شود که امروز در بخش شما و روستای شما حاضر نشویم».
ساعت ۸ از لار راه می افتیم، بخشدار صحرای باغ، رئیس و معاون اداره کار و رئیس اتحادیه صنف فرش دستباف در یک ماشین؛ من –کارشناس اشتغال اداره کار- و دهیار بریز هم در ماشین دیگر راهی عمادشهر (عمادده) میشویم. (اینکه چرا دهیار بریز -از بخش مرکزی- باید در سفر به بخش صحرای همراه ما باشد را بعداً توضیح می دهم)
به بخشداری صحرای باغ که می رسیم ساعت یک ربع از ۹ گذشته است. جلسه در ساعت ۹/۳۰ شروع می شود. دو زن میان سال که می توان حدس زد ترک زبان هستند در ردیف جلو و ده دوازده نفر از دهیاران و شوراها و معتمدان روستایی در ردیف های بعدی و دور تا دور نشسته اند. قتالی –امام جمعه عمادشهر- و چند نفر دیگر هم کمی بعد به جمع اضافه می شوند.
پس از صحبت های مقدماتیِ احمد دلاور -بخشدر صحرای باغ- ، عبدالمهدی قاسمی -رئیس اداره کار- سخنان خود را آغاز می کند.
مثل همه جلساتِ این چنینی قاسمی ابتدا تلاش می کند همگان را به کار سختکوشانه دعوت نماید. او از کشور چین مثال می آورد که وقتی وارد کارگاهی در آن کشور می شوی کارگر حتی سرش را بلند نمی کند تا جواب سلام تو را بدهد چون می داند که اگر نتواند کارش را تا پایان ساعت کاری به انجام برساند یا باید اضافه کاری کند یا جریمه کم کاری اش را بدهد.
مسأله ی دیگری که قاسمی در موضوع فرهنگ کار روی آن انگشت می گذارد پرهیز از بالابردن انتظارات در مورد نوع کار و درآمد آن است. می گوید اگر یک زن روستایی مثلاً از راه نان پختن بتواند ماهیانه سیصد هزار تومان درآمد کسب کند، این پول به خاطر هزینه ی پایین زندگی در روستا به اندازه یک میلیون تومان در شهرهای بزرگ ارزش دارد وانگهی قرار نیست درآمدی که اولش کم است تا آخر کم باقی بماند؛ «از کم شروع می کنیم ولی به کم قانع نمی شویم».
از آنجا که احساس می شود ضعف در «سازماندهی نیروها، ایده ها و سرمایه ها»ی موجود در روستا، یک عامل بسیار مهم در وضعیت نامطلوب اشتغال در روستاهای لارستان است اداره کار برای رفع این کاستی، تشکیل شرکت تعاونی را نیز ترویج می نماید. قاسمی می گوید شما می توانید هر نوع فعالیتی که فکرش را می کنید در قالب شرکت تعاونی انجام دهید و از مزیت های ذاتی آن مثل: تجمیع فکر و سرمایه، تقسیم ریسک سرمایه گذاری و افزایش بهره وری در کارها بهره مند شوید ضمن اینکه در اولویت قرار گرفتن برخورداری از وام های اشتغال زایی و برخی تخفیفات بیمه ای و مالیاتی از مزیت های تبعی تشکیل شرکت تعاونی است.
او همچنین وام مشاغل خانگی، وام رونق اشتغال و تولید(تکاپو) و وام قانون حمایت از اشتغال پایدار در مناطق روستایی و عشایری را تشریح میکند اما تأکید دارد اگر برای مصرف این وامها طرح و برنامه ی مناسبی وجود نداشته باشد وام به دام و بیکار به بیکار بدهکار تبدیل می شود.
پس از صحبت های نیم ساعته ی قاسمی، یکی از حاضران در جلسه از دست اندازهای اداری راه اندازی کسب و کار و شرایط سخت رقابت در بازار می گوید که در پاسخ میشنود: البته هیچ کس نمی گوید که راه اندازی و استمرار یک کسب و کار، کار راحتی است اما برای مشکل فرآیند های دست و پاگیر اداری، یک کارگروه تخصصی در فرمانداری لارستان و به ریاست شخص فرماندار وجود دارد که مأموریت اش آسان سازی سرمایه گذاری است و سرمایه گذاران با مراجعه به آن می توانند مشاوره های مناسبی دریافت نمایند؛ برای رقابت موفق در بازار هم مطالعه، محاسبه و داشتن نگاه علمی به موضوع و استفاده از فن آوری ها و تکنیک های به روز در زمینه تولید و فروش محصولات، امروزه نه یک آپشن تشریفاتی که یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
گفت و گوها دارد به درازا می کشد که بخشدار جلسه را جمع می کند تا راهیِ روستای گاوبست شویم.
گاوبست را می شناسم و اتفاقاً به اصرار خود من در برنامه بازدید قرار گرفته است.
۱۰ سال پیش زمانی که با صدا و سیما همکاری داشتم دهکده گاوبست زیستگاه مردمی بود در ارتفاعات کوه زیبا و بکری به همین نام. زمانی از ما خواستند برویم و گزارشی از آنجا تهیه کنیم. خودشان می گفتند از پایین کوه تا آنجا پیاده یک ساعت بیشتر راه نیست؛ درست حساب کرده بودند منتها معیار را توان خودشان قرار داده بودند نه مای بی تحرک شهرنشین.
گاوبست آن زمان مجموعه ای بود از چندین کلبه ی کوچک سنگ و گِلی در دامن کوه، به گونه ای که احساس می کردی اینجا ۱۰ هزار سال پیش زمان از حرکت بازایستاده و انسان ها هنوز از غارهای خود بیرون نیامده اند. بچه های این مردم که هنوز از کوه پایین نیامده بودند برق و آب لوله کشی و موبایل را نمی شناختند، در عوض تا دلشان می خواست روزها می توانستند طبیعت بکر ببینند و شب ها ستاره بچینند. آرامش بیداد می کرد؛ البته شاید برای من آرامش حساب می شد، چون خودشان درخواست محرومیت زدایی داشتند.
خلاصه گزارشی تهیه کردیم و از شبکه های سراسری پخش شد و سر و صدایی برخاست و بعد با پیگیریهای فرماندار وقت، زمینی در پایین دست کوه برای ساخت یک روستا اختصاص یافت و قرار شد راه و برق و آب و مدرسه و دیگر امکانات به آنجا برود؛ در این سال ها دیگر به آنجا نرفته ام اما خبر دارم که همه گاوبستی ها از کوه پایین آمدهاند و در روستای نوساز خود ساکن شده اند.
حالا بعد از سال ها به ذهنم رسیده که شاید بتوان آن دهکده ی متروکه در دل کوه را سرمایه برای طرح های گردشگری و درآمد زایی مردم روستای جدید گاوبست قرار داد.
پیش خود چنین خیال پردازی کرده ام که: شاید خستگان از دود و دم و سر و صدای ماشین ها در شهرهای شلوغ دوست داشته باشند عصر یک روز بهاری پیاده یا با الاغ و استر تا دهکده ای در دل یک کوهستان بکر بالا بروند و شب را در سکوت و آرامش کوهستان زیر چتر آسمان پرستاره، روغن و کشک و دوغ محلی و کباب کهره های معروف گاوبستی -که به جای سیخ فلزی، به تَرکه ی درختچه های گیزگ (فکر میکنم نامش این باشد) کشیده شده- نوش جان کنند و سپس در کلبه هایی از نوع غارهای اجداد اولیه مان به یک خواب رؤیایی فرو بروند. گمان می کنم باشند کسانی که برای داشتن یک چنین تجربه ای حاضر باشند مقداری هزینه کنند.
برگردیم به سفر امروزمان. بعد از ده سال که به گاوبست می روم دیگر از آن جاده ی خاکی خبری نیست و تا خود روستا آسفالت شده است. روستایی ساخته شده که به جای کوچه پس کوچه های باریک، خیابان دارد.
صدای اذان ظهر از گلدسته مسجد روستا بلند است و بچه ها دارند از مدرسه ی تازه تأسیس شان به خانه باز می گردند.
آب و برق که خیلی وقت است رسیده و الآن همزمان با سراسر بخش، حفاری گاز در حال انجام است.
با کیک و آبمیوه از ما پذیرایی می شود. رئیس قاسمی دست به این پذیرایی نمی زند و گلایه می کند که چرا وقتی خودتان دوغ محلی تازه دارید این محصولات صنعتی را به ما تعارف می کنید؟ تأکید دارد روستا که مرکز تولید است، نباید خود مصرف کننده کالا های صنعتی شهری باشد.
چیز دیگری که قاسمی را آزرده می کند این است که می بیند کارگران حفر کانال های گاز، اتباع بیگانه غیرمجاز هستند و میشنود که نیروهای بومی حاضر نیستند تن به اینگونه کارها بدهند. قاسمی مصمم به برخورد قانونی با کارفرما، دهیار گاوبست را متقاعد می کند که نیروهای بومی را به استفاده از این فرصت شغلی تشویق نماید.
قدری آن طرف تر زیر یک درخت کُنار، سرپا بخشدار و رئیس اداره کار با چوبکی دهیار فعال گاوبست صحبت و او را ترغیب میکنند تا مقدمات را برای تبدیل گاوبست به روستای هدف گردشگری فراهم نماید.
راه رفته را باز میگردیم و به روستای کارگاه میرویم.
پیش از این، رئیس شورا و یکی از اهالی کارگاه به اداره آمده و از وضعیت بغرنج اشتغال در روستای خود شکوه ها کرده و درخواست یاری داشته اند. می دانستیم که بسیاری از زنان این روستا قالی بافان ماهری هستند و وقتی ازشان پرسیدیم چرا قالی بافی را وسیله درآمدزایی قرار نمی دهید از خرابی بازار فرش و نبود مشتری برای قالی هایشان نالیدند.
این مشکل حل ناشده باقی ماند تا اینکه دهیار بریز یک روز به اداره آمد و در خلال صحبت هایش، از این گفت که بازار قالی های بریز به حدی خوب است که مشتری پول را از پیش پرداخت می کند و تا آماده شدن سفارش مدتی را معطل می مانَد. بیشتر که جویا شدیم دیدیم این اندازه تفاوت «میان ماه کارگاه و ماه بریز» ناشی از آن است که دهیار بریز با فروشندگان فرش در کشورهای حاشیه خلیج فارس در ارتباط است و با بررسی هایی که انجام داده زنان بریزی را به تولید فرش با کیفیت و طرح هایی ترغیب کرده که با سلیقه و ذائقه مشتریان امروزی سازگار است.
حالا امروز دهیار بریز به دعوت اداره کار با ما آمده تا فوت کوزه گری خود را بدون مضایقه در اختیار قالی بافان روستای کارگاه قرار دهد.
جلسه در مسجد روستا دایر شده و پس از مقدمه ای کوتاه به اصل موضوع پرداخته می شود. محمد طاهری دهیار بریز آنچه در روستای بریز در جریان است را برای زنان کارگاه تشریح می کند و آنها به سرعت چند قالی را از خانه به محل جلسه می آورند تا طرح و کیفیت آن را با مقتضیات بازار امروز به بررسی بگذارند.
گفتوگوها از حالا به مدت نیم ساعت تخصصی می شود و ما وقتی به خود می آییم که رئیس شورای کارگاه اعلام می کند که هفته آینده برای بررسی بازار فرش، سفری به امارات و عمان خواهد داشت. به غیر از آن، مقرر می گردد که یک تعاونی تأمین نیاز در کارگاه تشکیل شود تا بتواند چرخه تأمین مواد اولیه تا صادرات محصولات را راهبری نماید.
یک ساعت از ظهر گذشته که به روستای دشتی می رسیم. برای نماز و نهار یا به قول محلی ها «چاشت» به خانه یکی از اهالی روستا وارد می شویم. میزبان پیرمرد مهمان نوازی است که می گوید ۱۸ سال در کویت و ۳۰ سال در دوبی کار کرده و از این ناخرسند است که تا این زمان هم عده ی زیادی از مردم این منطقه نومید از پیدا کردن کار در زادگاه، عازم آن کشورها می شوند.
جلسه با اهالی دشتی -که عمده آنها را جوانان جویای کار تشکیل می دهند – در سالن اجتماعات تازه تأسیس و خیرساز روستا تشکیل می شود و اعلام می شود این جلسه، به نوعی افتتاحیه غیر رسمی آن است.
در میان حاضران در جلسه «جاسم بهرام پور» را می بینم. به واسطه شغل قبلی با او آشنایی دارم. جوان ۳۵ سالهای که به رغم معلولیت از ناحیه دو پا و یک دست، از دیوار راست بالا می رود و در چاه عمیق فرو. رانندگی با لاندرور و تراکتور و کمباین و آشنایی با انواع کارهای فنی مثل برق کشی و لوله کشی بخشی از توانایی های اوست اما فراتر از همه اینکه مزرعه و یک واحد مرغداری دارد که از این راه دستکم و بطور دائم ۱۰ نفر از سفره ی او نان می خورند.
پس از سخنان بخشدار صحرای باغ، رئیس شورا و امام جمعه روستا رئیس اداره کار در این جلسه نیز بر مهارت آموزی و سخت کوشی تأکید می کند و بعنوان یک الگو از جاسم بهرام پور نام می برد.
قاسمی به وضوح می کوشد تا در میان جوانان جویای کار انگیزه ایجاد کند و در کنار موضوعاتی که در جلسه صبح در محل بخشداری مطرح شده او آنچه در روستای گاوبست دیده است را به یاد می آورد و از اینکه در عین بیکاری حاکم در روستاها، کارگران افغان را در حال کار برای پیمانکار گاز می بیند و یا اینکه به رغم تولید بهترین مواد لبنی در روستاها، با کیک و آبمیوه صنعتی از مهمانان پذیرایی می شود انتقاد می کند.
بومب…
این صدایی است که به ناگاه در سالن می پیچد و همه هراسان به گوشه ای از سالن نگاه می کنند. به خود که میآیم دوستم (که در بخشداری صحرای باغ مشغول خدمت است) را میبینم که از روی صندلی نقش بر زمین شده و چار چرخَش در هواست. خوب که دقت می کنم می بینم صندلی اش از وسط شکسته، صندلیِ چرخدارِ احتمالاً گران قیمتی که در افتتاحیه ی سالن و برای اولین بار مورد استفاده قرار می گیرد. بلندش میکنیم، از ناحیه کمر احساس درد می کند.
جلسه پی گرفته می شود؛ چیزی نمی گذرد که از آن سو صدای شکستن صندلی دیگری به گوش می رسد. حالا دیگر همه ی حاضران به حالت آماده باش درآمده و توهم می زنند که دارند صدای شکستن صندلی زیر پای خود را می شنوند. بخشدار به طعنه می گوید بهتر است تا سالن روی سرمان خراب نشده ختم جلسه را اعلام کنم.
به لار که بر میگردیم غروب شده و من دلواپس حال دوستم که کمرش آسیب دیده به این فکر می کنم که اگر فرداروزی کارگاه تولید این صندلی ها -بخاطر کیفیت پایین محصولات و روگردانی بازار- تعطیل شود و کارگران آن بیکار شوند من باید نگران باشم یا خوشحال؟…
گزارش از: مجید بامدادی